______________________________
(1). علق/ 4.
(2). قلم/ 1.
(3). مطفّفین/ 26.
ص: 243
غره جبین آفرینش، و روشنی دیده اهل دانش و بینش، خلاصه كارخانه ایجاد و تكوین، صورت لطف و رحمت ارحم الراحمین.
[نظم]
نشاننده شاه و ستاننده گاهروان گشته فرمانش بر هور «1» و ماه «2»
نگهدار كیهان و پشت مهانسر تاجداران و شاه جهان وارث ملك سلیمان، سمیّ خلیل الرحمن، المؤید من السماء، المظفر علی الاعداء، مطرّز شعار شرع سید المرسلین، قهرمان الماء و الطین، المنظور بانظار الطاف الملك المنان، مغیث الحق و السلطنة و الدنیا و الدین، ابو الفتح ابراهیم سلطان، خلّد اللّه تعالی فی مراضیه مآثر ملكه و سلطانه و افاض علی العالمین ذوارف «3» فضله و احسانه.
[نظم]
در آن قسمت كه بخششها نمودنددو ابراهیم را رتبت فزودند
یكی دولتسرای ملت آراستیكی شد كار ملك از عدل او راست
از ان گشت آتش سوزنده ریحانوزین نار ستم شد نور احسان
از ان شد خانهای در مكه پرنوروزین ملك سلیمان گشت معمور
شكست آن یك بت آزر بچستیوزین یك دین احمد را درستی
شد اسماعیل آن را كیش قربانوز اسمعیل این قربان سزد «4» جان
زهی نامی كه هست از بخشش عامحروف ابرویم ز آغاز و انجام
میان ابرویم زین نام ایمندو چشم های همت گشته روشن
جهانبانی «5» از این نام بلند استسریر سلطنت زو ارجمند است لاجرم زمزمه زبان حال و مقال صغار و كبار فحوای این گفتار است.
[نظم]
خدایا به رحمت نظر كردهایكه این سایه بر خلق گستردهای
دعاگوی این دولتم بندهوارخدایا تو این سایه پاینده دار
______________________________
(1). الف: حور.
(2). م: مور و مار.
(3). م: دوارق.
(4). ع: سرو.
(5). الف، ع: جهاننامی.
ص: 244
چون محل آنكه پرنیان بیان، به زواهر جواهر مفاخر و مآثر آن حضرت مرصع گردد، مقاله سیم «1» است، عنان قلم به صوب ثبت اخبار و آثار صاحبقران گیتیستان، انعطاف میباید، و نخست كیفیت طرز و نسق این تألیف و طریق ضبط و تحقیق آن بازنموده میشود- و من اللّه العون و التأیید انّه حمید مجید.
گفتار در خصایص این تألیف و ذكر مزیتی چند كه به آن متفرد است، در میان اشباه و نظایر
تاریخ مفاخر و مآثر حضرت صاحبقرانی بر وجهی كه مسوده آن مكمل شده و بیتغییری در آن به زیادتی و نقصان به بیاض خواهد رفت، از سایر تواریخ ارباب دولت و اقبال و اصحاب عظمت و جلال كه متقدمان و متأخران به نظم و نثر نوشتهاند و به تازی و فارسی در سلك بیان كشیده، به سه گونه مزیت مخصوص است:
یكی وفور فواید و كثرت نفع؛ چه سودبخشتر میوهای كه در بوستان تصانیف این فن و شاخسار خصایص هریك به انامل تأمل توان چید، آگاه گشتن است از غرایب احوال و عجایب اتفاقات و انقلابات كه در طی اطلاقات احكام تقدیر بر دقایق حیل و لطائف تدبیرات، مترتب شده باشد كه هرآینه انتقاش الواح ضمایر به آن اهل كیاست و دانش را مرآتی بود صوابنمای، كه هنگام وزیدن ریاح دولت و فرصت در تحصیل مطالب علیّه و تكمیل مراتب سنیّه چهره رایی «2» صایب در آن توان دید و گاه هبوب نكبای نكبت، در بیرون شد «3» از مضایق اهوال و اخطار و تحرز نمودن از طوارق احداث روزگار، عكس تدبیری منجح در آن مشاهده توان كرد.
[بیت]
جز عكس رای اهل سعادت گمان مبرآیینهای كه چهره نماید در او ظفر و چون حضرت صاحبقرانی از مبدأ تأسیس كاخ سروری و ملكستانی تا
______________________________
(1). م: سوم.
(2). همه نسخ: رای.
(3). ع: شدن.
ص: 245
غایت ترفیع شرفات قصر سلطنت و جهانبانی معظمات امور را مجموع به نفس همایون خود التفات میفرمود و با آنكه تمام ممالك اسلام از ایران و توران، جولانگاه یكران فرمان آن حضرت شده بود، همت عالینهمتش در هیچحال از توسیع دایره حكومت و تفسیح عرصه مملكت، شبی یا روزی، غافل و ذاهل نغنود و نیاسود؛ در اثنای سفر بود كه از زین سمند لشكركشی و كشورگشایی به سریر پادشاهی و فرمانروایی برآمد و با سلطنت روی زمین، هم در اثنای سفر دعوت حق را اجابت نمود و تخت شاهی به تخته تابوت رحمت نامتناهی الهی بدل شد- نور اللّه مضجعه بانوار الرحمة و الرضوان- لاجرم چندان بدایع وقایع كه آن مؤید گیتیستان را روی نموده و آن مقدار آثار غریب و اتفاقات عجیب كه بر رأیهای رزین و تدبیرات اصابت آیین آن صاحبقران سعادتقرین ترتب پذیرفته، از هیچ نامدار سپهر اقتدار، از اساطین سلاطین و عظمای ملوك كامگار عشر عشیر آن مروی نیست.
[مصراع]
وان كه گوید كه هست، گو بنمای
و مزیت دیگر تبیین جزئیات قضایاست و بازنمودن نقیر و قطمیر آن؛ چه بیان كیفیت هر قضیه و تفتیش از چگونگی وقوع آن به تفصیلی كه در این صحیفه ظفر التزام رفته، در هیچ نسخه از تواریخ ملوك متقدم و متأخر اتفاق نیفتاده، با آنكه صاحب منظومه تركی گفته كه بعضی از غرایب امور كه آن حضرت به نفس مبارك خود متصدی آن شده بود، نگذاشت كه به سلك تحریر درآید كه شاید:
[مصراع]
كه مردم بعد از این باور ندارند
و حمل بر تكلف و تصلف نمایند و بدین سبب بسیاری از بدایع وقایع و محاربات كه آن حضرت را در اوائل احوال دست داده، ناگفته ماند، و هركه از مبادی تا مقاطع این كتاب به نظر تأمل و تدبر درآورد و از طور و طرز نظایر و اخوات او
ص: 246
واقف باشد، یقین داند كه اختصاص او بدین دو فضیلت كه اشارت به آن رفته امری است واقعی و در آن اصلا شائبه تكلف و سخنآرایی نیست.
[نظم]
محكّ خرد را آزمایش بودكه معیار ذمّ و ستایش بود
خرد زان محكّ گزین بیغباربداند نقود سخن را عیار و مزیت سیّم «1» حلیه صدق است و راستی و درستی قصص و اخبار، چه حضرت صاحبقران را در سفر و حضر پیوسته اعاظم ارباب عمایم، از سادات و علما و فقها و اهل فضل و دانش، از بخشیان ایغور و دبیران فرس ملازم میبودهاند و همواره جمعی از ایشان، برحسب فرمان قضا جریان، هرچه وقوع مییافت از صادرات افعال و اقوال آن حضرت و واردات احوال ملك و ملت و اركان دولت همه را تحقیق نموده، به اهتمامی تمام قلمی میكردند و حكم چنان بود، بر سبیل تأكید كه هر قضیه چنانچه در واقع بوده بازنموده شود، بیتصرفی در آن به «2» زیادتی و نقصان، بتخصیص در باب اصالت و شجاعت هركس كه اصلا مراعات جانب و مداهنه كرده نشود، خصوصا در آنچه به شهامت و صرامت آن حضرت تعلق داشته باشد كه در آن بههیچوجه مبالغه نرود. و هم به اشارت علیّه آن حضرت اصحاب بلاغت و براعت آن را كسوت عبارت پوشانیده، به نظم و نثر در سلك تألیف میكشیدند، به همان شرط كه در ضبط آن رفته بود و به كرّات در مجلس عالی به سمع مبارك میرسانیدند تا وثوق تمام به صحت آن حاصل میشد و بدین نمط منظومه تركی و مؤلفی فارسی هریك از آن مشتمل بر معظمات احوال و اوضاع آن حضرت رقمزده كلك نظم و تألیف شده بود 84 و به غیر از آن بعضی از بندگان درگاه عالمپناه متصدی تدوین تاریخ آن حضرت شده، در تفتیش و تحقیق آن سعی بلیغ مینمودند و فضلای سخنپرداز در ظلّ تربیت و رعایت ایشان آن را به نظم و نثر تركی و فارسی مرتب و مكمل ساخته و پرداخته بودند.
______________________________
(1). م: سوم.
(2). الف، ع: و.
ص: 247
و چون در این كتاب- كه سبب تألیف و كیفیت وضع مقدمه و مقالاتش در دیباچه سبق ذكر یافته- نوبت بیان به این مقاله رسید، حضرت سلطنتپناهی- كه خامه به تجدید در این مجمل به ذكر القاب خجستهفالش فایز گشت- التفاتی كه به ذات شریف در جمع و ترتیب این تصنیف از اوّل بار «1» میفرمود سمت ازدیاد و تضاعف پذیرفت و مجموع نسخ مذكور را از منظوم و منثور، تركی و فارسی از تمام ممالك طلب داشته، جمع آمده بود و آماده نهاده و هنگام توجه مبارك به آن شغل فرخنده، سه طایفه مردم، از خواننده و داننده و نویسنده در حواشی بساط جلالت مناط از سر تیقظ و احتیاط به اقامت وظایف خدمت قیام مینمودند و بخشیان تركی «2» و سخندانان فارسیزبان هریك نسخهای از آن نسخهها میخواندند و در هر واقعه جمعی كه گاه وقوع آن حاضر بودهاند، اوضاع آن را چنانچه به رأی العین دیده بودند عرضه میداشتند و بعد از اطلاع بر مضمون نسخ و تقریر ارباب وقوف و خبرت و تكرار «3» استكشاف و استفسار نقیر و قطمیر آن، آنچه خاطر عاطر آن حضرت به صحت و راستی آن جزم مینمود به زبان درربار گهرنثار ادا فرموده، نویسندگان به قید كتابت درمیآوردند و به تكرار آن را بازخوانده محقق و مقرر میگشت، و اگر جزوی امری در عقده ابهام و اشتباه میماند یا مخالفتی میان نسخ و راویان واقع میشد، رسل و رسائل به اطراف ممالك ارسال میرفت و از معتمدان صاحب وقوف كه در آن قضیه، اعتمادی بر سخن ایشان بیشتر بود «4»، استفسار كرده میشد و بدین طریق قصهقصه تحقیق نموده، در مجلس همایون قلمی میگشت و چند نوبت بازخوانده تصحیح مییافت. چنانچه جمع این تاریخ و نسق وضع و ترتیب آن و ایراد هر قضیه «5» در محل مناسب كه تألیف كتاب عبارت از آن است مطلقا از حسنات حسن التفات و نتایج خاطر فیاض آن حضرت است.
و بعد از آن بهحسب فرمان به عبارتی كه قرار بر آن گرفته سمت تحریر
______________________________
(1). ع، م: باز.
(2). فقط در نسخه «ع».
(3). م: تكرر.
(4). ع: بوده؛ م:- بود.
(5). ع: قصه.
ص: 248
میپذیرفت و دگربار در مجلس عالی شرف اصغا مییافت و به «1» نوشته اول و نسخه اصل رجوع نموده، در تصحیح آن مبالغه به اقصی الغایة میرفت و اصلاحی كه به خاطر همایون میآمد، كرده میشد و چون امر واجب الامتثال چنان بود كه هرچه در مسوده اولی كه در مجلس معلّی قلمی میشد مجموع به همان ترتیب نقل كرده شود و اصلا تغییری در اصل قصه به كموبیش واقع نگردد و در آن سواد التزام رفته كه در هر واقعه جمیع جزویات آن تا ذكر اوقات ركوب و نزول در اسفار، و تعیین منازل، و تبیین مقادیر مسافات مواضع و مراحل، همه بازنموده شود و در ایراد آنچه به تاریخ تعلق داشته باشد، تكلفی در عبارت كرده نشده، «2» تا به تطویل نانجامد و از وقوع تكرار كه مترسلان از آن اندیشند مبالاتی چندان نرفت مگر در اشعار كه تكرار در آن همانا بسیار نباشد.
و چون حوادث و وقایع عالم به یكدیگر مرتبط و مشتبك است، از بهر تحقیق مبادی احوال حضرت صاحبقرانی به ایراد حكایتی چند احتیاج است، بنابرآن، اول شروع در آن كرده میشود وَ ما تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَیْهِ أُنِیبُ «3».
______________________________
(1). م: بر.
(2). ع: نشود.
(3). هود/ 88.
ص: 249
(746- 759) ذكر خروج امیر قزغن
چون قزان سلطان خان بن یسون اغلن در شهور سنة ثلث و ثلثین و سبعمائه موافق طوشقانئیل «1» در الوس جغتای «2» خان بر سریر خانی قرار یافت، دست تسلط و تعدی برگشاد و پای طغیان از جاده عدل و نصفت بیرون نهاده «و الملك یبقی مع الكفر و لا یبقی مع الظّلم» 85، خلایق از آسیب ظلم او بجان آمدند و مردم از نكایت بیدادش به فغان. چه سیاست و قهری «3» به افراط داشت، چنانچه امرای الوس را كه به قرلتای طلب داشتی هركس از غایت وهم در خانه خویش رسم وصیت بجای آوردی و بعد از آن متوجه او شدی.
[نظم]
ز بس جور آن خسرو سختگیرز مردم سراسر برآمد نفیر امیر قزغن كه از عظمای امرای عهد بود و اوماق او تبیت «4» با بعض امرای الوس جغتای اتفاق نموده یاغی شد، و در سالی سرای به جمع «5» و ترتیب لشكر مشغول گشته، عزم محاربه او كرد و قزان سلطان خان چون واقف شد با لشكری متوجه دفع او گشت و از قهلغه گذشته در صحرای قریه درهزنگی به تاریخ سنه ست و اربعین و
______________________________
(1). الف: توقئیل؛ كلكته: تخاقوئیل.
(2). ع: جغدای.
(3). ع: سیاست قهر.
(4). ع: ببیعت.
(5). ع: تجمیع.
ص: 250
سبعمائه اتفاق محاربه افتاد و امیر قزغن را چشمزخم رسیده، یك چشم او به زخم تیری كه از شست قزان سلطان خان گشاد یافت تیره شد و از دیدن بازماند و شكست یافت و قزان سلطان خان بهطرف قرشی بازگشت و در آن زمان زمستان «1»، سرمای عظیم شد و اكثر چهارپایان لشكر او تلف شدند و چون امیر قزغن بر آن حال اطلاع یافت لشكر جمع آورده، روی همت به دفع او نهاد و متوجه قرشی شد و در سنه سبع و اربعین و سبعمائه با او جنگ كرد و ظفر یافته، او را از میان برداشت. و مدت سلطنت قزان سلطان خان در ماوراء النهر و تركستان چهارده سال شمسی بود. بعد از او مملكتش در تحت تصرف امیر قزغن درآمد و دانشمند چه «2» اغلان را كه از نسل اوگدای قاآن بود به «3» خانی برگزید و بعد از دو سال او را شونقار «4» كرده و به دار القرار فرستاده، بیان قلی اغلان بن سورغدو بن دوا خان را بر سریر خانی نشاند.
[نظم]
شاهی كه چو بر سریر خانی «5» بنشستدست و «6» در جود و فتنه بگشاد و ببست
با همت او حوصله دریا تنگبا رفعت او مرتبه گردون پست و مدت سلطنت او ده سال متمادی شد، و امیر قزغن به ضبط مملكت و تدبیر امور و نسق مصالح سلطنت و اسعاف حوایج جمهور به نوعی قیام نمود كه آثار مفاخر او طراز تواریخ سلاطین رفیعمقدار زیبد و ذكر خصال پسندیدهاش دیباچه مآثر ملوك گردوناقتدار.
[نظم]
چهانپروری شیمهاش دین و دادحلیم و خردمند و نیكونهاد
ستم را زیان، عدل را سود ازوخدا راضی و خلق خشنود ازو به روزگار فرخنده آثارش دست هیچ ظالم حلقه تشویش بر در خانه رعیتی نزد و پای هیچ ستمپیشهای ساحتسرای كسی به گام مناقشت و مزاحمت نسپرد.
______________________________
(1). ع: بود.
(2). ع: دانشمند.
(3). ع:+ جای او.
(4). ع: سنقار؛ الف: شفقار.
(5). م: شاهی.
(6). م:- و.
ص: 251
[نظم]
هر خوشدلی كز اهل جهان فوت گشته بودآن را به یك لطیفه قضا كرد روزگار
محتاج بود ملك به پیرایهای چنینآخر مراد ملك روا كرد روزگار بر جاده قویم شریعت و منهج مستقیم طریقت راسخقدم بود و صادقدم و وضیع و شریف از مواهب بیدریغش غریق نعم و مشمول كرم و از معظمات امور كه در ایام او وقوع یافت آن بود كه از ارهنگ «1» سرای لشكر كشیده به در هرات آمد.
و شرح این حال بر سبیل اجمال آن است كه چون بعد از وفات سلطان ابو سعید در تخت ایران از نسل چنگیز خان پادشاهی ذو شوكت نافذفرمان استقلال نیافت و امرای ترك در خراسان عموم تسلط و استیلایی- كه سابقا ایشان را بود- نداشتند و در الوس جغتای خان اواخر عهد قزان سلطان خان بود و به واسطه افراط سیاست و قهر، خاطر مردم از او بغایت رمیده و متنفر گشته، چنانچه اشارتی بدان رفت. ملك معز الدین حسین پسر ملك 86 غیاث الدین را- كه در مقدمه ایمایی به اصل و نژاد ایشان رفته- در هرات قوت و مكنتی تمام حاصل شد، و شیخ حسن جوری و امیر وجیه الدین مسعود سربدال «2» با لشكری آراسته از شجعان و ابطال، از سبزوار متوجه او شدند و او نیز سپاه خود مرتب داشته، روی جلادت به مقابله و مقاتله ایشان آورد و سیزدهم صفر سنه ثلث و اربعین و سبعمائه، در زاوه، لشكر جانبین بههم رسیده جنگی عظیم درپیوست و در اول شكست بر سپاه ملك افتاد و بسیاری از ایشان كشته شدند. ملك با معدودی چند به بالای پشته برآمد و اشارت كرد كه رایت برافراشته طبل فروكوفتند و از لشكریانش كه متفرق شده بودند، سیصد سوار باز به او پیوستند و ملك مردم خود را دل داده، گفت: «یك حمله دیگر میكنیم كه ایشان به غارت مشغول شدهاند». امیر مسعود را چشم بر ایشان افتاد، روان متوجه ایشان شد و شیخ حسن از عقب او میراند، در آنحال از حسن اتفاق- كه دولت به حقیقت عبارت از آن است- شخصی هم از میان ایشان شمشیری به پهلوی شیخ حسن
______________________________
(1). الف: ارسنگ؛ م: اصل ارهنگ.
(2). الف، ع: سربدار.
ص: 252
جوری فروبرد، چنانچه از آنجانب بیرون آمد و در زمان جان تسلیم كرد و او به امیر مسعود سربدال «1» گفته بود كه اگر من در این كارزار كشته شوم، تو روان برگرد و اصلا توقف منمای. و چون شیخ حسن بر وفق فالی كه خود زده بود سر در سر فضولی كرد، امیر مسعود بنابر وصیت شیخ بیتوقف رو به گریز نهاد و سپاه ملك پس از شكست غالب گشته، تیغ انتقام در سربدالیان «2» برگشتهروز نهادند و غنیمت فراوان به دست ایشان افتاد و ملك بعد از حصول مراد چون به تفقد سپاه خود پرداخت، هیچ دهچه نبود كه كسی از ایشان به قتل نیامده بود، اما به حكم «الامور بخواتیمها» 87 خلعت فتح و فیروزی از خزانه یَنْصُرُ مَنْ یَشاءُ «3» وَ هُوَ «4» الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ «5» بر قامت سعادت او راست آمد و چون مظفر و منصور با غنایم و فتوحات نامحصور به هرات معاودت نمود نهال اقبال او نشوونمایی به كمال یافت و از بخار پندار در هوای دماغش سحاب غرور و اعجاب تراكم پذیرفت و با آنكه آبا و اجدادش مجموع، از یمن التفات شاهزادگان چنگیزی و حمایت امرای ایشان، حكومت هرات كرده بودند او دم استقلال زد و به اظهار شعار سلطنت چون تخمیس نوبت «6» و رفع چتر جسارت نمود و یكران اقتدار در میدان خانی تیز كرده، چند كرّت لشكر كشید و تا حدود اندخود و شبرغان تاخت كرد.
[بیت]
چو خالی گردد از گوهر خزینهبه یاقوتی نشیند آبگینه و چون از میامن عدالت و بردباری امیر قزغن ممالك ماوراء النهر به قرار خود بازآمد جمعی از مشایخ عظام جام، كه با ملك حسین قرابت سببی داشتند و از حركات او كه برتر از حد خود میزیست راضی نبود، پیش امیر قزغن رفتند و از او شكایت كردند و امرای ارلات و اپردی كه ملك حسین با ایشان مصافی داشته بود و بسیاری از مردم ایشان را به قتل آورده به زبان تشنیع به سمع امیر قزغن رسانیدند كه:
______________________________
(1). الف، ع: سربدار.
(2). ال، ع: سربداریان.
(3). متن: تشاء.
(4). متن: انت.
(5). روم/ 5.
(6). یعنی پنج نوبت زدن. رسم بود كه بر درگاه پادشاهان روزی پنج نوبت نقاره و كوس میزدند.
ص: 253
[نظم]
مگر نسل چنگیز خان برفتادكه كس گوهر شاه نارد به یاد
چنان غره شد غوری بدگهركه جز خود نیارد كسی در نظر امیر قزغن چون بر حقیقت «1» حال ملك حسین اطلاع یافت، فرمود كه: «تاژیك «2» را چه راه آن باشد كه دعوی سلطنت كند و از فرمان پادشاهان سركشد. باد نخوت و غرور از دماغ پرپندار او به تیغ آبدار آتشبار بیرون كنیم و به سم بادپایان آتش سرعت، شهر و حصار او را با خاك برابر كرده از خون پردلانش جیحون سازیم». و بدین عزم تواچیان را به اطراف ممالك فرستاد كه عساكر از آب آمویه گذشته به میعاد مقرر در بلخ جمع شوند و چون آن امر به نفاذ انجامید، امیر قزغن در ركاب بیان قلی خان روان شد و امرای الوس مثل امیر بیان سلدوز و محمد خواجه اپردی و ستلمش و امیر اولجایتو اپردی و امیر عبد اللّه پسر تایغو و شاهان بدخشان جمع آمدند و به اتفاق روی توجه به صوب هرات آوردند؛ و چون خبر به ملك حسین رسید، امیر آخر را با سیصد سوار به خبرگیری روان ساخت كه تا آنجا كه تواند برود، و كیفیت احوال بازداند و اگر یقین شود كه لشكر جغتای از آب عبور نموده است اصلا توقف نكند و سبك بازگردد، و چون امیر آخر از آب مرغاب بگذشت و گذشتن لشكر تورانزمین از جیحون محقق شد، روان مراجعت نمود و پیش ملك حسین آمده عرضه داشت كه:
[نظم]
قزاغن سپهدار تركان رسیدز توران به ایران سپاهی كشید
به آلات پیكار و ساز نبردبه گردنده گردون برآورد گرد
تو گویی كه كرده به فرماندهیهمه ملك توران ز آهن تهی ملك حسین سران سپاه و اعیان و اشراف مملكت خود را جمع كرده صورت واقعه به طریق مشورت با ایشان در میان نهاد كه:
______________________________
(1). ع: كیفیت.
(2). م، كلكته: تاجیك.
ص: 254
[نظم]
سپاهی ز توران به ایران رسیدكه از گردشان شید «1» شد ناپدید
گروهی بر حمله، كوه شكیبگه حمله، سیل سر اندر نشیب «2»
نخستین مراعات جان كرده تركپس آنگه نهاده ز فولاد ترك اصحاب ملك را هریك رایی رو مینمود، چون سپاه توران، هم به عدد زیاده بودند و هم در جنگ صحرا از ایشان دلیرتر، ملك یارا نداشت كه لشكر بیرون برد، چه او را چهار هزار سوار بود و ده پانزده هزار پیاده و ملك نمیخواست كه از ابتدا حصار و كوچه باغ پناه سازد كه دلالت بر عجز و خوف كند و مخالفان چیره گردند، لاجرم رای بر آن قرار گرفت كه هم در ظاهر شهر روی به دشمنان آورند و در مقابله و مدافعه مردانه بكوشند و از جانب شرقی شهر از پای مرغ تا كهدستان دیواری بكشیدند و خندقی فروبردند و اسباب و ساز محاربه و مقاتله از شهر بیرون برده، جنگ را آماده گشتند و ملك حسین مردم خود را بر نبرد و پیكار تحریض میكرد كه:
[نظم]
بكوشیم در جنگ مردانهوارچه اندیشه از لشكر بیشمار
دل و زور و زهره به كار آوریمجهان بر عدو تنگ و تار آوریم و امیر قزغن با سپاه صفشكن از راه دره پاشتان درآمده به كهدستان نزول كرد و روز دیگر با خان و امیر اولجاتیو و ستلمش و دیگر امرا سوار شده در دامن گازرگاه به بالای پشتهای بلند برآمدند و لشكر ملك را به نظر احتیاط درآوردند، امیر قزغن فرمود كه: «این تازیك رسوم رزم و پیكار نمیداند، این محل كه او اختیار كرده لشكرش زود خواهد شكست، از دو جهت یكی آنكه هنگام حمله و آویزش ایشان را سربالا میباید آمد و سپاه ما سرزیر «3»؛ و دیگر آنكه چون آفتاب طلوع كند بر چشمهای ایشان خواهد تافت و مقابل خود را نیك نبینند». و از آنجا به لشكرگاه خود
______________________________
(1). شید به معنای درخشنده و تابنده است. شاعر آن را به معنای خورشید گرفته.
(2). ع:
گه حمله چون سیل اندر نشیب. (3). ع: از زیر؛ سرزیر صورت دیگری است از سرازیر.
ص: 255
بازگشته، فرودآمدند. و روز دیگر صفها راست كرده، روی جلادت به شهر نهادند و چون به معركه رسیدند، امیر قزغن به فراز پشتهای برآمد كه تمام لشكر طرفین در تحت نظر او بود و سپاه خود را به جنگ امر فرمود. بهادران تورانزمین به یكبار حمله كردند و لشكر هرات نیز دست مقاومت برگشادند و جنگی عظیم درپیوست.
نظم
زمین از خون مردان موجزن گشتسپرها خشت و جوشنها كفن گشت
دلیران سپه درهم فتاده «1»صلای مرگ در عالم فتاده «2»
تن از اسب و سر از تن سرنگون شدهمه صحرای كین دریای خون شد لشكر ملك بعد از كوشش بسیار، زار و زخمدار منهزم شدند و از عقب آب در زمینها انداخته بودند، اكثر در آن وحل اسیر اجل شدند و سپاه ترك از پس ایشان رسیده دستبردی عظیم نمودند و شكستی فاحش بر لشكر هرات افتاد. ملك به شهر درآمد و سپاهش كوچه باغ متصل شهر را به كوشش فراوان ضبط نمودند، و امیر قزغن با امرا و لشكر منصور و مظفر به معسكر خویش بازگشت. و بعد از آن لشكر هرات از دیوار بست بدر «3» نمیآمدند. روز دیگر امیر قزغن به نزدیك شهر آمد و به محاصره مشغول شد و سپاه ظفرپناه هر روز به جنگ پیش میرفتند و تا شب هنگام نیران محاربه و قتال اشتعال مییافت.
[بیت]
بدینگونه چل روز پیكار بودزمین پر ز خون و هوا تار بود و چون ملك از مضیق محاصره در تنگ بود، اكابر و اشراف شهر را «4» در میان داشت كه قضیه به مصالحت رسانند، مبنی بر آنكه ملك در این مجال «5» ایشان را خدمتی كند و سال دیگر احرام اخلاص بسته به درگاه خان و امیر قزغن رود و عذر جرایم و تقصیرات گذشته بخواهد و چون امیر قزغن حاكم عادل رحیمدل بود و
______________________________
(1). ع: فتادند.
(2). ع: بدادند.
(3). ع: بیرون.
(4). ع: شهر را.
(5). ع: محل.
ص: 256
دانست كه رعایا و عجزه در زحمتاند و خرابی تمام به حال آن ولایت راه یافته به صلح رضا داد كه،
[نظم]
رعایای مسكین به تنگ اندرند «1»ز تنگی به كام نهنگ اندرند «2»
نه كاریست پیكار و خون ریختننكشته درو كردن و بیختن ملك حسین به رسم پیشكش و ساوری بسی چیز از اسبان آراسته و اصناف خواسته از نقد و جنس و غیر آن بیرون فرستاد و وعده كرد كه چون امیر به مباركی مراجعت نماید و به تختگاه فرود آید، بنده متوجه احراز سعادت زمینبوس گردد و این معنی را به عهود و مواثیق، مؤكّد گردانید، و امیر قزغن به جانب ماوراء النهر معاودت فرمود و این وقایع «3» در شهور سنه اثنین و خمسین و سبمعائه- كه صورت حرفی آن «دنب «4»» باشد- موافق توشقانئیل اتفاق افتاد و بعد از آن واقعه كار ملك حسین رو به تراجع نهاد و وقعی كه در خاطرها داشت نقصان پذیرفت و سران سپاهش كه اكثر غوری بودند بغایت مسلط شدند و به قصد او اتفاق نمودند كه او را گرفته، برادرش ملك باقر را بهجای او نصب كنند و ملك این معنی دریافت و قدرت بر دفع آن نداشت و خود را به صنعت نگاه میداشت.
غوریان با یكدیگر اتفاق كرده بودند كه چون ملك سوار شود، فرصتی نگاهدارند و او را بگیرند. روزی ملك از بستانسرای خود سوار شده بیرون آمد، دید كه غوریان با همدگر فكری و عزیمتی دارند، تفرّس نمود كه همان زمان قصد او خواهند كرد، و جمعی از بادغیس آمده بودند و اسبه چند در بازار كرده و غلبهای به سودا و خرید و فروخت آن جمع شده «5»، در این حالت ملك را نظر بر ایشان افتاد، غوریان را گفت این جماعت را بغارتید. غوریان از غایت حرص به تاراج مشغول شدند، ملك فرصت غنیمت دانسته، كوچه غلطی به ایشان داد و متوجه قلعه
______________________________
(1). ع: آمدند.
(2). ع: آمدند.
(3). م: وقوع.
(4). به حساب جمل دنب برابر است با 752.
(5). ع: شده بودند.
ص: 257
اشكلچه شد كه اجداد او در جلگه هرات بهطرف جنوبی مایل به غربی شهر ساخته بودند و در آنوقت معمور بود و مشحون به ذخایر بسیار.
و در شهور سنة ثلث و خمسین و سبمعائه ملك حسین «1» برحسب وعدهای كه كرده بود از اشكلچه عازم ماوراء النهر شد. چون به آنجا رسید، امیر قزغن مقدم او را به اعزاز و اكرام تلقی نمود و به انواع نوازش مخصوص گردانیده نوید داد كه هرات را كه غوریان به برادر او ملك باقر داده بودند بازستاند و به او ارزانی دارد، لیكن امرای الوس با ملك بد بودند و در هر وقت امیر قزغن را بر آن میداشتند كه او را بگیرد و چون امیر قزغن سخن ایشان نمیشنید، اتفاق نمودند كه ملك را به قتل آورند كه بعد از وقوع، كسی از ایشان بازخواست نخواهد كرد؛ و چون امیر قزغن از آن حال آگاه گشت ملك را طلب كرد و از قصد و اندیشه امرا خبر داده، فرمود كه: «مصلحت آن است كه هم امشب متوجه دیار خود گردی تا گزندی به تو نرسد». ملك وظیفه دعا و ثنا بجای آورده او را وداع كرد و به منزل خود بازگشت و چون شب درآمد، سوار گشته «2» روی توجه به صوب هرات نهاد؛ و چون بدانجا رسید بیدهشت به شهر درآمد و در حصار به مسند حكومت نشسته، كس فرستاد و ملك باقر را گرفته محبوس كرد.
و از جمله وقایع كه هم در این ایام وقوع یافت آن بود كه امیرزاده عبد اللّه پسر امیر قزغن از سمرقند لشكر مرتب داشته به خوارزم رفت و آن را تسخیر كرد و امیر قزغن زمستان سالیسرای را مخیّم اقامت ساختی و در بهار به گلزار قرانور پرداختی و تابستان و خزان در «3» شهر ونك «4» رایت توطن افراختی و بیشتر اوقات صید كردی و جانور انداختی. روزی از مراعات حزم ذاهل، و از محافظت شرایط احتیاط و تیقّظ غافل، با ده پانزده كس بیسلاح، از سالیسرای سوار شد و از جیحون عبور نموده، در ارهنگ آهنگ جانور انداختن كرد، شاهانه شاهین صید
______________________________
(1). ع:- حسین.
(2). ع: شده.
(3). ع: دور.
(4). ع: هونك.
ص: 258
آیین را به شكار طیور طیار پرواز میداد، ناگاه شاهباز اجل به قصد مرغ روح او از مكمن «1» أَیْنَما تَكُونُوا یُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ «2» كمین برگشاد و قتلق تمور پسر بورلدای كه اوماقش اورنات «3» بود و هم داماد امیر قزغن و از دیرگاه باز، در مكمن «4» كین، انتهاز فرصتی چنین مینمود، مجال یافت و با گروهی غدار بر سر او شتافت و آن نامدار عدالت شعار را به تیر غدر انداخته به تیغ ظلم شهید گردانید و از امرا و خواص امیر قزغن طایفهای كه:
[نظم]
ره و رسمشان رزم و كین خواستنهوس ریزش خون و خو «5» تاختن
زره جامهشان روزوشب جای زینزمین پشت اسب و هوا گرد كین در عقب قتلق تمور تاخت كرده و در حوالی قندز به او رسیده او را در میان گرفتند و به شمشیر انتقام بگذرانیدند.
[نظم]
سرانجام غدّار نبود نكوبود بدكنش را جهان كینهجو و امیر قزغن را به سالیسرای نقل نموده دفن كردند.
[مصراع]
روانش به مینو پر از نور باد
و این وقایع در شهور سنه تسع و خمسین و سبعمائه موافق ایتئیل دست داد.
______________________________
(1). ع: ممكن.
(2). نساء/ 78.
(3). م، كلكته: اوزنات.
(4). ع: ممكن كمین.
(5). الف: خود.
ص: 259
(761 ه. ق) «1» ذكر حكومت امیرزاده عبد اللّه بن قزغن «2»
اشاره
بعد از حادثه امیر قزغن، امیرزاده عبد اللّه از سمرقند آمده، متصدی منصب پدر گشت و امرا به متابعت و مطاوعت او اتفاق نمودند و در اوایل حال بیان قلی را برقرار سابق به خانی مقرر و ممكّن داشت و چون در زمان حیات پدر مدتی به سمرقند به سر برده بود و به متنزّهات دلكش آن دیار فردوسوش خوپذیر شده، خواست كه مركز رایت دولتش همانجا باشد، عازم سمرقند شد و بیان قلی خان را با خود ببرد؛ و هرچند امیر قوتغو و دیگر امرا و اركان دولت پدرش از راه نصح و دولتخواهی عرضه داشتند كه مقام اصلی را گذاشتن از رعایت حزم «3» دور است، اصلا سودمند نیفتاد.
[نظم]
آنكس كه نصیحت ز عزیزان نكند گوشبسیار بخاید سر انگشت ندامت و در آنجا هم در آن سال بنابر غرضی فاسد و نظری كه با حرم بیان قلی خان داشت، به قتل او اقدام نمود و تمور شاه اغلن پسر ییسون تمور خان را بهجای او به خانی بنشاند و نعش بیان قلی خان را به بخارا نقل نمود، به جوار مزار مكرم شیخ
______________________________
(1). مطابق با مطلع سعدین.
(2). الف:- «ذكر حكومت ... قزغن».
(3). ع: حزم و احتیاط.
ص: 260
عالم شیخ سیف الدین باخرزی- قدّس اللّه تعالی سرّه 88- دفن كردند.
مصرع
مرقدش پرنور باد، از شمع رضوان جاودان
ذكر لشكر كشیدن بیان سلدوز و شكسته شدن امیرزاده عبد اللّه «1»
به حكم، مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً یُجْزَ بِهِ «2» قتل بیان قلی خان بر امیرزاده عبد اللّه، مبارك نیامد و امیر بیان سلدوز لشكر جمع آورده، از حصار شادمان متوجه سمرقند شد و چون به حدود كش رسید، امیر حاجی برلاس بن بورلغی بن نموله بن یسوكه «3» بن قراجارنویان با تمامت سپاه خویش به او پیوست و به اتفاق، بر سر امیرزاده عبد اللّه آمدند و جنگ كرده، او را براندند؛ برادرانش و تمور شاه را كه به خانی برداشته بود از میان برداشتند.
[نظم]
چو بد كردی مباش ایمن ز آفاتكه واجب شد طبیعت را مكافات و امیرزاده عبد اللّه گریخته و از جیحون گذشته به بالای بقلان به اندراب رفت و در آنجا به سر میبرد تا وفات یافت و اتباع و اشیاع امیر قزغن مجموع متفرق شدند و امیر بیان سلدوز و امیر حاجی برلاس كه از نویینان كامكار و امرای نامدار و در آن روزگار به مزید شوكت و اقتدار ممتاز بودند، مملكت را در حوزه تصرف آورده، متصدی ضبط امور و نسق مصالح جمهور گشتند. و امیر بیان سلدوز، مردی حلیم كمآزار بود اما به شرب مدام، شعف تمام داشتی و مانند غنچه و لاله، بیصراحی و پیاله روزگار نگذاشتی چنانچه در سالی هفتهای هشیار نبودی و بغیر از نقش
[مصراع]
جز باده كه باد نیست دیگر باد است
در آیینه پندار نه «4». لاجرم به اندك زمانی انیاب ذیاب شر و شور، تیز شد و هرج و
______________________________
(1). الف:- «ذكر لشكر ... عبد اللّه».
(2). نساء/ 123.
(3). همه نسخ: یسومنكا؛ قبلا یسوكه ضبط شده است و منكایا مونكا پسر دیگر قراجارنویان است.
(4). ع: ندیدی.
ص: 261
مرج به حال مملكت راه یافت و از امرا و نویینان، هركس در مقامی كه بود به كلك پندار نیرنگ پیشوایی و فرمانروایی بر صفحه تصور نگاشت و رایت استقلال و استبداد برافراشت، هركه تیغی داشت مرغ خیالش در آشیان «1» دماغ بیضه اندیشه سروری و گردنفرازی نهاد و هركه را قوتی بیشتر بود شهباز آرزویش در هوای سودای سلطنت طیران مینمود.
شهر كش با توابع و لواحق- كه از سوالف ایام باز تعلق به آبا و اجداد حضرت صاحبقرانی و امیر حاجی برلاس داشت- برقرار در تصرف ایشان بود، و خجند در تصرف امیر بایزید جلایر، و بعضی از ولایات در تصرف امیر حسین بن مسلّا «2» بن امیر قزغن، و او با خیل و حشم تلاش منصب پدر میكرد و اولجای بوغای سلدوز در بلخ با قوم خود دم از استقلال میزد و در شبرغان، محمد خواجه اپردی- كه اوماق او نایمان «3» بود- همین طریق میسپرد و شاهان بدخشان در كوههای خویش سر به دیگری فرونمیآوردند و كیخسرو و اولجایتو اپردی در ولایت ختلان و ارهنگ همین سبیل داشت و امیر خضر یسوری- كه یورت قدیم او سر پول و تاتكنت «4» از نواحی سمرقند بود- مجموع یسوریان جمع آورده دیگری را در حساب نمیگرفت. و در میان این طوایف مختلف به كرّات و مرّات مقابله و مقاتله واقع شد و مردم بسیار عرضه تلف گشتند، از آن جمله محمد خواجه اپردی با امیر ستلمش كه حاكم قهستان بود و از قصد و محاربه ملك معز الدین حسین به تنگ آمده به ماوراء النهر رفته بود و از آنجا بازگشته و به امیر محمد خواجه پیوسته و میان ایشان صداقتی عظیم حاصل شده با یكدیگر عهد كردند كه به اتفاق لشكر به سر ملك حسین كشند. به امضای آن عزم، لشكری عظیم ترتیب كرده متوجه هرات شدند؛ و ملك نیز لشكر خود جمع آورده، به استقبال ایشان روانه شد. و محمد خواجه و ستلمش از غایت غرور و پندار، با خود مقرر كرده بودند كه چون ملك را ببینند بر او حمله
______________________________
(1). ع: آشیانه.
(2). الف: مصلی منسلا.
(3). الف: نمایان؛ م: تایمان.
(4). الف: تانكنت؛ ع: تكنت؛ شاید: تاشكنت.
ص: 262
آورند «1» و تا سرش از تن جدا نكنند عنان بازنپیچند. و چون ملك از آب مرغاب گذشته در صحرای یبغو، لشكر طرفین بههم رسیدند؛ محمد خواجه و ستلمش تیغ كشیده پیش از همه حمله كردند؛ و از غرایب اتفاقات دو تیر از صف لشكر ملك بر مقتل آن دو سردار آمد و هردو بر خاك هلاك افتادند و هیچ آفریده دیگر را گزندی نرسید.
[نظم]
نه خاكی به خون كس آغشته شدنه یك مور در زیر پی كشته شد و لشكری به آن كثرت و شوكت منهزم و پریشان گشت. القصه به سبب هرجومرج الوس جغتای، آتش بلا بالا گرفت و فتنه و آشوب انتشار یافت و رعایای بیچاره در كشاكش تشویش و پریشانی مبتلا و گرفتار ماندند.
ذكر لشكر كشیدن توغلق تمور خان به مملكت ماوراء النهر «2»
چون اوضاع ممالك ماوراء النهر از حدوث وقایع مذكور بههم برآمد توغلق تمور خان بن ایمل خواجه بن دوا خان از نسل جغتای خان كه پادشاه جته بود و او را به حسب نسب، سلطنت آن «3» ممالك میرسید، حشم و اتباع خود جمع آورده لشكر برآراست و در ربیع الثانی سنه احدی و ستین و سبمعائه موافق سچقانئیل به رسم كشورگشایی، روی آرزو به سوی ماوراء النهر نهاد. و از زمان وفات ترمشیرین خان تا به این وقت سی و سه سال بود، و در این قرن، هشت خان در الوس جغتای خان پادشاهی كردند و چون توغلق تمور خان به موضع جناق بلاق رسید- كه به قرب آب خجند واقع است از صحاری تاشكند- با امرا و اركان دولت جانقی كرده صلاح امر در آن دیدند كه الغتوقتمور- كه اوماق اوكراییت- و حاجی بیگ- كه اوماقش اركنوت- و بیگیجك- كه اوماقش قانغلی «4» بود- به رسم منغلای از پیش روان
______________________________
(1). الف، م: كنند.
(2). الف:- عنوان. در مطلع سعدین این رویداد جزو وقایع سال 762 آمده است.
(3). ع:- آن.
(4). ع: قانغلر. ظفرنامه ج1 263 ذكر لشكر كشیدن توغلق تمور خان به مملكت ماوراء النهر ..... ص : 262
ص: 263
شوند، امرای ثلاث به امتثال فرمان مبادرت نمودند و چون از آب خجند عبور كردند، امیر بایزید جلایر قدم متابعت در راه موافقت نهاده، با قوم خود به ایشان پیوست و به اتفاق عزیمت به صوب شهر سبز آوردند. امیر حاجی برلاس، لشكر كش و قرشی و آن نواحی را گرد آورد و به عزم مدافعه و معارضه ایشان سوار شد و چون امضای آن رای «1» مصلحت ندانست، پیش از آنكه سپاه جانبین بههم رسند، عنان توجه به صوب خراسان تافت.
[بیت]
همی تا برآید به تدبیر كارطریق سلامت به از كارزار
گفتار در مشورت كردن حضرت صاحبقران با امیر حاجی برلاس و مراجعت نمودن از لب جیحون و ملاقات كردن با امرای توغلق تمور خان
الرّأی قبل شجاعة الشّجعانهو أوّل و هی المحلّ الثّانی
فأإذا هما اجتمعا لنفس حرّةبلغت من العلیاء كلّ مكان 89 حكمت بالغه قدیر «2» حكیم تعالی و تقدّس كه وقوع هر امری به وجود سببی منوط گردانیده و حصول هر مقصودی به توسط وسیلهای مربوط ساخته، شغل خطیر سلطنت را كه ظلّ مرتبه الوهیت است به دو خصلت از خصال پسندیده انسانی بازبسته:
اول رأی ثاقب كه چون شب حادثه نیك «3» تیره شود به پرتو انوارش راه به مأمن نجات توان برد.
به رایی لشكری را بشكنی پشتبه شمشیری یكی تا صد توان كشت و دوم، شجاعتی كامل كه هنگام تلاطم امواج حروب و فتن به قوت قلب و سكون جاش «4» پای جلادت و ثبات توان فشرد.
______________________________
(1). ع: عزم.
(2). م: قادر.
(3). ع: تنگ.
(4). ع: حاس؛ الف: خاش.
ص: 264
بیت
به جایی كه كار اندرآید به تنگجگر باید آنجا و لختی درنگ و به حسب رتبت، رأی بر شجاعت اقدم است و افضل، و فواید تدبیر از عواید شمشیر و تیر، اتم است و اشمل؛ تیغ اگرچه در تیز زبانی آیتی است، آیت فتح مبین از تلقین رأی رزین آموزد، و سنان هرچند به ایوان میدان شمعسان درخشان است، شمع ظفر از پرتو تدبیر صواب افروزد؛ حكم شمشیر اگر به پروانچه رأی مستقیم نفاذ یابد قبول آن به گردن دشمنان فرود آید و پیغام تیر اگر از تقریر «1» تدبیر باشد در دل خصم جایگیر افتد، روشنی دیده اقبال از غبار معركه افزاید و در تاریكی معركه روشنی رأی مستنیر دستگیر آید.
به هنگام تدبیر یك رای نیكبه از صد سپاهی چو دریای ریگ و مصداق این سیاق آن است كه چون امیر حاجی برلاس از توجه سپاه جته متوهم شد و یورت قدیم را مهمل گذاشته عازم خراسان گشت و از چول عبور كرده به كنار آب جیحون رسید، حضرت صاحبقرانی،
نظم
جهاندار جمقدر گردون شكوهقیامت نهیب «2» ستاره گروه
فلك قدر، تیمور دریا نوالكه بادا بر او رحمت ذوالجلال به یقین دانست كه اگر بیش از این خویشتنداری میكند، وطن اصلی به یكباره زیر و زبر خواهد شد و مقام موروثی سمت قاعا صفصفا خواهد گرفت، چه پدرش امیر طراغای در آن سال به جوار رحمت حق پیوسته بود.
نظم
پدر رفته و عم گریزان شدهز بیگانه كشور پریشان شده
مخالف مسلط الوس در «3» خطرگشاده عقاب بلا بال و پر و در چنین حال باوجود آنكه سن مباركش هنوز از حدود بیست و پنج سالگی
______________________________
(1). م: تقدیر.
(2). ع: نهیب و.
(3). ع: پر.
ص: 265
تجاوز ننموده بود و آیینه ضمیر منیرش از صیقل تجارب روزگار جلاپذیر نگشته، رأی مشكلگشای را- كه مطرح انوار تأییدات الهی و مهبط اسرار عنایات نامتناهی بود- بر كشف آن واقعه هایله گماشت و سنت سنیّه وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ «1» كار بند گشته به رسم مشورت بر صحیفه «2» ضمیر امیر حاجی نگاشت كه: «مملكت اگر بیحاكم بماند البته خللهای فاحش به اوضاع آن راه یابد و سكان و اهالی آن از صدمات قهر و غدر مخالفان به كل مستأصل گردند.
[بیت]
ملك بیسر چون تن بیجان بودحال تن بیجان یقین ویران بود صواب آن مینماید كه چون شما به جانب خراسان خواهید رفت، من بهطرف كش بازگردم و الوس را استمالت داده از آنجا به خدمت خان روم و امرا و اركان دولت را ببینم تا ولایت خراب نشود و رعایا- كه ودایع حضرت آفریدگاراند- به زحمت و تشویش نیفتند».
امیر حاجی از این سخن كه نتیجه الهام ربانی بود، روایح سعادت و اقبال استشمام نمود «3» و آن رأی را استحسان فرمود. حضرت صاحبقران عنان دولت به صوب ولایت منعطف داشته، روان شد و چون به موضع خزار رسید حاجی محمود شاه یسوری را دید كه منغلای لشكر جته را غجرجی شده، گروهی انبوه به تعجیل هرچه تمامتر میآمدند، دندان طمع به نهب و غارت آن ولایت تیز كرده و كیسههای آز و آرزو از پی ذخایر و اموال آن حدود و نواحی دوخته. حضرت صاحبقران به یاری دولت روزافزون او را تسكین فرمود كه: «شما چندان توقف نمایید كه من بروم و با امرا ملاقات كنم و به استصواب ایشان آنچه یراق و مصلحت وقت باشد به تقدیم رسد».
كلام شریف آن حضرت چون مطلقا از تلقین ملهم دولت «4» آسمانی بود، چون
______________________________
(1). آل عمران/ 159.
(2). ع: صفحه.
(3). ع: كرد.
(4). م:- دولت.
ص: 266
حكم قضا هرگز در هیچ باب با رد مقابل نشد، لاجرم ایشان با كمال شعفی كه به رفتن داشتند همانجا بایستادند و حضرت صاحبقران به سعادت روان شد و چون به كش رسید، امرای جته نیز به آنجا رسیده بودند. با امیران سهگانه ملاقات كرد و چون ایشان بارقه فرّ ایزدی در جبین مباركش مشاهده نمودند، مقدم همایونش را به انواع اعزاز و اكرام گرامی داشتند و او را بر اظهار متابعت خان ستایشها نمودند و تومان امیر قراجار و ایالت ولایت كش با توابع و لواحق بر او مقرر شد و از میامن رای عقده گشایش سیل قهر و بلا- كه رو به آن دیار نهاده بود- بازگشت و باران لطف و احسان- كه امید ساكنانش از آن گسسته بود- باریدن آغاز نهاد و مضمون «1»
غم از قبل تو شادمانی گرددعمر از نظر تو جاودانی گردد
گر باد به دوزخ برد از كوی تو خاكآتش همه آب زندگانی گردد به ظهور پیوست. مردم كوتهنظر را تصور آن بود كه این معنی دولتی عظیم است كه آن حضرت را رو نمود، اما قضا به هزار زبان به ادا میرسانید كه:
بوی تو نكردهست صبا فاش هنوزتا بر تو وزد باد صبا باش هنوز حضرت صاحبقران از پیش امرای جته مراجعت نمود و سایه التفات بر ضبط و محافظت الوس انداخت و به جمع لشكر از شهر سبز تا به كنار آب جیحون فرمان داد و به اندك زمانی سپاه بسیار جمع آمد و از آنجا نهضت فرموده به امیر خضر یسوری پیوست. و در این اثنا میان امرای جته مخالفت افتاد و با تمام لشكر خویش از آن نواحی كوچ كرده بازگشتند و به اردوی توغلق تمور خان پیوستند و امیر بایزید جلایر با اتباع خود به حضرت صاحبقرانی و امیر خضر یسوری ملحق شد.
______________________________
(1). م: به مضمون.
ص: 267
762 ه. ق) «1» ذكر لشكر كشیدن امیر حسین به عزم رزم امیر بیان سلدوز و مدد خواستن از امرا «2»
اشاره
امیر حسین نبیره امیر قزغن در این ولا از كابل توجه نموده، آهنگ جنگ امیر بیان سلدوز كرد و به ترتیب و تجهیز لشكر مشغول شد و ایلچی روان داشته از حضرت صاحبقرانی و امیر بایزید جلایر «3» و امیر خضر یسوری مدد طلبید. ایشان بعد از مشورت صلاح در آن دانستند كه حضرت صاحبقرانی و امیر خضر یسوری ملتمس امیر حسین مبذول دارند و امیر بایزید متوجه توغلق تمور خان شود تا امرای جته را مجال بدگویی و بدفرصتی نماند. امیر بایزید به امضای آن رأی مبادرت نمود و چون به ولایت خجند رسید و خبر شنید كه توغلق تمور خان با مجموع لشكر بازگشته است و در كنار آب چو به آغرق خود پیوسته، از آن اندیشه كه داشت ایمن گشت و همانجا توقف نمود، و از آنجانب حضرت صاحبقران و امیر خضر با لشكری آراسته:
به گه وقفه یكبهیك صف داربه گه حمله سربهسر صف در
چرخ از زخم تیغشان به فزعمرگ از نوك رمحشان به حذر
با هژبران بیشه هم بالینبا پلنگان كوه، همبستر
______________________________
(1). مطابق با مطلع سعدین.
(2). الف:- عنوان.
(3). م:- امیر بایزید جلایر.
ص: 268
روی توجه به معاونت امیر حسین آوردند و از قهلغه- كه آن را در بند آهنین گویند- گذشته، به امیر حسین رسیدند و به اتفاق عازم حصار شادمان گشتند كه امیر بیان سلدوز آنجا بود و چون او قوت مقابله با ایشان در حیّز مكنت خود ندید به ضرورت فرار اختیار كرد و روی به جانب بدخشان آورد و ایشان در عقب او روان شدند و چون به بدخشان رسیدند، شاه بهاء الدین- كه والی آنجا بود- بگریخت و مملكت به تحت تصرف امیر حسین درآمد و بعد از ضبط و نسق آن، كیقباد برادر كیخسرو ختلانی را به یاساق رسانید و چون صحیفه آمال امیر حسین از میامن امداد حضرت «1» صاحبقرانی و امیر خضر به نقوش دولت و اقبال زینت پذیرفت، مراسم منت و سپاسداری به تقدیم رسانید و ایشان به عزم معاودت روان شده، روی سعادت به ولایت خویش نهادند.
ظفر همعنان نصرت اندر ركابز بخت جوان خرّم و كامیاب و چون گذار امیر خضر بر ولایت و دیار حضرت صاحبقرانی بود، مكارم خسروانه اقتضای آن كرد كه مراسم مهمانداری به نوعی كه لایق آیین پادشاهان باشد به تقدیم رسد و در موضع كشم «2» بدخشان از پیش روان شد و از آنجا تا به شهر سبز- كه پانزده روزه راه بیش است- به چهار شبانهروز قطع فرمود و هنگام چاشت در الغ میدان- كه از ییلاق كش است- نزول كرده به ترتیب طوی فرمان داد؛ و چون امیر خضر به نزدیك رسید، حضرت صاحبقرانی اشارت حدیث نبوی را- علیه الصلوة و السلام- كه، «أكرموا الضّیف» 90 امتثال فرمود و مهمان را استقبال نمود و آنچه از لوازم اكرام و اجلال تواند بود به اقصی الغایة بجای آورد. بندگان حضرت صاحبقرانی «3»، اسباب طوی را مهیا و آماده داشته بودند و مجلس انس و عشرت را مقدمات بهجت و مسرت انتظام داده،
شد آراسته مجلسی ارجمندمهیا در او هرچه باشد پسند
خورش خورده شد جام برداشتندز جام طرب كام برداشتند
______________________________
(1). ع:- حضرت.
(2). الف، ع، م: كسم.
(3). م:- صاحبقرانی.
ص: 269
و بعد از طوی، امیر خضر به ولایت خود توجه نمود و حضرت صاحبقران در مقرّ ابّهت و جلال خویش استقرار یافت و آفتاب مرحمت و احسانش بر در و دیوار روزگار صغار و كبار آن دیار تافت:
منور شد از نور عدلش جهانرعایا همه شاد و ملك آبدان «1»
ذكر مدد خواستن امیر حسین از حضرت صاحبقرانی نوبت ثانی «2»
در اثنای این احوال امیر تغلق سلدوز با امیر حسین آغاز مخالفت نهاد و تیغ تمرّد و عناد از بیآبی آب داد. امیر حسین را چون پشت دولت به استظهار حضرت صاحبقرانی گرم بود، معتمدی فرستاد و صورت واقعه با رای مشكلگشایش در میان نهاد و امیر بایزید و امیر خضر یسوری را نیز از آن حال آگهی داده، حضرت صاحبقران از فرط فتوت و مردی- كه شیوه آن خسرو كامكار بود- فی الحال به جمع سپاه فرمان فرمود و گروهی كه در بزم رزم دم شمشیر زمرّدفام را لب لعل خوبان طراز انگارند، و تاب و پیچ كمند را حلقه و چین زلف ماهرویان ختن شمارند.
همه سپر تن و شمشیر دست و تیر انگشتهمه سپهشكن و دیوبند و پیلشكار
به سان دریا لیكن به حمله صاعقه فعلكه دید هرگز دریای صاعقه كردار و با چنین لشكری جرار روی شوكت و اقتدار به صوب معاونت امیر حسین آورد و در موضع قهلغه امیر خضر با سپاه خود به موكب همایون پیوست و به اتفاق روان شده، در حصار به امیر حسین رسیدند. دشمن چون پشه كه پیش از رسیدن باد گریزد و مانند دیوار بیبنیاد كه سیل به آن نارسیده از هم فروریزد گریخته بود، امیر حسین مقدم فرخنده ایشان را به انواع اعزاز و اكرام تلقی نمود و رسم طوی و اغرلومیشی اقامت كرده هریك را به مستقرّ دولت خویش روانه داشت. حضرت صاحبقران چون از دربند آهنین بگذشت خبر به مسامع جلال پیوست كه امیر حاجی برلاس- كه هنگام یأس از هراس امرای جته به خراسان رفته بود- بازآمده
______________________________
(1). مقصود آبادان است. كلمهای كه شاعر به كار برده نادرست و زشت و صرفا به مقتضای وزن بیت استفاده كرده است.
(2). الف:- عنوان.
ص: 270
است و با امیر بایزید ملاقات كرده، اتفاق نمودهاند كه لشكرها جمع كرده به سر خضر یسوری روند و امیر حاجی از پیش به كش آمده تا سپاه آنجانب را گرد آورد.
چون رای عالمآرای از این خبر آگاهی یافت با لشكری كه به سعادت ملازمت ركاب همایون فایز بودند از پایان كش عبور نموده، به امیر خضر پیوست و به اتفاق روی توجه به صوب كش نهادند.
گفتار در محاربه حضرت صاحبقرانی و امیر خضر یسوری با امیر حاجی برلاس
چون امیر حاجی از توجه صاحبقرانی و خضر یسوری وقوف یافت، سپاه جمع كرده، از كش روان شد و جنگ را آماده گشت و در موضع آقیار، لشكر طرفین بههم رسیدند.
پر از ناله كوس شد مغز میغپر از آب شنگرف شد جان تیغ
دها ده برآمد ز هردو گروهبیابان نبد هیچ پیدا ز كوه
دلیران همه درهم آویختندچو رود روان خون همی ریختند بهادران هردو سپاه كوششی نمودند كه زمانه از ذكر آثار رستم و اسفندیار شرمسار شد و بهرام تیغگذار از فراز حصار فیروزه كار سپهر به زنهار آمد و از اعیان امرا، اردوان بخشی عرضه شمشیر فنا گشت و عاقبة الامر صبح ظفر از مطلع اقبال حضرت صاحبقران بیهمال بدمید و نسیم فیروزی بر رایت نصرت شعار خسرو گردون اقتدار وزید و امیر حاجی از آنجا گریخته رو به جانب سمرقند نهاد و به امیر بایزید ملحق شد. حضرت صاحبقران با لشكر شهر سبز و امیر خضر و یسوریان عزم سمرقند جزم كرده از عقب او روان شدند. در اثنای راه، لشكر كش با اجمعهم جاده سعادت از دست داده، پای جسارت به بیراه ضلالت نهادند و گریز بیهنگام نموده، به امیر حاجی پیوستند و بغیر از امیر جاكو بن مبارك بن طوغان بن قادان بن شرعه بن قراجار نویان، كسی پیش حضرت صاحبقران نماند. امیر خضر این معنی
ص: 271
را حمل بر مواضعه كرد و توهمی بیوجه به خاطر خود راه داد و چهره مصادقت و مصافات را به ناخن بدگمانی بخراشید چنانچه آثار آن از مجاری گفتار و كردارش میترابید. حضرت صاحبقران را چون یقین گشت كه امیر یسوری هرچند به خضر معروف است، راه صواب گم كرده، از او كناره جست و صله رحم را ملاحظه فرموده با امیر جاكو روانه شد و به امیر حاجی برلاس ملحق گشت و به اتفاق پیش امیر بایزید رفتند، امیر بایزید از مقدم خجسته آن حضرت بغایت مبتهج و شادمان گشته رایت افتخار و استظهار برافراشت و از اقامت وظایف ترحیب و تعظیم و لوازم اعزاز و تكریم هیچ دقیقهای نامرعی نگذاشت، و لاغرو.
[بیت]
آزاد بندهای كه بود در ركاب توخرّم ولایتی كه تو آنجا سفر كنی
گفتار در محاربه حضرت صاحبقرانی با امیر خضر یسوری «1»
حضرت صاحبقرانی چون مدتی به امیر خضر طریق مودّت و مصادقت مسلوك داشته بود و از دقایق مراعات و محافظت جانب او در هیچ باب هیچ نكته فرونگذاشته، در آن ولا كه خدمتش از بدگمانی خویش رقم غدر و مكری كه اصلا پیرامون ضمیر منیر آن حضرت نگشته بود بر صفحه حال او كشید، خاطر خطیرش بیش از اندازه از او آزرده گشت، چنانچه حمیت خسروانه به هیچوجه تحمل آن غبن رخصت نمیداد و امیر بایزید و امیر حاجی خود آهنگ قصد او داشتند، در این حال به اتفاق لشكری گران ترتیب كرده متوجه امیر خضر شدند و حضرت صاحبقرانی،
آنكه چون آتش سنانش راباد حمله دهد سرافرازی
فتح بینی كه با زبانه اوچون سمندر همی كند بازی به رسم منغلای از پیش روان شد؛ و چون از عقبه كش عبور فرمود در موضع سروش
______________________________
(1). الف:- عنوان.
ص: 272
تلاقی لشكر جانبین اتفاق افتاد، امیر خضر هرچند میدانست كه سررشته دولت به خطا از دست داده است و روزگار برگشتهاش دم به دم به گوش جان فرومیخواند كه،
سالها جام جم به دست تو بودچون تو نشناختی كسی چه كند
برده بودی و داوت آمده بودچون تو كج باختی كس چه كند اما ندامت را فایده نبود، به تكلف جلادتی اظهار كرد و سپاه خود را مرتب داشته در مقابله بایستاد، از طرفین گورگه و كوس فروكوفتند، و دلاوران با نعره و خروش درهم آویختند؛
بر چرخ برده باد هوا خاك معركهبر باد داده آب حیات آتش سنان
پیكان چو عشق در حرم دل گرفته جایحربه چو عقل قبه سر ساخته مكان
گه، تیر همچو غمزه دلدار دلرباگه، نیزه همچو قامت جانانه جانستان
بر كشتگان معركه بر رسم تعزیتچشم زره چو دیده عشاق خونفشان
تا بر فوات جیش بنالد سپر دمیرخسارش از زبان سنان گشته پر دهان هوای معركه از گرد سپاه سیاه شد «1» و زمین نبردگاه از خون دلیران لعلفام گشت، امیر خضر چون طاقت مقاومت نداشت همچو روزگار دولت خود، پشت بر كرد و مانند بخت برگشته روی فرار به صوب ادبار آورد.
پلنگ دمان گرچه باشد دلیرنیارد زدن پنجه با نرّه شیر و امیر بایزید از میامن اقبال حضرت صاحبقرانی در مسند حكومت متمكّن گشت و امیر حاجی نیز حاكم قوم خود «2» شد.
ظفر جویی به گرد مقبلان گردكه زود از مقبلان مقبل شود مرد اما سرّ لطایف خفیه- كه در ضمن تقدیرات الهی مضمر است و عقول بشری از فهم حكمت آن قاصر و بیخبر- در این اثنا طریق صواب از نظر بصیرت امیر بایزید پوشیده داشت، و روزی دیگر از بیدولتی خیال محال بسته، خواست كه با نسبت
______________________________
(1). الف، ع:- شد.
(2). ع:- خود.
ص: 273
حضرت صاحبقرانی غدری سگالد. رای انور آن حضرت چون پیوسته مطرح انوار الهامات ربانی بود، به حكم، «اتّقوا فراسة المؤمن فأنّه ینظر بنور اللّه» 91 در مجلس، آن شعبده را به فراست دریافت و به بهانه رعاف، دست پیشبینی گرفته بیرون آمد و فی الحال سوار شد و بر پشت اسب تركش بر میان و دل بر عون عنایت ملك دیّان بست و روی توكل به بیابان نهاده، از آن ورطه مخوف خود را به كنار انداخت. آن را كه حامی حفظ الهی محافظت نماید از آسیب غدر معاندان گزند نیابد و طایر دولتی كه از آشیان عنایت ازلی پرواز گیرد، به دام مكر و حیله بد فرصتان پایبند نگردد.
بیت
اگر كوه آهن بجنبد ز جاینبرّد رگی تا نخواهد خدای و چون امیر حاجی برلاس از رفتن حضرت صاحبقران واقف شد از پی او كس فرستاد و رای عقدهگشایش را آگاهی داد كه: «خبر رسیده كه عبد اللّه طایغو و زنده حشم پسر محمد خواجه اپردی لشكر فراهم آوردهاند و اندیشه مخالفت و عصیان در سر دارند. از آب عبور ننماید و لشكر چول را جمع آورد؛ و از اینجانب نیز جوغام را با انبوهی تمام از عقب خواهم فرستاد، تا دفع فساد ایشان كرده آتش فتنه «1» بالا نگیرد».
[مصراع]
علاج واقعه پیش از وقوع باید كرد
92 و جوغام پسر ایلاودار بن اوجار بن لالا بن قراجارنویان بود و حضرت صاحبقران چون بر كیفیت آن حال اطلاع یافت با سپاه چول بیآنكه انتظار وصول جوغام كشد روی سعادت به دفع آن حادثه نهاد و امیر بایزید از جلگه «2» كش مراجعت نموده به خجند رفت و چون حضرت صاحبقرانی به حوالی ترمد رسید، شیخ علی جرجری «3» پای جسارت از حد خود بیرون نهاده با لشكری پیش
______________________________
(1). ع: بلا؛ الف:- فتنه.
(2). م: جلگای.
(3). براساس اعرابگذاری متن «الف».
ص: 274
آمد و در موضع انكار، اتفاق پیكار افتاد. رسیدن لشكر به یكدیگر همان بود و شكست یافتن مخالفان همان، دلاوران موكب ظفرپناه به حمله اول ایشان را برداشتند و تا ترمد كهنه دوانیده متفرق و پراكنده گردانیدند. و چون از آن جنگ بپرداختند ترمد كهنه را مخیّم نزول همایون ساختند.
ذكر لشكر كشیدن توغلق تمور خان به ولایت ماوراء النهر نوبت دوم «1»
چون توغلق تمور خان را داعیه سلطنت مملكت ماوراء النهر دیگرباره دامن همت گرفت، لشكر بیقیاس جمع آورده در جمادی الاولی سنه اثنین و ستین و سبمعائه، موافق لویئیل «2» روی توجه به آن دیار نهاد و چون به خجند رسید، امیر بایزید جلایر كمر متابعت بر میان انقیاد بست و امیر بیان سلدوز نیز طریق اطاعت سپرده به رسم استقبال تا به سمرقند بیامد و امیر حاجی برلاس با آنكه نوبت اول مخالفت كرده بود، توكل شعار ساخته پیش خان رفت. و در اثنای این حال خان به گرفتن امیر بایزید و كشتن او فرمان داد؛ و امیر حاجی برلاس وهم و هراس به خود راه داده فرار اختیار كرد و رو به ولایت كش نهاد و بعضی از الوس خود كوچانیده، از آب جیحون بگذرانید و از سپاه جته كشمیر با غلبه به تكامشی «3» او از عقب بیامدند و جنگی واقع شد و جوغام برلاس كشته شد و امیر حاجی متوجه خراسان گشت و چون به خوراشه رسید- كه قریهایست در بلوك جوین از ولایت سبزوار- جمعی از اشرار آنجا او را با ایدكو برادرش بیخبر گرفته به قتل آوردند و عنقریب بعد از فتح خراسان از آثار انتقام صاحبقران گیتیستان بعد از آنكه جماعتی از ایشان به تیغ قهر كشته شدند، آن قریه به سیورغال، از اقطاع وارثان امیر حاجی گشت و تا غایت، اهالی آنجا باركش و كارگزار ایشانند و از امرای جته، امیر حمید كه اوماقش كرلكوت بود و از امثال و اقران خویش به كمال عقل و مزید كیاست و كفایت ممتاز و پیش
______________________________
(1). الف: عنوان ندارد؛ ع:- نوبت دوم؛ در مطلع سعدین این رویداد در حوادث سال 763 ذكر شده است.
(2). الف، م: اوی.
(3). الف، ع: نكامشی.
ص: 275
خان راهی تمام داشت و هرچه بر سبیل نصیحت و نیكوخواهی با خان گفتی مقبول میافتاد. در اینحال «1» شمّهای از كمال شهامت و صرامت حضرت صاحبقران به عرض خان رسانید و در باب ولایتی كه به حسب ارث تعلق به آن حضرت داشت امان طلبید. خان سخنان او را به سمع رضا اصغا نمود و ایلچی روان كرده، حضرت صاحبقران را طلب فرمود. و چون آن حضرت برحسب اشارت، پیش خان آمد مقدم او را به انواع تربیت و نوازش گرامی داشت و ایالت ولایت كش و تومان موروثی، با توابع و لواحق به او ارزانی فرمود و خان در آن زمستان عزم رزم امیر حسین جزم كرده، متوجه او شد و امیر حسین نیز لشكر فراهم آورده، تا كنار آب وخش بیامد و آن موضع را مخیّم عساكر خویش ساخت. و چون خان از دربند آهنین گذشته به آنجا رسید و سپاه طرفین سیاهی یكدیگر دیده صفها بیاراستند، كیخسرو ختلانی با اتباع خود از امیر حسین روگردان شد و صف ویران ساخته به لشكر خان پیوست، امیر حسین چون آن حال مشاهده نمود روی به هزیمت نهاد و خان مظفر و منصور از عقب او روان شد و از جیحون گذشته تا به قندز بیامد و لشكریانش ایل و الوس آن حدود و نواحی را تا عقبه هندوكش غارت كردند و بهار و تابستان در آن اطراف و نواحی بگذرانیدند.
______________________________
(1). ع: جای.
ص: 277
(763 ه. ق) «1» ذكر مراجعت نمودن توغلق تمور خان به تختگاه خویش «2»
اشاره
چون پاییز درآمد، خان متوجه سمرقند شد و در راه فرمان داد تا امیر بیان سلدوز را به یاساق رسانیدند، و چون به سمرقند رسید و تمام ممالك ماوراء النهر به تحت تسخیر و تصرف درآمده بود و مجموع امرا و نویینان اطراف به كام و ناكام سر بر خط فرمان نهاده، جماعتی را- كه از فساد ایشان اندیشناك بود- به یاساق رسانید و بعضی كه محل اعتماد بودند به عنایت و تربیت اختصاص بخشید، و پسر خود را الیاس خواجه اغلان به حكومت آن دیار نصب فرمود و غلبه تمام از امرا و لشكریان جته، مقدم بر همه بیگیجك را به ملازمت او نامزد كرد و حضرت صاحبقرانی را به صنوف تربیت و عواطف مخصوص داشته پیش پسر بگذاشت؛ و چون از مجاری احوال و اوضاع آن حضرت آثار شهامت و صرامت تفرّس مینمود، ضبط امور آن ممالك را بر رای رزین او مفرّص فرمود و خود در عین جلالت و كامگاری به مستقر سریر سلطنت بازگشت.
ظفر ملازم و دولت قرین و نصرت یارقوی به طالع فرخنده، پشت استظهار
______________________________
(1). مطابق با كتاب مطلع سعدین، ص 335.
(2). الف:- عنوان.
ص: 278
گفتار در توجه نمودن حضرت صاحبقرانی به طلب امیر حسین «1»
قال اللّه تبارك و تعالی سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلًا «2» حضرت ملك علام كه ذو الجلال و الاكرام است گلزار لطف دلفروزش بیخار قهر جگردوز نیست و انوار انعام عامش خالی از شوایب ظلام انتقام نه.
یصرّفهم فی القبضتین «3» و لا ولافقبضة تنعیم و قبضة شقوة 93 فراز اوج تُؤْتِی الْمُلْكَ «4» را نشیب حضیض و تَنْزِعُ الْمُلْكَ «5» در مقابل است و گشادگی فضای یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ* «6» را بستگی مضیق وَ یَقْدِرُ لَهُ «7» معادل، گنج و مار و گل و خار و غم و شادی بهماند.
لاجرم سنة اللّه جاری شده كه چون عنایت بیعلت به علوّ شأن برگزیدهای تعلق گیرد او را مبادی احوال به انواع شداید و بلا آزمایش نمایند و چون ظهور سرّ إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ «8» در مظهری «9» جلوهگری آغاز نهد او را به اصناف مشقت و عنا پرورش دهند.
اوّل شكسته باش كه اوج سریر ملكیوسف پس از مجاورت قعر چاه یافت آدم- علی نبیّنا و علیه الصلوة و السلام- كه پدر همه است، تا برهنگی، یَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما «10» نكشید خلعت گرانمایه، فَاجْتَباهُ رَبُّهُ «11» به طراز فَتابَ عَلَیْهِ «12» مطرّز نشد «13» و حضرت خاتم- علیه افضل الصلوت و اكمل التحیات- كه بهترین همه اوست چون بر كربت غربت و زحمت مهاجرت مصابرت فرمود، منشور بلندپایه إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِیناً «14» به توقیع وَ یَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً «15» موشّح گشت «16».
______________________________
(1). الف:- عنوان.
(2). فتح/ 23.
(3). همه نسخ یصرفهم قبضتین.
(4). آل عمران/ 26.
(5). آل عمران/ 26.
(6). عنكبوت/ 62.
(7). عنكبوت/ 62.
(8). اعراف/ 128.
(9). الف، ع: مظهر.
(10). اعراف/ 27.
(11). طه/ 122.
(12). طه/ 122.
(13). م: شد.
(14). فتح/ 1.
(15). فتح/ 3.
(16). الف، ع: نگشت.
ص: 279 وصال دوست طلب میكنی بلاكش باشكه خار و گل همه با یكدگر تواند بود
كسی به گردن مقصود دست حلقه كندكه پیش تیر بلاها سپر تواند بود «1» و از نظایر این تشبیب، مجاری احوال حضرت صاحبقرانی است كه چون توغلق تمور خان از دیار ماوراء النهر بازگشت و تقدم امرا و مردم جته به امیر بیگیجك مسلّم داشته بود و كفایت مصالح اهالی آن مملكت به حسن تدبیر حضرت صاحبقرانی بازگذاشته، امیر بیگیجك برحسب فرموده خان نمیزیست؛ دست تظلّم و بیداد برگشاد و از سر بیباكی پای جسارت به راه عدوان و طغیان نهاد و حضرت صاحبقرانی چون مشاهده فرمود كه یاساق خان برقرار نماند و حال ملك به اختلال خواهد انجامید، اقامت در آن دیار مصلحت ندید، عزم طلب داشتن امیر حسین جزم كرد و روی همت بلند جناب به راه آورد، و چون از امیر حسین خبری ظاهر نبود، به تفحّص حال او در بیابانها و چولها میگشت، تا در برابر خیوق به سر چاه ساغج به او رسید و از آنجا به اتفاق، پیش تكل حاكم خیوق رفتند. آن بدنهاد و غدار خواست كه ایشان را بگیرد.
كز سرشت بد نیاید جز بدیاز بدان دوری گزین گر بخردی ایشان بر آن مكر واقف شدند و از آنجا سوار گشته با شصت نفر روی توكل بهطرف پایاب نهادند. تكل با هزار سوار مكمل از عقب ایشان تاخت آورد و چون برسید، از اول روز جنگ درپیوست. زبان تیغ آیت كُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ «2» به گوش جان میخواند و صفیر تیر پیغام كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ «3» به نزدیك و دور میرسانید. از اتباع حضرت صاحبقران، امیر طغی بوغای برلاس و امیر سیف الدین را بعد از كوشش بسیار اسب از كار بازماند و هردو در آن ریگستان پیاده بماندند؛ و ایلچی بهادر را نیز اسب از پا درآمد و همچنان از غایت مردانگی روی از پیكار برنمیتافت و تیر در كمان نهاده پیاده میرفت.
خروشان كه «4» شیر و پلنگ و نهنگپیاده درآیند هرسه به جنگ
______________________________
(1). م:- بیت.
(2). رحمن/ 26.
(3). آل عمران/ 185.
(4). ع: چو.
ص: 280
حضرت صاحبقران- كه جبلّت مباركش بر محافظت و غمخواری زیردستان مجبول بود- كمان از دست او بستد و زه را پاره كرد تا دست از جنگ بازدارد و از آسیب غدر آن بیباكان، عرضه تلف نگردد و دلاوران هردو طرف تا به حدی كوشیدند كه از هزار كس كه با تكل بود پنجاه سوار بیش با او نماند؛ و از اینجانب كه شصت نفر بودند هفت سوار ماند. امیر حسین دست جلادت برآورده بر سر تكل تاخت و به شمشیر صاعقه كردار
درفش تكل را به دو نیم كرددل رزمجویان پر از بیم كرد و چون سپاه تكل بر سر «1» امیر حسین ریختند حضرت صاحبقران با تیغ ظفر پیكر نصرتنشان حمله كرد و مجموع را متفرق گردانیده، امیر حسین را بیرون آورد و چون روان شدند آن مدبران، دگرباره مجتمع گشتند و از عقب ایشان درآمده، به جنگ مشغول شدند و اسب امیر حسین را به زخم تیر بینداختند و چون او پیاده ماند، خاتونش دلشاد آغا پیاده شد و اسب را به او داد و حضرت صاحبقران كه
ز هامون شب تیره بر چرخ تیر «2»كشد سرمه در چشم سوزن به تیر
عقابی است تیرش كه در مغز ترگبچه فتح باشد ورا، بیضه مرگ روی شجاعت به لشكر دشمن آورده:
روان راست خم «3» كرد و چپ كرد راستفغان از خم چرخ چاچی بخاست
چو پیكان ببوسید انگشت شاهگذر كرد از دیده كینهخواه
قضا گفت گیر و قدر گفت دهفلك گفت احسنت و مه گفت زه 94 تیر نخست بر روی رزمه آن سپاه زد و از پشت زین بر روی زمین انداخت و دیگران را به سهم پیكان جانستان از مسافت سر تیر چون مور بر روی قیر برجای بازداشته، امیر حسین را سوار ساخت و از آنجا روان گشته به چول درآمدند، به عدد اختر سیار، هفت نفر و از آن هفت، سه «4» [كس] از نحس اكبر منحوستر و شبانه كه نزول كردند، سرّ لطف خفی كه عطا را به صورت بلا فرانماید و حلاوت شفا را در دوای
______________________________
(1). الف، ع: سر.
(2). ع: پیر.
(3). ع: چپ.
(4). م:- سه.
ص: 281
تلخ مذاق تعبیه فرماید، مقتضی آن شد كه بقیه اسباب صوری به كلی از میان برخیزد تا دست توجه از سر اخلاص بیغبار واسطه در دامن فضل و رحمت پروردگار آویزد.
نظم
خدای عزّ و جل را به ضمن هرچه كندلطیفهایست كه كس را از آن خبر نبود از همراهان سه نوكر خراسانی بل سه غول بیابانی در صورت انسانی بودند در چنان حالتی اسبان ایشان را گرفته بگریختند و خاك چنین ننگی، بر فرق نام خود بیختند.
مصراع
كم است از سگی آنكه نشناخت حق
حضرت صاحبقران كه این همه نقشهای بو العجب طلسم گنج دولت بیپایان او بود، اصلا از آن واقعه دهشت و حیرت به خاطر عاطر راه نداد.
نظم
عالم علوی و سفلی زیر و بالا گر شوداو نه آن كوهی كه هرگز ترسد از زلزال خویش با دلی قوی و خاطر گشاده، رفقا را تسلّی داد و اولجای تركان آغا را- كه خواهر امیر حسین و حرم محترم آن صاحب تأیید بود- همراه كرد با یك نوكر، و روی توكل نگویم به راه، بلكه به فضل بیانتهای اله نهاد و چون از چول بیرون آمده به جوی فی «1» رسید. یورت فوجی از تركمانان بود، اهل حشم بانگ شرارت بر یكدیگر زده، گرد شدند و سر راه بگرفتند. حضرت صاحبقرانی از وفور غیرت و حمیّت خسروانه حرم عفتپناه را در پناه حفظ الهی به جایی «2» كه غله در آن ریزند پنهان كرد و نهنگ دریای فتح و نصرت را یعنی شمشیر آبدار آتش كردار،
نظم
كز بسكه دل شكافت گرفته است نور دلوز بسكه جان ربود گرفته است نور «3» جان
______________________________
(1). الف: بو؛ ع:- فی.
(2). ع: چاهی.
(3). م: لطف.
ص: 282
از میان بركشید و روان، بیاندیشه رو به ایشان آورد. یكی از آن جماعت حاجی محمد نام حضرت صاحبقرانی را بشناخت و تركمانان «1» را از جنگ منع نمود و اسبی مناسب كشیده، آن حضرت را سوار كرد و به اتفاق تركمانان آن شب منزل خویش را از فرّ وجود همایونش غیرتفزای بزم سپهر ساخت و وظیفه خدمتكاری به قدر وسع بجای آورد. روز دیگر حضرت صاحبقران كه
به بخشش كف او ساعتی وفا نكنداگر ستاره درم گردد و فلك ضرّاب دست همت به نوازش ایشان بگشاد و یك قطعه لعل گرانبها و دو تومغای بافته از لولوی لالا- كه قیمت آن خراج مملكتی بود- به ایشان داد و حاجی محمد مذكور سه سر اسب و مایحتاج مهیا داشته، غجرچی- نامش سارغ قولانجی- ملازم كرد و حضرت صاحبقران به پیش امیر حسین مراجعت فرمود و او را سوار ساخته به موضع محمودی رفتند و در آن چول- چاهی كه از ترشح آبش نهال حیات را تازه توان داشت- فرود آمدند «2» و قریب دوازده شبانهروز در آن منزل توقف نمودند.
در رنج توان یافت بزرگی و بلندینرگس شرف تاج زر از رنج سهر یافت
ذكر غدر علی بیگ جون قربانی با امیر حسین و حضرت «3» صاحبقرانی «4»
در آنوقت كه امیر حسین و حضرت صاحبقرانی در موضع محمودی بودند، علی بیگ بن ارغون شاه جون قربانی از وضع ایشان آگاهی یافت و چون خامه «جفّ القلم بما هو كائن» 95 بر جریده حال آن لئیم بدفعال نگاشته بود كه به انواع عقوبت و نكال گرفتار آمده به بدترین وجهی نیست شود و شآمت قبح سیرتش به اتباع و اشیاع او سرایت كرده همه در ذلّ آوارگی و بیچارگی تلف و ناچیز گردند.
سرنوشت بد، او را بر آن داشت كه شصت سوار مسلح را مرتب ساخت و به تاخت بر سر امیر حسین و حضرت صاحبقرانی فرستاد و بیخبر ایشان را گرفته به ماخان بردند و در خانهای تاریك كه از اسباب وحشتش چندان كیك بود كه راندن آن به
______________________________
(1). م: تركمان.
(2). الف، م: فروبردند.
(3). ع:- حضرت.
(4). الف:- عنوان.
ص: 283
پایمردی دست، اصلا میسر نمیشد، بند كرده بازداشتند. گوهر شاهوار تا چندگاه در حبس صدف به سر نبرد؛ پای مراد بر گوشه تاج سلاطین كامگار نتواند نهاد و لعل آبدار تا مدتی در زندان كان «1» پرورش نیابد. دست مقصود در كمر سروران رفیع مقدار نتواند زد، و گل احمر نكهت جانپرور در تنگنای غنچه یا بد و مشك اذفر شمامه عطرگستر از بستگی نافه كسب كند.
شمشیر را ز حبس چه بازار بشكندآیینه را چه عیب ز آیینهدان بود
عمری است تا برابری زر همیكندآهن از آن شرف كه چو آخر زمان بود
او را چنان بلند شود دست اقتداركو پایبوس حضرت صاحبقران بود محمد بیگ برادر بزرگ علی بیگ چون از آن حركت ناپسندیده آگاه شد به یقین دانست كه نتیجه آن جسارت وخامت عاقبت و پریشانی روزگار تواند بود و شاخ آن گستاخی البته روزی ثمر ندامت و خسارت بار آورد؛
گر از كوه پرسی بیابی جوابكه شاخ خطا میوه ندهد صواب از حدود طوس برای امیر حسین و حضرت صاحبقرانی تحف و هدایا فرستاد و برادرش را به زبان پیغام سرزنش و ملامت بسیار كرد و مبالغه نمود كه در زمان، ایشان را رها كرده عذرخواهی نماید و به قدر وسع و امكان تدارك و خاطرجویی بجای آورد، اما چون علی بیگ را پرده شقاوت به دیده بصیرت فرود آمده بود، چهره صواب مشاهده نتوانست كرد.
نظم
نصیحت همه عالم چو باد در قفس استبه گوش مردم نادان و آب در غربال و از لوم «2» طبیعت، آن تحف و هدایا كه برادرش فرستاده بود خود برگرفت و پس از شصت و دو روز ایشان را بیرون آورده، رها كرد و درخورد دنائت همت خود، اسبی لاغر و شتری عنكبوت پیكر داد.
گرد پیری نشسته بر پشتشكثرت سن شكسته دندانش
شب مولد، اوان دعوت نوحروز پیری زمان طوفانش
______________________________
(1). م: زندكان.
(2). م: لوازم.
ص: 284
در آن ولا مبارك شاه سنجری «1» به ارشاد دولت، با حضرت صاحبقران، طریقه اخلاص و هواداری مسلوك داشته با فرزندان پیش آن حضرت آمد و تمهید معذرت نموده، اسبان نیكو كشید و خدمات پسندیده بجای آورد، نه بس دیر از آن دانه نیكوكاری كه زمین سعادت پاشید، ریاض دولتش به سبزه فیروزی آراسته گشت و از آن ممر به مناصب ارجمند و حكومت شهرهای معتبر فایز شد «2».
نظم
چون همان بدروی البته كه خواهی كشتنبر تو بادا كه همه تخم نكویی كاری حضرت صاحبقرانی تمام آن اسبان را پیشكش امیر حسین كرد.
نظم
اگر بزرگ عطا بود ازو غریب مداننهاد بحر بزرگ است از آن بزرگ عطاست
______________________________
(1). شاید هم: سجزی.
(2). ع: گشت.
ص: 285
(764 ه. ق) «1» گفتار در جدا شدن حضرت صاحبقرانی از امیر حسین و توجه نمودن بهطرف كش «2»
اشاره
بعد از آن امیر حسین و حضرت صاحبقرانی در باب مصلحت وقت، بر سبیل مشورت اندیشه كردند، رأی ایشان بر آن قرار گرفت كه امیر حسین بهطرف گرمسیر هیرمن روانه شود و حضرت صاحبقران به صوب ولایت و الوس خویش مراجعت نماید و موعد ملاقات گرمسیر هیرمن باشد، پیش، تومن و او امیر هزاره نكودری بود. برحسب اشارت فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَی اللَّهِ «3» به امضای آن عزم نهضت نمودند و امیر حسین روی توجه به جانب گرمسیر هیرمن آورد و حضرت صاحبقران به صوب ولایت كش روان شد و چون از آب گذشته به بخار زندان- كه از قرای بخاراست- رسید. مهد عصمتپناهی، اولجای تركانی را در آنجا بازداشت و به حكم آنكه ماه دولتش در سپهر سلطنت، هنوز هلال روزافزون بود، حال اقتضای سیر پنهانی میكرد؛ پوشیده از آنجا روانه گشت و به میان ولایت و ایل درآمد. تموكه قوچین از وصول آن حضرت آگاه شد و با ده پانزده كس به احراز
______________________________
(1). براساس حدس مصحح (میرمحمد صادق) است.
(2). ع:- و توجه نمودن بهطرف كش؛ الف: عنوان ندارد.
(3). آل عمران/ 159.
ص: 286
سعادت پایبوس شتافت. صاحبقران كامگار با آن جماعت عازم خزار گشت و صبحگاهی كه خسرو سیّارگان از كمینگاه مشرق، پرتو انداخته، مراكب كواكب را از مرغزار سپهر براند، گله اسب از بالای خزار براندند و نماز دیگر به آقوبی رسانیدند و از آب جیحون گذرانیده به چول و ریگستان درآمدند و چون هوا بغایت گرم بود در كنار آب و سایه جنگل مدت یك ماه توقف نمودند؛ و در آنجا مهد اعلی اولجای تركان از بخار زندان توجه نموده، به حضرت صاحبقرانی پیوست، و بعد از یك ماه، ناگاه سیاهی سپاهی از دور پیدا شد؛ حزم- كه رعایت آن بر ذمه همت ارباب دولت واجب است- اقتضای آن كرد كه از آب بگذرند، صاحبقران كامگار به عون پروردگار سوار شد، و بادپای همایون در آب جیحون راند.
نظم
به آب اندر افگند، مركب روانبه تأیید حق، شاه صاحبقران
همان مركب مهد عصمتپناهدرآمد به آب از پی اسب شاه
همه بندگان نیز درتاختندفرس را به جیحون درانداختند
چو كشتی همیراندند اسپ رابه نیروی شاه مظفّر لوا
گذشتند مجموع از ان رودباربه اقبال كیخسرو روزگار
جهان را فلك مژده داد از نویكه شد تازه آیین كیخسروی
كسی را كه ایزد نگهدار اوستسعادت به خشك و به تر یار اوست وَ مَنْ یَتَوَكَّلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ «1». و بعد از گذشتن آب به چول درآمدند و چند روزی بنشستند تا ایل و الوس از ییلاق مراجعت نمود و آنجا خالی ماند. حضرت صاحبقران میل ییلاق فرمود و مدت یك ماه در آن موضع توقف نمود و از آنجا عنان عزیمت به صوب سمرقند انعطاف داد؛ و چون برسید در خانه خدر معلّی قتلغ تركان آغا- كه خواهر كلان آن حضرت بود- به سعادت نزول فرمود و موافق عدد «2» «حم» چهل و هشت روز آنجا بگذرانید. و چون بعضی مردم را بر حال
______________________________
(1). طلاق/ 3.
(2). ع:- عدد.
ص: 287
فرخنده مآلش اطلاع افتاد و زمانه به افشای آن سرّ، زبان برگشاد، بیتوقف سوار شد و به جلگه كش درآمده، در دهی آچغی نام «1» قطبوار، ساكن شد؛ تا فلك الافلاك چهل و هشت نوبت دیگر گرد عالم برآمد. و بعد از آن به دولت و اقبال برنشست و شب در میان به كنار آب آمویه راند و در آنجا با تمور خواجه اغلن و بهرام جلایر بههم رسیدند و برحسب وعدهای كه حضرت صاحبقران با امیر حسین فرموده بود به اتفاق عازم قندهار شدند و تقدیر موافق تدبیر آمده، در هیرمن پیش تومن كه وعدهگاه بود به امیر حسین پیوستند و بهرام جلایر گریخته بهطرف هندوستان رفت.
گفتار در نهضت امیر حسین و حضرت صاحبقران به جانب سیستان
در این وقت والی سیستان دشمنی قوی داشت كه مقابله و مقاتله با او در حیّز قدرت و مكنت خود نمیدید از سر عجز و انكسار دست تضرّع و اضطرار، به دامن دولت و اقتدار امیر حسین و «2» صاحبقران «3» كامگار، استوار كرده صورت واقعه خود عرضه داشت كرد. ایشان به حكم آنكه فریادرسی ضعفا و درماندگان بر ذمّت همّت صاحبدولتان واجب است، با هزار مرد آراسته هریك در بیشه كارزار، شیری ژیان و در دریای معركه نهنگی جانستان متوجه صوب سیستان گشتند. والی آنجا به اقامت رسم استقبال، استعجال نمود و بعد از تقدیم شرایط خدمت، متقبل شد كه اگر از میامن امداد ایشان، اساس شوكت دشمنش انهدام پذیرد و جان تاریك او از آن ورطه هایل خلاص یافته، شمع دولتش درگیرد، مبلغی خطیر از نفایس جواهر و كرایم اموال به شكرانه در نظر آورد و مدت العمر رهین منت و در مقام خدمت باشد. ایشان برحسب اشارت «اغاثة الملهوفین صدقة» عنان عزم به جانب رزم دشمنش تافتند و به تیغ آبدار آتشبار، دمار از روزگار مخالفانش برآوردند و اگرچه والی سیستان را حوصله آن نبود كه به عهد خود وفا نماید و آنچه تقبل نموده بجای آرد،
______________________________
(1). ع: آجغیفام.
(2). م:+ حضرت.
(3). م:- قران.
ص: 288 ز هركس ناید این كز ابر همتنهال عهد را سرسبز دارد و چون امیر حسین و حضرت صاحبقران از آنجا بازگشتند سپاهی گران از سگزیان بر سر راه آمده، پای جسارت از طریق ادب بیرون نهادند و دست بیباكی به محاربه «1» و قتال برگشادند؛
دها ده خروش آمد و دار و گیرهوا دام كركس شد از پرّ تیر
تو گفتی زمین موج خواهد زدنو زان موج بر اوج خواهد زدن حضرت صاحبقران،
كه چون دست بردی به تیر و كماننرستی كس از تیر او بیگمان به شهاب ناوك دیدهدوز جگرسوز، بسی از سگزیان دیوسار را به خاك هلاك انداخت؛
به هر تیری از شست صاحبقرانتن جنگجویی به پرداخت جان
كسی را كه زد تیغ سندان شكافدو پیكر نمود از سرش تا به ناف
كسی را كه زد گرز بر «2» فرق سركله خود كرد از شكم سر به در
به نوك سنان گره بر گرهبسی كرد خفتان گردان زره
ز بادی كه آمد ازان گرز و دستبسی گرد را پشت گردن شكست ایشان به یكبارگی روی قصد به آن حضرت آوردند و به اتفاق تیرباران كردند و دست مبارك آن حضرت كه مقدّر بود كه بوسه جای لب پادشاهان عالم و منبع فیض ارزاق بنی آدم باشد از زخم تیری آزرده گشت و الحق چنان دستی را از آسیب چشم زخم، چاره نباشد. دست كلیم اللّه را- علی نبینا و علیه الصلوة و السلام- چون كرامت وَ اضْمُمْ یَدَكَ إِلی جَناحِكَ تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ «3» مدّخر بود، نخست از شعله آتش كافری بسوخت؛
نظم
هر دست كه از خار جفا زخم نبینداز شاخ امانی گل مقصود نچیند
______________________________
(1). ع: محاوره.
(2). م:- بر.
(3). طه/ 22.
ص: 289
جهان، فغان
مهلا فتلك ید تعوّد بطنهافیض النّوال و ظهرها تقبیلا 96 برآورده، نزدیك بود كه اشك نجوم از دیده سپهر فروبارد، و قضا مرهم جراحت آن چنان «1» دستی، همان «2» دانست كه زمام حلّ و عقد امور عالم مطلقا به قبضه اختیار و اقتدار او سپارد و عن قریب چنان شد؛ ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ لَها «3» و چون سپاه سگزیان از صدمات حمله دلاوران لشكر منصور از هم فروریخته متفرق شدند، امیر حسین و حضرت صاحبقرانی به گرمسیر معاودت فرمودند و آن حضرت جهت معالجه دست مبارك، در مخیّم تومن توقف نمود، و امیر حسین با نود كس متوجه بقلان شد و چون به حوالی آنجا رسید، آجونی- كه برادر كوچك بیگیجك بود- با لشكر بسیار راه بر او ببست و جنگ درپیوست و سپاه امیر حسین از انبوهی گروه دشمن به ستوه آمده بشكست و امیر حسین به اضطرار فرار اختیار كرده با دوازده كس- چهار سوار و هشت پیاده- به موضع شبرتو مراجعت نمود.
گفتار در صحت یافتن حضرت صاحبقرانی و توجه نمودن به صوب ارصف «4»
چون چشم زخمی كه دست مبارك حضرت «5» صاحبقرانی را دست داده بود به پایمردی وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ «6» به سر آمد و جراحت به راحت و زحمت به رحمت مبدّل گشت «7»، آن حضرت با تمور خواجه اغلان و بیست و چهار مرد دیگر روی توجه به صوب ارصف نهاد و چون به كهمرد رسید و خبر امیر حسین و كیفیت حالات او استماع رفت «8»، نوكری سونج «9» نام را پیش او فرستاد تا مژده صحت و سلامت رسانیده، مقرر سازد كه در ارصف اتفاق ملاقات افتد؛ و در اثنای راه میان ارصف و كهمرد، صدّیق برلاس- كه از نسل ایلدر بن قراجار نویان بود- با پانزده
______________________________
(1). الف، م:- آنچنان.
(2). الف، م: آن همان.
(3). فاطر/ 2.
(4). الف:- عنوان.
(5). ع: حضرت.
(6). شعرا/ 80.
(7). م: شد.
(8). م: كرد.
(9). ع: سوبخ.
ص: 290
چاكر دیگر به عزم ملازمت حضرت صاحبقرانی مطیه توفیق در بادیه طلب رانده بودند، به مقصد رسیدند. آن حضرت، صدّیق را به جانب امیر حسین روانه داشت كه هرچه زودتر میباید آمد، و خود به سعادت براند. در اثنای طریق از طرف ارصف سیاهی صد سوار بنمود. حضرت صاحبقران پیادهای چست، برگماشت تا حال ایشان بازداند و چون خبرگیر معلوم كرد كه قزانجی پسر حسن است- كه آوازه آمدن امیر حسین به نواحی بقلان شنیده است و متوجه شده- روان به بالای پشتهای برآمد و چرخی زد. رای نكتهدان صاحبقران از آن حركت تفرّس نمود كه آن جماعت موافقاند، نه مخالف. از طرفین به تعجیل براندند و بعد از تلافی مجموع در ركاب همایون آن حضرت عازم ارصف گشتند و بعد از وصول و نزول در ارصف جمعی را به قراولی فرستاد. صبحگاهی خبر آوردند كه از دور سیاهی جمعی سواران مینماید. حضرت صاحبقرانی به تأیید ربانی سوار شد و از پس ایشان گشته از طرف راست درآمد و سؤال فرمود كه: «شما چه كسانید؟» جواب گفتند كه:
«فوجی از نوكران فلان كسیم». یعنی حضرت صاحبقران. آن حضرت پیش راند.
تغلق خواجه برلاس و امیر سیف الدین و آیشه و توتك «1» و جماعتی دیگر از متعیّنان بودند- قریب هفتاد نفر- كه به عزم ملازمت آن حضرت روی اخلاص به راه خدمتكاری نهاده بودند، چون بدانستند كه مصدوقه،
گر در ره عاشقی قدم راست نهیمعشوق به اول قدمت پیش آید روی نموده، روان پیاده گشته مراسم زمینبوس به تقدیم رسانیدند. و چون آن حضرت به منزل همایون معاودت فرمود، روز دیگر از طرف كهمرد، گردی پیدا شد و بعد از تفحص، شیر بهرام بود كه هنگام توجه حضرت صاحبقران از مخیّم تومن در آنجا تقاعد نموده بود و بعد از آن پشیمان شده و از عقب روان گشته «2» و چون صدیق و سونج «3» بشارت صحت و نهضت حضرت صاحبقران به امیر حسین رسانیدند، او را از گلبن آمال غنچه اقبال شكفیدن گرفت و از چمن امانی، نسیم شادمانی وزیدن آغازید و بیتوقف كمر عزیمت بسته، سوار شد و در خدمت
______________________________
(1). ع: توبك.
(2). م: شده.
(3). ع: سوبخ.
ص: 291
اولمغولی بود با صد و سی سوار و محمود كلی با صد و پنجاه پیاده در ارصف با آن حضرت بههم رسیدند و یكدیگر را كنار گرفته، بر بساط انس و الفت قرار جستند و به تذكار احوالی كه هریك را در مدت غیبت روی نموده بود، سخن درپیوستند؛ و چون آگاهی یافتند كه منگلیبوغا سلدوز در قلعه اولاجو نشسته و دل در عداوت بسته، قصد آن حصار كردند. شیر بهرام به واسطه صداقتی كه با منگلیبوغا داشت، تقبل نمود كه برود و او را نصیحت كرده بیاورد و به این معنی امضای آن قصد در تعویق انداخته، خود روان شد. و چون منگلیبوغا بر آن حال اطلاع یافت، فرار بر حصار اختیار كرد و برفت. و مقارن این حال سیصد مرد از قوم دولانجاون- كه هزاره خلم است و از قدیم باز، در عداد اتباع و اشیاع دودمان حضرت صاحبقرانی بوده- برسیدند و در سلك دیگر ملازمان انتظام یافتند و مواد شوكت و اعتضاد لشكر سمت ازدیاد پذیرفت و از آن محل روان روان شده، در دره صوف نزول كردند؛ و املس پسر تومن با دویست كس تاخت آورده بود، به آن حوالی كه اسبان ولایت بلخ را براند، چون از حال امیر حسین و حضرت صاحبقران وقوف یافت به ایشان ملحق شد. آن حضرت تموكه را به سه كس بهطرف قهلغه فرستاد، تا خبری بازداند و او چون از معبر ترمد گذشته به قهلغه رسید دید كه لشكر جته ولایت را غارت كرده میكشتند؛ و تموكه به حسب اتفاق با خویشان و متعلقان خود دوچار خورد و بعد از رسم «1» آغوش و پرسش او را خبر دادند كه خانه و فرزندانت به همین نزدیكی فرود آمدهاند و مبالغه بسیار نمودند كه به خانه خود رود و زمانی، فرزندان و كسان خویشتن را ببیند. آن صادق مردانه، اصلا قبول نكرد كه چون مخدوم از خانه دور است خدمتكار نشاید كه به خانه خود درآید.
نظم
از چنین طایفه آموز ادب خدمت راكه به هر كام كه خواهی برسی از خدمت و امیر حسین و حضرت صاحبقران از دره صوف كوچ كرده، به درهگز آمدند و به میدان اولجیبوغا نزول فرمودند و در آنجا استماع افتاد كه امیر سلیمان برلاس و
______________________________
(1). ع: مراسم.
ص: 292
امیر موسی و امیر جاكو برلاس و امیر جلال الدین برلاس و امیر هندوكه برلاس با جماعتی خبر حضرت صاحبقران شنیدهاند و با جته مخالفت نموده از میان ایشان بیرون آمدهاند و به ترمد رسیده؛ تولانبوغا را روانه كردند تا شبگیر كرده از جیحون بگذرد و ایشان را كیفیت احوال اعلام كند. و چون از آنجا كوچ كرده به جلگه «1» بلخ درآمدند امیر «2» ابو سعید پسر تایغو و منگلیبوغا سلدوز- كه از قلعه اولاجو گریخته بود و پیش ابو سعید كه داماد او بود رفته- و حیدر اندخودی، هرسه با شش هزار مرد مكمل، كمر عداوت بسته و دست جلادت گشاده، صبحگاهی به معسكر ظفرپناه رسیدند و بر لب آب سیاه- كه در میان فاصل بود- جوشان و خروشان فرود آمدند و از طرفین گذار آب را گرفته كمین كردند. صاحبقران ظفر قرین «3» [تیغ] «4» برحسب اشارت «الحرب خدعة» 97 به نفس مبارك به كنار آب رفت و به هرگونه سخنان هوشمندانه و حكایات فریبنده، آب تسكین بر آتش صولت و حدّت ایشان ریخت و هرآینه كاردان صاحب تأیید، هنگام حدوث وقایع، به حسن تدبیر و لطف تقریر، آن مقدار مصالح دولت رعایت نماید كه از دست اقتدار هزار شمشیرزن خنجرگذار «5» برنیاید.
كارها راست كند عاقل كامل به سخنكه به صد لشكر جرّار میسّر نشود سپاه آن طرف لب آب دره گز گرفته میرفتند و لشكر نصرت شعار، كنار به كنار جوی قوت «6» میراندند و از جانبین محل گذار میجستند و مجال جنگ را مترصد فرصت بودند تا برابر بلخ رسیدند.
گفتار در جنگ امیر حسین و حضرت صاحبقران مؤید مظفر، با ابو سعید و منگلیبوغا و حیدر
چون عساكر طرفین به مقابل بلخ رسیدند از هردو جانب، جوی عبد اللّه را در
______________________________
(1). م: جلگای.
(2). الف، ع:- امیر.
(3). الف، ع:- قرین.
(4). در هرسه نسخه «تیغ» آمده كه ظاهرا زاید است.
(5). الف، م: گزار.
(6). ع:- قوت.
ص: 293
میان گرفته، صف بركشیدند و میمنه و میسره و قلب مرتب داشته جنگ را آماده گشتند و از امارات دولت در آن حال امرا كه در ترمد بودند برسیدند و به حضرت صاحبقرانی پیوستند و تموكه نیز برسید و احوال و اوضاع كه تحقیق نموده بود عرضه داشت و آن روز از وقت پیشین تا به شب آتش حرب و قتال سمت التهاب داشت و اشتعال، و میان جان و تن و تیر و جوشن رسم فراق بود و وصال. مبارزان هردو طرف بر یكدیگر تیرباران كردند و از زخم پیكان رخنه در خانه حیات بسیاران افتاد.
ز هر تیر كز شست «1» پرواز كردتنی را ز پیوند جان باز كرد و در آن روز تموكه كه زخمدار شد و شبهنگام:
نظم
كه در پرده كوه رفت آفتابسر روز روشن درآمد به خواب
فرود آمدند از دو جانب سپاهیزك را نشاندند بر پاسگاه روز دیگر كه شهسوار پیروزه مضمار سپهر، از قنطره افق گذشته، سپاه انجم را هزیمت داد و لشكر جانبین باز در جوش و خروش آمد، صدای غریو گورگه و كوس در خم این طاق آبنوس افتاد. حضرت صاحبقرانی به عون تأیید آسمانی حمله كرد و از پول «2» گذشته، روی قهر و كین به آن لشكر جنگجوی نبرد آیین آورد و ایشان هرچند به عدد بسیار و هنگام پیكار پیلافكن و شیر شكار بودند، با سطوت حمله آن مؤید كامگار جز فرار چارهای ندیدند و گروهی چنان انبوه از یك حمله خسرو گردون شكوه، به ستوه آمده، از هم فروریختند و چون شب روسیاه از پیش تیغ آفتاب بگریختند.
بیت
ستاره گرچه بود بیشمار پشت دهندچو مهر یكتنه روی آورد سوی پیكار امیر حسین و صاحبقران كامگار بعد از آن فتح نامدار، عرض سپاهی كه ملازم بودند، بازدیدند؛ دو هزار سوار درشمار آمد. حضرت صاحبقران با جمعی از ایشان، از پیش روان شد و چون به كنار جیحون رسید از معبر ترمد به كشتی گذشته،
______________________________
(1). م: شصت.
(2). ع: پل.
ص: 294
قراول به جانب قهلغه فرستاد تا خبری بازداند و لب آب را مخیم نزول همایون ساخت. قراولان را تعب و كوفتگی راه، از رعایت شرایط حزم ذاهل گردانید و خواب بر ایشان غالب شد تا لشكر آجونی برادر كوچك بیگیجك برسید و از ایشان بگذشت. حضرت صاحبقران به اعتماد قراول منتظر نشسته و سپاه به خیمههای خود غافل آسوده، ناگاه یاغی با قراول بههم آمیخته برسیدند.
نظم
جهانجو چو سازد قراول رواننزیبد بجز مردم كاردان
دلیر و سبك حمله و تیزهوشبه هر كار سر تا قدم چشم و گوش
وفا باشد و راستی كیششانبود كاهلی كافری پیششان لشكر را در آن حال چون مجال آن نشد كه فراهم آمده به مقابله مخالفان درآیند به ضرورت به كشتی درآمدند و خیمهها را گذاشته از آب میگذشتند و حضرت صاحبقرانی با چندكس در جزیرهای به محاربه و مدافعه مشغول گشت و چندان پای ثبات و تمكّن بفشرد كه لشكریان تمام از آب بگذشتند و بعد از آن خود عبور فرمود.
نظم
كه پیوسته آن شاه عالمپناهبههرحال بودی پناه سپاه و مدت یك ماه ایشان از این طرف آب و لشكر مخالف از آن طرف آب در مقابل یكدیگر بنشستند و پس از ماهی، حضرت صاحبقران به سوختن كشتیها فرمان داد و از آنجا كوچ كرده متوجه خلم شد كه از حدود بلخ است و در آن محل با امیر حسین و بقیه لشكر بههم رسیدند.
گفتار در توجه نمودن امیر حسین و حضرت صاحبقران به جانب طایخان «1» و بدخشان و صلح كردن با شاهان «2»
امیر حسین و حضرت صاحبقران به اتفاق عازم قندز گشتند و در آنجا ایل «3»
______________________________
(1). در زیرنویس نسخه عباسی ذكر شده كه در اكثر نسخ بهجای طایخان، طالقان است.
(2). ع: صلح كردن پادشاهان.
(3). ع:+ و الوس.
ص: 295
برولدای «1» را جمع آورده، عنان عزیمت به جانب بدخشان تافتند؛ و چون به طایخان رسیدند در آب شور مذاق وفاق را از چاشنی الصُّلْحُ خَیْرٌ «2» شیرین ساخته، با شاهان بدخشان از در مصالحت درآمدند و تلخی وحشت و مخالفت كه هرآینه موجب ترشرویی دولت تواند بود به كلی مرتفع شد و از آنجا بهطرف ارهنگ بازگشتند و در آنجا از آب به جانب سالیسرای عبور نموده متوجه ختلان شدند و به چول درآمدند و از چول گذشته موضع دشت كولك مخیّم نزول فرخنده گشت؛ شبانه- كه به حكم وَ جَعَلَ اللَّیْلَ سَكَناً «3» طباع میل آرمیدن كند- بعد از آنكه حضرت صاحبقرانی به عزم استراحت، تخفیف جامه فرموده بود و پای مباركش از سآمت صحبت موزه پرداخته، امیر حسین به استدعای حضور آن حضرت، كس فرستاد و چون توجه فرموده، به مجلس درآمد از حاضران پولادبوغا بود و شیر بهرام.
امیر حسین با حضرت صاحبقرانی، شكوه شیر بهرام آغاز نهاد كه: «در چنین وقتی كه به دشمن رسیدهایم، عزم ایل خود كرده، جدایی میجوید و به پای مروت و وفا طریق موافقت و ولا نمیپوید». صاحبقران كامگار او را به انواع، نصیحت فرمود و سرزنش نمود اما جواب او بر فحوای
مصراع
من گوش استماع ندارم، لمن تقول «4»
98 محصور بود، امیر حسین را هرچند از آن لجاج و استبداد نایره غضب اشتعال مییافت به حسب مقتضی حال تحمل اولی دانست.
نظم
هرچند توانا بود و قادر مردهم گاهگهی خشم فرو باید خورد آخر الامر شیر بهرام به صوب بلجوان روان شد و دراینحال به تحقیق پیوسته بود كه تغلغ سلدوز و كیخسرو لشكر جته را سر كرده «5» با بسی امرای جته پیش آمدهاند و
______________________________
(1). الف، ع: یولدای.
(2). نساء/ 128.
(3). انعام/ 96.
(4). الف، ع: یقول.
(5). ع:- سه كرده.
ص: 296
تمور پسر بوبكان و ساریق و شنگوم و توغلق خواجه برادر حاجی بیگ و كوچ تمور پسر بیگیجك و دیگر امرای هزاره و قشون، با بیست هزار مرد از سر جالا تا پول سنگین نشستهاند؛ و از اینجانب بیش از شش هزار مرد در معسكر همایون حاضر نبود. صاحبقران مؤید پاكاعتقاد، مصدوقه كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ «1» به گوش صدق و اخلاص از هاتف توفیق میشنید و در آیینه دولت روزافزون كه به صیقل تأیید آسمانی جلای ظفر یافته بود به دیده یقین میدید.
نظم
كه گر بحر گیتی شود پر نهنگو گر كوه و صحرا بود پر پلنگ
كسی را كه یار است بخت بلندنیابد از آن یك سر مو گزند با دو هزار مرد دلاور روی توكل به سوی دشمنان آورده از پیش روان شد و در سر پول سنگین، سپاه جانبین بههم رسیدند. از وقت چاشت كه رایت سلطنت وَ الضُّحی «2» برافراشتند تا آن زمان كه پرچم سنجق وَ اللَّیْلِ إِذا سَجی «3» شانه زدند، آتش پیكار از زبانه ناراً حامِیَةً «4» حكایت میكرد و زمین از كرّ و فرّ پیاده و سوار تفسیر إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها «5» میگفت. صفیر تیر صدای فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ «6» در گوش جان میانداخت و بریق سنان صورت یَكادُ الْبَرْقُ یَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ «7» بر دیده دل جلوه میداد. زبان تیغ تحقیق معنی مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ الْأَعْناقِ «8» به برهانی قاطع به ادا میرساند و از واقعه گران وقع چماق در شأن نزول الْقارِعَةُ مَا الْقارِعَةُ «9» حجتی واضح به اقامت میپیوست و آن روز تا به شب دلاوران رزمآزمای از هردو جانب در سر پول تا به حدی كوشش نمودند كه نم طاقت در جگر جلادت هیچ بهادر نماند. شب كه از طرفین به موافقت شهسوار گردون، عنان از میدان برتافتند و كثرت سپاه مخالف، بیش از اندازه بود، حضرت
______________________________
(1). بقره/ 249.
(2). ضحی/ 1.
(3). ضحی/ 2.
(4). قرآن كریم، بخشی از آیات: غاشیه/ 4؛ قارعه/ 11.
(5). زلزال/ 1.
(6). صافات/ 10.
(7). بقره/ 20.
(8). ص/ 33.
(9). قارعه/ 1 و 2.
ص: 297
صاحبقران به الهام دولت، متیقّن شد كه شمشیر شجاعت را تا به صیقل رأی روشن نزدایند، چهره ظفر در آن نتوان دید و تیر جلادت، اگرنه از شست تدبیر گشاد یابد، از صدای صفیرش بشارت نصرت نتوان شنید. خاطر خطیر بر اندیشه تدارك آن واقعه گماشت تا كلك تأییدش، صورت بهبود بر لوح ضمیر منیر نگاشت.
گفتار در گذشتن حضرت صاحبقرانی از آب پول سنگین و گریختن لشكر جته
حضرت صاحبقران امیر موسی و امیر موید ارلات و اوچ قرابهادر را با پانصد مرد- كه یكی از هزار بازنخوردی- بر سر پول سنگین در مقابله لشكر خصم «1» بازداشت و به نفس مبارك با هزار و پانصد سوار كه غبار عرصه پیكار را سرمه دیده آرزو دانستندی در ضمان اقبال، روی سعادت از بالا آب به میدان اسن نهاد و در میان اسن میدان و رسنكش، نیمشب از آب به شناه بگذشتند و روی به كوه آوردند.
روز دیگر قراول یاغی را از اثر پای اسبان معلوم شد كه لشكر از آب گذشته است، و از آن معنی دغدغهای در ایشان پیدا شد و چون شب درآمد؛
نظم
جهان در سر آورد كحلی پرندسر مه درآمد به مشكین كمند صاحبقران كشورگشای عدوبند «2»، فرمان داد تا از بالای كوههای بلند آتش بسیار افروختند، سپاه مخالف را از مشاهده آن ترس و هراس غالب شد و پای ثبات و قرار از جای برفت و از سر دهشت پای خوف به مركب فرار درآوردند و عنان عزم به دست اضطرار داده روی ادبار به صوب گریز نهادند و به عون پروردگار، چنان لشكری جرار كه در مقابل یك سوار، ده جنگجوی تیغزن نیزهگذار بیش بود، بیكلفت رزم و پیكار از هم فروریخت، وَ اللَّهُ یُؤَیِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ یَشاءُ «3» زهی فروغ رای اصابت شعار نصرت آثار كه از پرتو آتشی كه از دور برافروزد، خرمن شوكت و
______________________________
(1). م: دشمن.
(2). الف، ع:- عدوبند.
(3). آل عمران/ 13.
ص: 298
استكبار جهانی مخالف كینهدار با چندین امراء و سردار بسوزد.
نظم
آنجا كه یك پیاده فروكرد حزم اوملكی توان گرفت به نیروی یك سوار و نه عجب آن را كه عنایت باری «1» یاوری كند كه تواند با او برابری كند و برگزیدهای كه عزیز كرده پروردگار باشد بدخواه او به ضرورت خوار و برگشته روزگار بود.
نظم
بداندیش آن شاه گیتیفروزنباشد مگر خوار و برگشته روز و چون دشمنان بههم برآمده روی به گریز نهادند، حضرت صاحبقران با لشكر نصرتنشان چون شیر ژیان و سیل بیپایان خروشان و جوشان از بالای كوه فروتاختند و تا میدان كجرات، تكامشی كرده به تیغ عمرفرسای و رمح جانگزای دمار از روزگار ایشان برآوردند،
نظم
در آن روز «2» بس كز عدو كشته شدبیابان همه پشته بر پشته شد و در آن محل مظفر و منصور به شادمانی و سرور نزول فرمود و امیر حسین نیز با بقیه لشكر از عقب برسید. از میامن نسایم این فتح ارجمند نهال اقبال بلند و شاخ دولت قوی گشت و روضه امانی و آمال را طراوتی تازه و نضارتی بیاندازه «3» به نوی روی نمود رایت استظهار همگنان به اوج اقتدار برآمد و شوكت و شكوه شاه و سپاه یكی در هزار شد.
بیت
سپه را همه دست و دل شد قویبه اقبال صاحبقران از نوی و چون رتبت پیشی و برتری در میدان سلطنت و سروری حضرت صاحبقران را مقدّر و مقرر شده بود با دو هزار مرد از پیش روان شد و چون به قهلغه رسید اهل «4»
______________________________
(1). الف، ع:- باری.
(2). الف، ع: ره ز بس.
(3). الف، م:- بیاندازه.
(4). م: اهالی.
ص: 299
كش و آن نواحی «1» فوجفوج گریخته میآمدند و به ملازمان سعادتمند میپیوستند.
آن حضرت از جمله دو هزار مرد- كه همراه آورده بود- سیصد مرد گزیده را، ملازم ركاب همایون ساخت و روی عزیمت به راه آورد و دیگران را به توقف در آنجا فرمان داد و از آن سیصد سوار، دویست مرد با امیر سلیمان برلاس و امیر جاكو برلاس و بهرام جلایر و امیر جلال الدین برلاس و امیر سیف الدین و یولتمور به صوب كش روان ساخت و فرمود كه: «چهار قوشون شوند و هرسواری دو بند شاخ بسیار بزرگ از هردو پهلوی اسب درآویزد، تا غبار انگیزد و گرد فراوان برخیزد و داروغا اگر «2» آنجا باشد بگریزد». ایشان برحسب فرموده كاربند شدند و تدبیر، موافق تقدیر افتاده، چون به جلگه كش درآمدند، داروغای جته از آن گردوغبار ترسیده بود و گریخته؛ ایشان به شهر كش درآمده به ضبط آن مشغول شدند و زهی «3» عنایت بینهایت الهی درباره آن مشیّد اركان پادشاهی گاه از افروختن اخگری لشكری شكسته میشود و گاه از انگیختن غباری دیاری مسخر میگردد.
مصراع
چشم بد دور كه بالاتر از این ممكن نیست
و در آن حال، مخیّم اقامت الیاس خواجه خان، تاش آریغی بود- كه در چهار فرسنگی كش واقع است. اعیان و امرای «4» نامدار مجموع ملازم و سپاهی برون از حد و شمار در سلك اجتماع منتظم و در آنوقت توغلق تمور خان در مستقر سریر «5» خانی خویش درگذشته بود و الغتوق تمور و امیر «6» حمید آمده بودند كه الیاس خواجه خان را به الوس بازبرند تا به ضبط جای پدر قیام نماید. حضرت صاحبقران با صد سوار كه به سعادت ملازمت مستسعد بودند شبگیر كرده به خزار آمد و چون روز شد و پویندگان از رسیدن جمشید خورشید به جانب مشرق آگاه گشتند، در حركت آمدند. مردم از وصول همایون آن حضرت خبر یافته به احراز
______________________________
(1). م: حوالی.
(2). الف:- اگر؛ ع:+ در.
(3). الف، ع:- زهی.
(4). الف، ع: چون امراء.
(5). ع:- سریر.
(6). الف، ع:- امیر.
ص: 300
دولت زمینبوس شتافتند. آن حضرت به جمع سپاه خزار و كش فرمان فرمود و تا خواجه سالبری را چغداول ساخت و با عساكر گردون مآثر بهطرف جگدالیك بازگشته، روان شد و چون به آنجا رسید، به سعادت نزول فرمود. شیخ محمد پسر بیان سلدوز با هفت قوشون لشكر به آن حضرت پیوست و در آن محل هفت روز توقف افتاد و امیر حسین و سپاه آنچه، با او بودند و آنچه حضرت صاحبقران در قهلغه گذاشته بود، برسیدند و شیر بهرام كه در دشت كولك «1» جدا شده بود و به ایل خود رفته، با لشكر ختلان بعد از چهل و سه روز غیبت هم در آنجا ملحق شد.
امیر حسین و حضرت صاحبقرانی با تمامی لشكر از آنجا كوچ كرده متوجه خزار شدند «2» و در آنجا به مزار متبرك خواجه رسمس «3»- طاب مثواه- درآمدند و از روح مقدس آن بزرگ دین استمداد همت نموده، عقد موافقت را به عهد و پیمان مستحكم گردانیدند و سوابق دوستی و اخلاص را به لواحق یگانگی و اختصاص، مؤكّد ساختند.
مصراع
آری به اتفاق جهان میتوان گرفت
99
______________________________
(1). الف: كولنك.
(2). الف، ع: گشتند.
(3). ع: شمس؛ در نسخه عباسی در ذیل این كلمه اشاره شده است كه چهار نسخه رسمس نوشتهاند. در ظفرنامه شامی رزماز و در مطلع سعدین، ج 1، ص 342 ایلغانور ذكر شده است.
ص: 301
(765 ه. ق) گفتار در خواب دیدن حضرت صاحبقرانی و به آن تفأّل نموده آهنگ جنگ الیاس خواجه خان كردن
اشاره
قال النبی- صلی اللّه علیه و سلم: «الرّؤیا الصّالحة جزء من ستّة و اربعین جزءا من النّبوّة» 100. ارادت قدیم از عنایت علیم حكیم- تعالی و تقدّس- چون رقم اختصاص بر ناصیه اخلاص صاحب دولتی كشیده، قامت اقبالش را از خزانه إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ «1» به خلغت فاخر بیاراید هرآینه «2»، آیینه ضمیر منیر او را به صیقل توفیق زدوده به انوار تحقیق منوّر سازد تا عرایس اسرار غیبی در آنجا چهره نماید و مخدّرات مغیبات امور در نظر شعورش پیش از وقوع و ظهور، نقاب اشتباه بگشاید، و از دریچههای عالم غیب كه روح انسانی از آن ممر كیفیت احوال آینده پیش از آنكه واقع گردد تواند دید، روزن خیال است، چنانچه از مضمون حدیث مبارك- كه ثبت افتاد- مستفاد میگردد.
نظم
ز نقشبند خیالم خوش آمد این معنیكه صورتی بنگارد به شكل دلبر ما یوسف صدیق- علی نبیّنا و علیه الصلوة و السلام- صورت اذعان اخوة و ابوین
______________________________
(1). ص/ 26.
(2). ع:- هرآینه.
ص: 302
كه نص كریمه وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَی الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً «1» از آن خبر میدهد به سالها پیش از وقوع از این دریچه دیده بود و بشارت فتح مكه- شرّفها اللّه تعالی- كه مضمون همایون لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِ «2» به بیان آن ناطق است، بر ضمیر وحیپذیر سلطان پیغمبران- علیه و علیهم الصلوة و السّلام- هم از آن ممر نقش بسته بود و این كرامت به حسب مهمات ملكی و مصالح پادشاهی اساطین سلاطین و اعاظم ملوك و خواقین را از راه وراثت، خلافت صوری دست میدهد، چنانچه حضرت صاحبقرانی را روی نمود، چه در آن حالت كه كاری چنان هولناك پیش آمده بود و به لشكری از سپاه دشمن بسیار كم با ایشان مقابله و مقاتله میبایست كرد.
روزی وقت چاشت در آن باب تأملی مینمود. در اثنای آن اندیشه خوابش درربود، آوازی شنید، صریح به زبانی «3» فصیح كه: «شاد باش و غم مخور كه خدای تعالی شما را نصرت و فیروزی كرامت فرمود». و چون از خواب انتباه یافت از برای دفع اشتباه از حاضران پرسید كه: «در این وقت هیچكس اینجا سخنی گفت؟». همه گفتند نه. به یقین پیوست كه آن سخن از هاتف غیب به گوش هوش او رسیده و آن نسیم بشارت شمیم «4» از گلشن لطف عمیم الهی وزیده، اعتمادش به عون تأیید ربانی واثقتر شد و با دلی قوی و خاطری «5» گشاده پیش امیر حسین آمد و صورت واقعه بازنمود و همگنان را از استماع این بشارت مواد استظهار و استبشار سمت تضاعف پذیرفت و دل تابع و متبوع، كه چون غنچه گرفته بود، از این آگاهی چون گل، از نسیم صبحگاهی بشكفت.
نظم
ز فكر خاطر شاه و سپاه بود نژنداز آن بشارت فرخنده شادمان گشتند
______________________________
(1). یوسف/ 100.
(2). فتح/ 27.
(3). الف، ع: زبان.
(4). الف، ع:- شمیم.
(5). ع:- خاطری.
ص: 303
گفتار در محاربه امیر حسین و حضرت صاحبقرانی با لشكر جته و ظفر یافتن ایشان
امیر حسین و حضرت صاحبقران بعد از اقامت وظایف شكر و ستایش پادشاه پادشاهان- جلّ و علا- به سعادت سوار شدند و در ترتیب و تعبیه لشكر «1» شرایط حزم رعایت نموده دو قول مرتب داشتند. امیر حسین دست راست آراسته، بیرق ظفر پیكر برافراخت و حضرت صاحبقران چون هنگام نبرد همه دل بود، جانب چپ مركز رایت نصرت شعار خویش ساخت و به این آیین صفها راست كرده روان شدند؛ و لشكر دشمن- كه در تاش آریغی بود- بر همین منوال، دو قول تعیین كرده، میسره از فرّ الیاس خواجه خان و امیر حمید زینت یافت و میمنه را به شكوه امیر تقتمور و امیر بیگیجك آذین بست و از جانبین، لشكر یسال كرد، روی كینه و پرخاش به سوی قصد یكدیگر نهادند.
نظم
به جنبش درآمد زمین و زمانتو گفتی بخواهد پریدن جهان
ز آواز اسپان و گرد سپاهنه خورشید تابنده روشن نه ماه
سپه یكسره نعره برداشتندسنانها به ابر اندر افراشتند در موضع قبیمتن، سپاه طرفین بههم رسید و غریو گورگه و «2» نعره دلیران در گنبد گردون پیچید اول از مقابل حضرت صاحبقرانی هراولان لشكر مخالف از غروری كه به بسیاری و كینهگزاری خود داشتند مركب مبارزت در میدان مسابقت جهانیدند. آن حضرت قطبوار پای وقار در مركز قرار، چون اساس دولت خویش استوار گردانید و ركاب نصرت انتساب گران داشته، سبك دست تأیید به تیر و كمان یازید و چپ را الف و راست را دال ساخته.
نظم
خدنگش الف از خم نون و دالروان كرد بر سینه بدسگال
______________________________
(1). الف، ع:- و در ترتیب و تعبیه لشكر.
(2). الف، ع: با.
ص: 304
و سپاه به موافقت شاه، چون ستاره در خیل ماه از چرخ كمان، شهاب پیكان آتشافشان به جان «1» دشمنان روان گردانیدند، كلك تیر، تفسیر وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّیاطِینِ «2» به خون پردلان چنان تحریر كرد كه از حال ایشان به تصویر مؤدّای وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً «3» مثنی گشت. بهادران لشكر مخالف كه از حدّت آتش كینه چون باد میآمدند، مانند آب باران رو به مركز خاك آوردند. بعضی آب حیات بر باد فنا داده و چندی از تاب زخم پیكان آبدار آتشبار، سینه پركینه بر خاك نهاده،
نظم
جنگجو كز باد پندار آتش كین برفروختزخم پیكان، آبرویش همچو خون بر خاك ریخت از مشاهیر كشتگان، دومسا بود، از قوم بهرین كه در بحر كین نهنگی «4» بودی مردمخوار و در بیشه پیكار، شیری پیلشكار. و چنپو از خاصگیان «5» ملك خان كه شاه و سپاه او را ماده استظهار دانستندی و مایه اعتضاد و افتخار. و از افتادگان، توقتمور بهادر بود و بیگی برادر بیگیجك و دولتشاه و دو شاهزاده دیگر كه هریك سرور لشكری و پناه سپاهی بودند.
نظم
نماند از دلیران كسی برقرارهمه كشته یا خسته افتاده زار سپاه طرفین به یكبارگی، بارگی برانگیختند و درهم آویختند و هوای كارزار بر كار زار مخالفان چون زره به هزار دیده خون میریخت.
نظم
برفتند از جای یكسر چو كوهدها ده برآمد ز هردو گروه
بیابان چو دریای خون شد درستتو گفتی ز روی زمین لاله رست و چون صدمات حمله رزمآزمایان متواتر شد و امواج بحر بلا متلاطم گشت به موجب وعده مبشّر غیبی با حضرت صاحبقرانی اولیای دولت را میامن
______________________________
(1). الف: جانب.
(2). ملك/ 5.
(3). یوسف/ 100.
(4). ع: نهنگ.
(5). ع: خاصگان.
ص: 305
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی صَدَقَنا وَعْدَهُ «1» شامل روزگار گشت و اعدای وافر شوكت را معنی ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ «2» صورت حال آمد، چنان لشكری جرار كه به كثرت شمار، از قطرات امطار و اوراق اشجار نشان میداد، از اندك لشكری چون اوراق خزانی و قطرات باران نیسانی به اطراف و اقطار متفرق و پراكنده گشت وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ «3».
الیاس خواجه خان و امیر بیگیجك و اسكندر اغلن و امیر حمید و امیر یوسف خواجه دستگیر شدند، اما خان را وفاداری- كه در جبلّت اتراك مركوز است «4»- دستگیر آمد و تنی چند از لشكر كه او را گرفته بودند بشناختند و بیآنكه سرداران سپاه را خبر شود او را با بیگیجك سوار ساخته رها كردند و دیگر گرفتگان در قید اسار گرفتار بماندند، و همان شب حضرت صاحبقرانی شبگیر كرده، تا آب یام براند و در آنجا باز سر راه بر دشمنان بگرفت و بسیاری از ایشان كشته شدند.
نظم
ز خون آب در جوی چون باده شدبه كه كهربا لعل و بیجاده شد و امیر جاكو و امیر سیف الدین برحسب فرمان متوجه سمرقند شدند. و این فتح ارجمند در شهور سنه خمس و ستین و سبعمائه موافق لویئیل اتفاق افتاد، صاحبقران كامگار كه همت بلندش در هر كار تا آن را به منتهای مراد نرسانیدی نیارمیدی، به مشورت امیر حسین با شیر بهرام ایلغار كرده در عقب دشمن روانه شد «5» و از آب خجند گذشته، تاشكنت را مخیّم نزول همایون ساخت و از برای دفع عین الكمال، چند روزی نیل عارضه مزاجی بر رخسار دولت كشیده شد.
بیت
هرچه را چشم در پسند آردچشمزخمی در آن گزند آرد 101 و حضرت صاحبقرانی و امیر حسین را هریك در محلی كه بودند اندك مرضی
______________________________
(1). زمر/ 74.
(2). توبه/ 25؛ م: «ولّوا علی ادبارهم نفورا»؛ اسراء/ 46.
(3). آل عمران/ 126؛ انفال/ 10.
(4). ع:+ چون.
(5). الف، ع:- در عقب دشمن روانه شد.
ص: 306
طاری گشت و عنقریب از شفاخانه، وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ «1» به صحت بدل گشت و مهد علیا اولجای تركانی به سعادت و كامرانی از طرف «2» گرمسیر هیرمن «3» آمده،
مصراع
بلقیس عهد، سوی سلیمان رسید باز
و حضرت صاحبقران به عزم مراجعت، از آب خجند عبور فرمود و به قصد شكار جرگه انداخت و امیر حسین نیز در موضع دزق به میل شكار و ترتیب جرگه موافقت نمود و از هردو طرف روان شده در آقار، قمار میشی كردند و روزی چند برحسب
مصراع
وقت را غنیمت دان آنقدر كه بتوانی
102 به عشرت و كامرانی گذرانیدند و از آنجا به سعادت و اقبال سوار شده به صوب سمرقند معاودت نمودند و آن خطه فردوس آیین را به فرّ قدوم بهجتافزای مملكتآرای، آذین بستند. دیده امید اهالی آن دیار از غبار مركب همایون ایشان روشنایی پذیرفت و كسری كه از لگدكوب حوادث روزگار به حال صغار و كبار راه یافته بود از مراهم مراحم و نوشداروی استمالت و نوازش مومیایی یافت «4».
شعر
الحمد للّه علی انعامهقد رجع الحق إلی مقامه
گفتار در قرلتای كردن امیر حسین و حضرت صاحبقرانی و برداشتن كابلشاه اغلن را به خانی
چون مملكت ماوراء النهر و تركستان با توابع و لواحق از قبضه تسلط و استیلای قوم جته مستخلص شد، اعیان امرای بزرگ و نویینان رفیع قدر «5»، حكومت و فرماندهی یكدیگر را گردن اذعان و انقیاد نمینهادند و چون هریك از پیشوایان
______________________________
(1). اسراء/ 82.
(2). ع:- طرف.
(3). م:- هیرمن.
(4). الف، ع: پذیرفت.
(5). ع: مقدار.
ص: 307
قبایل سنگین را پشت استظهار به كثرت اتباع و اشیاع خویش گرم بود، مجموع سر اطاعت و فرمانبرداری به یك كس فرونمیآوردند و سنة اللّه جاری است كه هر كثرتی را كه جهت وحدتی نباشد كه حافظ آن بود، زود به فساد انجامد و هر مملكت را كه والیی نبود كه مجموع اهالی آن امتثال اوامر و نواهی او را واجب و لازم شمرند و از حكم و فرموده او به هیچوجه تجاوز روا «1» ندارند، نظام احوال و اوضاع آن البته اختلال پذیرد.
نظم
جهان بیجهانبان تن بیسراستتن بیسر از خاك ره كمتر است بنابراین امیر حسین و حضرت صاحبقرانی با یكدیگر مشورت كرده، مصلحت در آن دانستند كه از نسل جغتای خان یكی را به خانی بردارند و جهت امضای آن عزم، هم در شهور «2» سنه خمس و ستین و سبعمائه، جمع امرا و نویینان را جمع آورده قرلتای كردند «3» و در باب مصالح «4» سلطنت و كفایت مهمات مملكت سخن راندند و رأی بر آن قرار گرفت كه كابلشاه اغلن پسر دورچی بن ایلچیكدای بن دوا خان را كه از وهم آسیب تغلّبات روزگار به حصار شعار فقر و لباس درویشی درآمده بود از آن كسوت بیرون آرند و قامت اقبالش را به خلعت عالی طراز خانی بیارایند و از برای اتمام این مهم،
نظم
یكی جشن كردند با زیب و سازكه در وصف آن قصه گردد دراز
ز سیم و زر و نعمت و خواستههمه صحن گیتی بد آراسته و به اتفاق كابلشاه اغلن را بر تخت سلطنت نشاندند و به رسمی كه آیین سلاطین ترك است او را كاسه داشته؛
نظم
همه سرفرازان و گردنكشانبیكبار نه بار زانو زدند
______________________________
(1). الف، ع: جایز.
(2). الف، ع: سال.
(3). ظفرنامه شامی، ص 27 این رویداد را در سال 761 ذكر میكند.
(4). الف، ع:- مصالح.
ص: 308
و امیر حیدر اندخودی را- كه دربند بود- به زنده حشم سپردند و همان شب كار او بساخت و تخت وجودش را از والی حیات بپرداخت.
نظم
نخیزد دگر چون درآید به سركسی كز حد خود نهد پا به در و چون آن دیار از قدیم باز، منسوب به حضرت صاحبقران و دودمان عالی شأن او بود، مكارم ملكات ملكانه اقتضای اكرام اضیاف میكرد. امیر حسین را طوی داد و گماشتگان حضرتش جشنی آراستند كه زهره رامشگر، از نظاره آن ساز حیرت نواخته به ادای این نوا مترنم گشت:
نظم
این چه بزم است مگر گلشن كام است اینجاخضر در آرزوی جرعه جام است اینجا
نعمت آماده و اسباب تنعم وافرمجلس خاص و طربخانه عام است اینجا
نغمه ساز سعادت طربافزا شبوروزگردش ساغر انعام مدام است اینجا عاطفت شاملش همگنان را به نوازشهای درخور، مراعات فرمود و امیر حسین را پیشكشهای لایق كشید.
نظم
ز هرچیز كان بود شایستهترز اسپ و ز تیغ و كلاه و كمر و چون پدر امیر حمید را با پدر حضرت صاحبقرانی سوابق مودت و دوستی ثابت بود به حكم «مودة الآباء قرابة الابناء» 103 در آن طوی با امیر اولجایتو اپردی- كه آیینه خرد و كیاستش از كبر سن به صیقل تجربههای گوناگون جلا یافته بود و همگنان هنگام سوانح امور بر رأی مشكلگشایش رجوع نمودندی- در باب خلاص امیر حمید و اسكندر اغلن مشورت فرمود و ابقای مهجه ایشان را از امیر حسین التماس نمود. امیر حسین «1» هرچند مقتضای رایش فحوای این بیت بود،
نظم
دشمن چو به دست آمده از پای درآورتا باز به دندان نبری دست ندامت
______________________________
(1). ع:- امیر حسین.
ص: 309
لیكن از برای خاطر شریف آن حضرت دست رد به سینه آن ملتمس بازننهاد و به خلاص ایشان رخصت داد و با اینهمه چون ایشان را وعده لِكُلِّ أَجَلٍ كِتابٌ «1» نزدیك رسیده بود، آن معنی مفید نیفتاد و چون امیر حسین به عزم یورت قدیم متوجه سالیسرای شد حضرت صاحبقران سعادتقرین امیر داود و امیر سیف الدین را بفرستاد تا امیر حمید را بند برداشته به اعزاز و اكرام بیاورند. بایزید و ایمن كه امیر حمید در دست ایشان بود چون امیر دوگانه را از دور بدیدند، گمان بردند إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ «2» كه ایشان از برای كشتن امیر حمید میآیند، مبادرت نموده یكی گرزی زد او را و یكی شمشیری و امیر حمید شهید را از شهد نجات كه به لب امید رسیده بود زهر ممات به كام جان فرورفت «لا مرد لقضاء اللّه» 104 و لا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ «3»
ز جوی هركه قضا بازبست آب حیاتز جام خضر نبیند مگر خمار ممات و چون امیر حسین از این حال آگاه گشت، گفت: «كار نوكر و كهتر در این قضیه از مهتر بهتر». و ایلچی را به تعجیل روان ساخته، اسكندر اغلن را طلب داشت و او را به یاساق رسانید.
مصراع
با تیر قضا سپر نباشد
و در آن زمستان امیر حسین و حضرت صاحبقران هریك به مستقر دولت و كامرانی خویش آرام جستند. مجاری امور و احوال بر وفق امانی و آمال كؤوس امانی و آمال از زلال دوستكامی و اقبال مالامال، و الحمد للّه المنعم المفضال.
______________________________
(1). رعد/ 38.
(2). حجرات/ 12.
(3). رعد/ 41.
ص: 311
(766 ه. ق) گفتار در جنگ لای و شرح كیفیت آن «1»
اشاره
از چمن خارنمای گلآرای مؤدّای عَسی أَنْ تَكْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَكُمْ «2» نسیم بشارت به مشام جانشكستگان معركه مكاره و احزان میرسد كه حكمت قاهره الهی تواند بود كه عرایس مطالب و مقاصد به كسوت مكاره و شداید جلوه دهد و لطایف نعمت و عطا را در مائده نعمت و عنا پیش آرد.
نظم
عاشقی كآگاه گشت از لطف پنهانی دوستهرچه پیش راهش آید خار یا گل خیر اوست بسیار دولت، كه سبب ظهور او آثار نكبت باشد و بسی جمعیت و كامرانی كه موجب آن نامرادی و پریشانی بود.
نظم
بسا رخنه كه اصل محكمیهاستبسا انده كه در وی خرّمیهاست
بسا قفلا كه بندش ناپدید استچو وا بینی نه قفل است آن كلید است و از اشباه و نظایر این احكام، مجاری احوال حضرت صاحبقرانی است در این مقام؛ چه چون فصل زمستان كه آن حضرت در مستقر دولت خویش قرین سعادت
______________________________
(1). الف:- عنوان.
(2). بقره/ 216.
ص: 312
و اقبال آرمیده بود، به آخر رسید و قهرمان بهار، سنجق لاله «1» برافراخته، سپاه سبز خفتان نباتی، به میدان باغ و بستان كشید،
نظم
لشكر كشید باد صبا سوی جویبارو آماده ساخت آلت و اسباب كارزار
پیكان ز غنچه كرد مرتب سپر ز گلداده زره به آب و سنان تیز كرده خار خبر آمد كه لشكر جته باز عزیمت اینجانب كرده متوجه شدهاند. حضرت صاحبقران روی همت به جمع لشكر آورده، كس فرستاد و امیر حسین را از آن حال آگاهی داد. امیر حسین بفرمود تا پولادبوغا و زنده حشم پسر محمد خواجه اپردی و ملك بهادر با سپاه ایلغار كرده هرچه زودتر به حضرت صاحبقرانی ملحق شوند. و چون ایشان به آن حضرت پیوستند، با لشكری- گاه حمله گردون صولت و هنگام سیر، ستاره «2» نهضت- به اتفاق روی توجه به سوی دشمن نهادند. و چون به موضع آقار رسیدند ملاحظه حال خیول و دواب كرده، چند روز در آن علفزار توقف نمودند و از آنجا كوچ كرده، روان گشتند و از آب خجند گذشته فرود آمدند. و امیر حسین سپاه گران جمع آورده از عقب ایشان بشتافت و چون به كنار آب رسید و از آنجانب منغلای لشكر مخالف نزدیك شده بود، حضرت صاحبقران در میان چیناس و تاشكنت لب آب را مخیّم نزول ساخت و سپاه را فرمان داد كه به تورا و چپر «3» جای خود را مستحكم گردانیده، شرایط حزم و احتیاط را بجای آورند. و امیر حسین با تمامی لشكر كه در عقب بودند، از آب سیحون عبور نمودند و به مورچل خود فرود آمدند. و از آن طرف نیز سپاه مخالف به كنار آب بادام رسیده، نزول كردند.
امیر حسین و حضرت صاحبقران از آنجا نهضت نموده روان شدند. و چون قراول طرفین یكدیگر را دیدند به ترتیب لشكر مشغول شده صفها بیاراستند. بر دست راست، امیر حسین رایت شوكت به عیّوق برافراشت و قنبلش تیلانجی ارلات بود و هراول اولجایتوی اپردی و شیر بهرام و پولادبوغا و فرهاد
______________________________
(1). ع: لانه.
(2). الف، ع: سیاره.
(3). الف، ع: چر.
ص: 313
اپردی و ملك بهادر و دیگر بهادران نامدار. و حضرت صاحبقران- كه جان عالم بود- دل كردار در جانب چپ ماهچه سنجق ظفر پیكر را ثالث نیّرین گردانید و در قنبل، امیر ساربوغا را با قوم قبچاق تعیین فرمود؛ و در هراول تمور خواجه اغلن مقرر شد و امیر جاكو و امیر سیف الدین و امیر مراد برلاس با عباس بهادر و دیگر دلاوران شمشیرگزار در قول بداشت و به این آیین
نظم
لشكری كینكش و جلادت كیشبه شمار از سپاه دشمن بیش پیش راندند، اما بر وفق وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ «1» از عقاب «2» اعجاب سالم نماندند، چه جته در مصاف قبیمتن، با آنكه به كثرت افزون بودند از سپاه این طرف شكستی عظیم یافتند. این نوبت كه لشكر اینجانب بیش از ایشان بودند بنیاد كار بر حیله نهادند و به سنگ جده- كه خاصیت آن از بدایع صنع آفریدگار- است توسل جسته، جده كردند.
نظم
نبد لشكر جته را تاب جنگبه افسونگری چاره جستند و سنگ
به سنگ جده مرد افسونپژوهجهان ساخت از باد و باران ستوه
بغرّید ابر و فغان كرد بادیكی صاعقه در جهان اوفتاد و با آنكه آفتاب در جوزا بود، ناگاه سپاه سیاه جوشن ابر
نظم
باد در زیر ران سلیمانواررعد غرّان و برق آتشبار از كمینگاه قضا به میدان هوا تاخت و غریو گورگه، رعد در طاق نگون نیلگون گردون انداخت. ناوك برق از كمان رعد به هرسو گشاد داد و از باران، تیر ساخته، تیرباران آغاز نهاد، و روزگار را در آن ایّام عشق فتنه و آشوب تازه گشته بود، چندان آب از دیده سحاب فروریخت كه طوفان برخاست.
______________________________
(1). توبه/ 25.
(2). م: اعقاب.
ص: 314
نظم
طوفان از آن دیار برآمد، تو گفتی ابرآن دم شنیده بود صدای دعای نوح از بس آب و نم كه به خاك فرورفت، گاو زمین چون ماهی در آب شناور شد و دست و پای اسبان معركهپیمای، چنان در لای نشست كه پوستین شكمشان با پشت زمین رو و آستر گشت. از غلبه رطوبت، پی بر استخوان كمان علت استرخا پیدا كرده، به رعشه انجامید و چون مفلوج لقوه زده، سست شد و اطرافش بگردید. طایر تیر را پر فروریخته و منقار از كار افتاده، و از كثرت نم پوشیدنی و دیگر اسباب چنان گران شده كه نه سوار قوت حركت داشت و نه پیاده. و باوجود این حال، سپاه این طرف از فرط حمیّت و دلاوری پیش میرفتند و لشكر مخالف بر جای خود قرار گرفته نمدها بر سر كشیده بودند و به قدر امكان جامه و سلاح را از وصول باران محافظت مینمودند. و چون لشكر به ایشان رسیدند نمدها از سر بینداختند و به اسبان آسوده، و سلاح محافظت نموده چنگ در جنگ «1» آویختند «2».
نظم
غو و های و هوی «3» از دو لشكر بخاستجهان پر دها ده شد از چپّ و راست
خروش یلان و دم كرّنایچنان شد كه چرخ اندر آمد ز پای
بدان رستخیز و دم زمهریرخروش یلان بود و باران تیر
ز جانسوزی بیلك مو شكافنهان گشت در مهره پشت ناف
ز دلجویی ناوك دیدهدوزنفس در مجاری تن سینهسوز حضرت صاحبقرانی به تأیید ربّانی از میسره حمله كرده و میمنه مخالف را كه قنبل آن، شنگوم نویان برادر امیر حمید بود بشكست. و الیاس خواجه خان از مشاهده این حال رو به گریز نهاد، اما چون زمانه پای از راستی بیرون نهاده بود، چپ لشكر مخالف نیز كه قنبلش شیراول «4» و حاجی بیگ بود، بر راست اینجانب غالب آمد و تیلانجی و زنده حشم را رانده به امیر حسین رسانیدند و قول ایشان بههم
______________________________
(1). شاید چنگ در چنگ درستتر باشد.
(2). ع: درآویختند.
(3). م: های هو.
(4). الف: شراول؛ ع: سرول.
ص: 315
برآمده متفرق شدند و روی به گریز آوردند. شیر بهرام و پولادبوغا پای ثبات استوار داشته داد مردی دادند. و چون حاجی بیگ میمنه اینجانب را پیش كرده میراند، فرهاد و اورنگ تمور از مشاهده آن حال متحیر بایستادند. از آن طرف امیر شمس الدین نیز با گروهی انبوه دست جلادت از آستین تهوّر برآورده كوششهای مردانه نمودند حضرت صاحبقران را نایره حمیّت اشتعال یافت و به دست مقدرت مآب تأیید انتساب
نظم
ز «1» تیغ آتشی بركشیده چو آبكزو خیره شد چشمه آفتاب
روان كرد مركب چو غرنده شیرز آهن كلاه، اژدهایی به زیر با هفده قوشون بر ایشان تاخت و از باد حمله آتش بیم در خرمن قرار ایشان انداخت. امیر شمس الدین از هراس صولت آن حضرت عنان اقتدار از صوب پیكار برتافته روی عجز و انكسار به جانب فرار نهاد؛ و لا غرو
هر كرا شد یقین كه حمله اوستپای هستیش بدگمان باشد امیر حسین را از ظفر حضرت «2» صاحبقران پشت استظهار قوی گشت و باز سپاه خود را جمع كرده باستاد.
به پیروزی شاه لشكرشكنسپه را دگر جان درآمد به تن حضرت صاحبقران، تابان بهادر نوكر خود را پیش امیر حسین فرستاد كه صلاح وقت در آن مینماید كه امیر پیش آید و به اتفاق حمله كرده، اركان شوكت دشمنان چنان متزلزل سازیم كه ایشان را قوت مقابله و مكنت معارضه اصلا نماند. و چون از قوت طالع صاحبقران سعادت مآل، كوكب اقبال امیر حسین آغاز رجعت نهاده بود و روز دولتش به شام نكبت نزدیك شده برحسب نص إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ «3» در این ایام طبیعت او از قرار معهود تغییر یافته بود و اخلاق
______________________________
(1). الف، ع: به.
(2). ع:- حضرت.
(3). رعد/ 11.
ص: 316
ناپسندیده و افعال نكوهیده از او به ظهور میپیوست، چون تابان بهادر به نزد او رسید «1» بعد از سفاهت زبانی، او را چنان بزد كه بیفتاد؛ و حضرت صاحبقران باز ملك و همدی را كه از بهادران امیر حسین بودند به سوی او روانه داشت كه البته پیش میباید آمد تا فرصت فوت نشود. دیگرباره چون پیغام شنید، ایشان را بزد و دشنام داد و زبان تجبّر و استبداد به وعید و تهدید برگشاد كه: «مگر من گریختهام كه مرا پیش میخوانید، اگر شما غالب میشوید و اگر دشمن، گمان میبرید كه كسی از دست انتقام من جان خواهد برد». ملك و همدی آزردهخاطر از نزد او برگشتند و نزد حضرت صاحبقران شتافته در عنان همایونش آویختند كه: «اصلا در كار این پیكار سعی نمیباید نمود و در این باب بیش از این نكوشید». آن حضرت از سخن ایشان تجاوز نفرمود و دست اهتمام بازكشید؛ و چون میسره هردو طرف مقابل خود را رانده بودند و از پی روان شده، لشكر از هم گذشته بودند و سپاه هردو جانب به جای یكدیگر «2» رسیده، هركس آنجا كه بود فرود آمد.
نظم
جهانجو فرود آمد از بارگیهمان لشكرش نیز یكبارگی
به تدبیر آسایش «3» آورد راینجنبید تا روز روشن ز جای و در آن شب امیر حسین چند نوبت به استدعای حضور صاحبقران كس فرستاد؛ و چون خاطر مبارك آن حضرت از حركات بیجایگاه او بازمانده بود، اجابت ننمود و التماس مبذول نیفتاد.
نظم
دگر روز كین ترك سلطان شكوهز دریای چین كوهه برزد ز كوه
گراینده شد هردو لشكر به خونعلم بركشیدند چون بیستون
دم نای برخاست چون رستخیزسنان مرگ آسوده را گفت خیز
قضا با سر نیزه انباز شدنهنگ بلا را دهن باز شد
______________________________
(1). م: آمد.
(2). الف، ع: به یكدیگر.
(3). الف، ع: آرایش.
ص: 317
و چون دلاوران نبردآزمای از جانبین بههم ریختند و در یكدیگر آویختند، شكست بر لشكر جته افتاده، پشت بدادند و رو به گریز نهادند. و سپاه این طرف از پی گریختگان، چون جان ایشان از تن ناتوان، روان گشت؛ و چون روزگار سر آشفته كاری داشت، در اینحال توق امیر شمس الدین، كه از او جدا مانده بود، با فوجی از سپاه كه سرگشته میگشتند پیدا شد و لشكر اینجانب كه از عقب گریختگان میشتافتند عنان برتافتند و روی توجه به آن توق نهادند و سپاه شكسته باز جمع شد و یكباره حمله آورد، زلزله در زمین و زمان افتاد.
نظم
ز هرسو تكاور برانگیختندبه شمشیر در یكدگر ریختند
ز پیكان همه خودها شد زرهسنان در دل و دیدهها شد گره زمانه چنانكه «1» رسم بیثباتی اوست رایتی كه از دولت برافراخته بود به نكبای نكبت نگونسار كرد و لشكر اینجانب بعد از آنكه غالب گشته بود رو به گریز نهاد.
نظم
سپهر تند را هست اینچنین كیشنماید راحت و رنج آورد پیش در آشوب تك و تاز هزیمت، خلقی «2» بسیار در گلولای فروماندند و دشمنان زبون شده، چیره گشتند و تیغ كین به مراد دل براندند و قریب ده هزار كس عرضه تلف گشت وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً «3».
و این واقعه در اوّل رمضان سنه ست و ستین و سبعمایه موافق ئیلانئیل روی نمود و به حسب اتفاق، قران هشتم «4» از قرانات مثلثه هوایی- كه در برج عقرب واقع شد و منجمان، آن را قران مسترقه خوانند- در آن نزدیكی شده بود و این سخن از برای تتمیم قصّه ثبت افتاد، نه به قصد اسناد آثار به اوضاع فلكی، «اذ لا مؤثّر فی الوجود الّا اللّه» 105.
______________________________
(1). الف، ع: چنانچه.
(2). ع: خلق.
(3). احزاب/ 38.
(4). الف، ع: دهم.
ص: 318
چون امرا از آنجا بازگشته به كش رسیدند و هركس از ایشان عزم آن كرد كه ایل خود را از جیحون بگذراند، امیر حسین، حضرت صاحبقران را گفت كه: «خانه و ایل از آب گذرانیدن مصلحت است؟» آن حضرت جواب فرمود كه: «ایشان به عزم گذشتن رفتهاند، اما مرا همت رخصت نمیدهد كه ولایت را بگذارم كه به كلی لگدكوب غدر و بیداد بیگانگان گردد و یكبار دیگر سپاه جمع آورده، با مخالفان در معرض مقابله خواهم آمد».
و امیر حسین از آنجا متوجه سالیسرای شد و چون برسید تمام ایل و اتباع خود را كوچانیده از آب عبور كرد و از پشتهها و عقبهها گذرانیده به موضع شبرتو اقامت نمود و خبرگیران برگماشت تا اگر از توجه سپاه جته آگاه گردد به جانب هندوستان رود. و صاحبقران كامگار چون امیر حسین از كش روان شد، روی همت به جمع لشكر آورد و به حسن تدبیر دوازده قوشون مرتب ساخت و تمور خواجه اغلان و چاورچی و عباس بهادر را با هفت قوشون از آن به رسم منغلای روانه سمرقند گردانید و در آنجا چاورچی به شرب مشغول شد و سورت شراب در او تأثیر كرده برحسب
[شعر]
الراح كالریح ان مرّت علی عطرطابت و تخبث ان مرّت علی الجیف نیران شرارت كه در كانون اندرونش افروخته بود، از روزن دهان زبانه زدن گرفت و داود خواجه و هندو شاه را تخویف كرد كه: «فلانكس یعنی حضرت صاحبقران به خاطر دارد كه شما را گرفته پیش امیر حسین فرستد و او بیتوقف، شما را نیست خواهد ساخت». ایشان را خوف و هراس غالب شد و فرار اختیار كرده به جانب دشمن شتافتند؛ و چون به موضع كوكنك رسیدند از لشكر جته، كپكتمور پسر الغتوق تمور و شیراول و انكر چاق پسر حاجی بیگ به رسم منغلای پیش آمده بودند، ایشان را غجرجی شده، به سر تمور خواجه اغلان و چاورچی و عباس آوردند و ایشان را هزیمت داده عقد جمعیت آن سپاه از هم فروگسست. حضرت صاحبقران چون از آن حال آگاه گشت دانست كه در كار دولت هنوز عقده تعویقی باقی است و سختكوشی فایده نخواهد داد.
ص: 319
شعر
علی المرء ان یسعی لتحسین حالهو لیس علیه ان یساعده الدّهر 106 از آب آمویه عبور فرمود و بلخ را مخیّم نزول همایون ساخته، تومان و ایل خود را كه متفرق شده بودند جمع آورد و تومان كپك خان و تومان اولجایبوغای سلدوز را نیز گردآوری فرمود و جمعی را به ضبط و محافظت كنار آب نامزد كرد تا شرایط حزم و احتیاط مرعی داشته از سوانح امور به نقیر و قطمیر باخبر باشند؛ و تمور خواجه اغلان را به جریمه تقصیری كه از او صدور یافته بود، سیاست فرمود و به انتظار طلوع آفتاب دولت و جهانبانی به صبوح عشرت و كامرانی مشغول گشت.
نظم
هردم كه توانی كه به عشرت گذرانیفرصت شمر ای خواجه در این عالم فانی
ذكر محاصره كردن لشكر جته سمرقند را
چون لشكر جته به سمرقند رسید و در آنوقت حصاری نداشت، مولانازاده سمرقندی و مولانا خردك و ابو بكر كلوی ندّاف، اهل شهر را تحریك نموده به كوچهبند و محافظت شهر مشغول گشتند و مدتی بیشكوه پادشاهی قاهر، آن رعیت، مردانه با چنان لشكری جرّار غدّار، داد گیرودار دادند و به مقابله و مدافعه مخالفان به نوعی قیام نمودند كه دست تسلط و استیلای ایشان به دامن عرض و مال اهالی آن شهر نرسید و چون مردم از تمادی ایام محاصره، نیك به تنگ آمدند، لطف چارهساز درماندگان تبارك و تعالی فریادرسی فرمود و نسیم روحبخش فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً «1» از مهبّ رحمت الهی وزیده، وبا در اسبان جته افتاد و چندان اسب هلاك شد كه از چهار سوار یكی را بیش الاغ نماند و بدان سبب عاجز و متحیّر مانده از همانجا به ضرورت بازگشتند و اكثر ایشان را تركش بر پشت بسته، پیاده مراجعت بایست نمود؛ و چون محافظت ملك و مقابله با چنان لشكری كه امثال آن كارها
______________________________
(1). انشراح/ 5.
ص: 320
درخور همّت ملوك و حوصله تایبان ایشان تواند بود، از دست رعایا برآمد، جمعی را كه قوت و اختیاری بیشتر داشتند، باد غرور در سر پندار افتاده، پای جسارت از پایه خود برتر نهادند و دست تغلّب و تعدی به خونریزی و فسادانگیزی برگشادند.
مصراع
یا رب مباد آنكه گدا معتبر شود
107 و در آنوقت كه لشكر جته آهنگ بازگشتن كرده بودند، حضرت صاحبقران، عباس بهادر را جهت استكشاف اوضاع جته، به قهلغه فرستاده بود و احوال ایشان را بعد از تفتیش و تحقیق، به صورتی كه گفته شد عرضه داشت آن حضرت كرد. و چون رای عالی بر مراجعت سپاه جته اطلاع یافت، پیش امیر حسین كس فرستاد تا او را از آن حال آگاهی داده بازنماید، كه عزیمت این طرف میباید كرد. و چون فرستاده خبر برسانید، امیر حسین را بهجت و سروری بیش از حد روی نمود و فی الحال از شبرتو كوچ كرده متوجه سالیسرای شد. و حضرت صاحبقران خانه و ایل خود را از آب گذرانیده به یورت قدیم فرستاد و به عزم استقبال امیر حسین سوار شد؛ و در سر جلگای بقلان اتفاق ملاقات افتاد و یكدیگر را كنار گرفته، رسم مراعات از جانبین به تقدیم پیوست و از گذشته و آینده سخنها گفته شد و در باب حال و ماضی و مستقبل گهرها به الماس مشورت سفته گشت و رای بر آن قرار گرفت كه اول بهار به اتفاق متوجه سمرقند شوند. و حضرت صاحبقران به سعادت معاودت نمود و از جیحون گذشته و منازل طی كرده به قرشی نزول فرمود. و سبب اشتهار آن شهر به قرشی آن شد كه كپك خان در دو فرسخی نسف و نخشب قصری بنا نمود و مغول قصر را قرشی خواند. و آن حضرت فصل زمستان در آنجا توقف اختیار نموده به عمارت حصار قرشی فرمان داد و به فرّ دولت روزافزون هم در آن زمستان تمام شد.
نظم
هرچه دلش خواست قضا راست داشترست روان تخم امیدی كه كاشت
ص: 321
(767 ه. ق) گفتار در نهضت ارجمند امیر حسین و حضرت صاحبقران سعادتمند به جانب سمرقند
اشاره
اول بهار كه جمشید گردون سریر خورشید از شرفسرای ناهید، نهضت نموده، سایه وصول به بیت الشرف خویش انداخت و ضحاك فیروزه تخت گل، با لشكر سبزه و ریاحین، حدود و اطراف حدایق و بساتین را مخیّم نزول ساخت.
نظم
چهار سوی چمن لشكر بهار گرفتبنفشه رنگ و سمن بوی و گل نگار گرفت
صبا نقاب ریاحین مشكبیز گشاددرخت مروحه شاخ سیمبار گرفت امیر حسین و حضرت صاحبقران برحسب وعدهای كه داشتند رایت عزیمت به صوب سمرقند برافراشتند و چون با وفور جلالت و تمكین، ظاهر آن خطه فردوس آیین را مضرب خیام نزول ساختند، اهم مهمات دولت و دین، دفع سربدالان «1» بیباك شناختند، كه در این مدت عرصه خالی را به اقدام بغی و طغیان پیموده بودند و به انواع حركات شنیع از قتل و نهب و غیر آن اقدام نموده، فرمان به گرفتن مجموع ایشان نفاذ یافت. رای صوابنمای حضرت «2» صاحبقران كشورگشای، خلاص مولانازاده را مصلحت دانست و او را از آسیب قهر امیر حسین
______________________________
(1). الف، ع: سربداران.
(2). الف، م:- حضرت.
ص: 322
درگذرانید و دیگران را در كان گل كه معسكر ظفر قرین در آنجا بود به تیغ سیاست بگذرانیدند.
و چون در دیوان قضا به پروانچه قدر، مثبت و مقرر شده بود كه چنانچه ظهور آفتاب بعد از خفای كواكب میباشد، آفتاب سلطنت حضرت صاحبقرانی بعد از زوال و انعدام امیر حسین طلوع نماید، در این وقت اسباب ادبار و نكبت امیر حسین، روزبهروز دست فراهم میداد. از آن جمله حرص و آز و خسّت و نیاز كه اصلا نه لایق طور سروران گردنفراز است در نهاد او غالب شد و به همگی همت، جمع مال و اندوختن ذخایر را طالب آمد، تا به حدی كه بر امرا و ملازمان حضرت صاحبقران چشم طمع سیاه كرد و به اسم امیر جاكو و امیر سیف الدین و آقبوغا و ایلچی بهادر و دولتشاه بخشی، مبلغی خطیر رقم زد و بر استخلاص آن محصل گماشت و چون به آن نزدیكی، واقعه جنگ لای گذرانیده بودند و بیشتر اموال و ذخایر، عرضه تلف و تاراج گشته بود، دست مكنت ایشان به تدبیر تمامی وجهی كه او كیسه طمع بر آن دوخته بود نمیرسید. همت خسروانه حضرت صاحبقران، اقتضای آن كرد كه ایشان را مساعدتی فرماید. مبلغی عظیم از زر و سیم به وجه مطالبه ایشان مبذول داشت و از آن جمله یاره و گوشواره مهد اعلی اولجای تركان آغا بود، و چون امیر حسین آن را بدید بازشناخت كه از آن خواهر اوست، اما نعل حرصش چنان بر آذر بود كه حق برادری و خواهری فروگذاشت و دست از آن بازنداشت.
نظم
با چنین همت نیاید راست كار سروریپست همت در جهان هرگز نیابد برتری و با این همه مبلغ سه هزار دینار از آن وجه كه رقم زده بود باقی ماند. صاحبقران دریانوال به ازای آن اسبان خاصّه خویش پیشكش كرد. امیر حسین چون دانست كه اسبان خاصه آن حضرت است قبول نكرد و تمهید معذرت نموده، گفت: «من به سالیسرای میروم و پیشنهاد خاطر آن است كه از نقود مبلغی لایق، جهت خواستاری دختر به خوارزم فرستم پیش حسین صوفی؛ اگر به رسم مساعدت این
ص: 323
وجه را نقد كرده از عقب من روانه گردانی شاید». و چون امیر حسین به جانب سالیسرای روانه گشت، حضرت صاحبقرانی در كش- كه مستقر دولت روزافزون بود- اقامت فرمود و آن وجه را نقد كرده از عقب امیر حسین بفرستاد و به عزم شكار سوار شد.
گفتار در وقوع مخالفت میان امیر حسین و حضرت صاحبقران به واسطه افساد مفسدان
بعد از آن، شعبدهباز روزگار، طرح بازی نو «1» درانداخت و به مهره مكر در عرصه تزویر منصوبهای تازه بساخت. چه خاطر مردم به واسطه حركت بیقانون از امیر حسین متنفر شده بود و نهال كینهاش از ریاض سینهها سر برزده و همه میدانستند كه تا حضرت صاحبقران با او متفق باشد «2» هیچكس قدم جسارت در راه مخالفت او نتواند نهاد. لاجرم افساد آغاز نهادند و امیر موسی و علی درویش پسر بایزید جلایر- كه برادرزن «3» او بود- و فرهاد، به اتفاق «4»، سر حقه مكر و حیل برگشادند و به ارده خاتون سخن كرده مكتوبی نگاشته كلك كذب و بهتان به امیر حسین فرستادند، و ارده خاتون از خواتین ترمشیرین «5» خان بود و دختر او- كه مادر علی درویش بود- در حباله امیر حسین؛ و مضمون آن تزویر نامه كه سمت ما هذا إِلَّا إِفْكٌ مُفْتَریً «6» داشت، آنكه: «فلانكس یعنی صاحبقرانی نسبت با خان و با تو كه امیر حسینی اندیشه مخالفت و جدال دارد و به ناخن نخوت سر سركشی و استقلال میخارد، از كردار و گفتار تو بغایت آزردهخاطر است و ملول، و عزم رزم جزم كرده است و به ترتیب مقدمات آن مشغول».
و چون امیر حسین بر آن نوشته بیحقیقت واقف شد، آن صورت وحشتانگیز را با خان در میان نهاد و به یرلیغ او كسی فرستاد تا حضرت صاحبقران و جمعی كه آن معنی بازنمودهاند به سمرقند پیش ارده خاتون جمع آیند و به غور آن سخن
______________________________
(1). الف، ع: از نو.
(2). ع: است.
(3). الف، ع: برادرزاده.
(4). ع:- به اتفاق.
(5). الف: ترمشترین؛ ع: ترمشرین.
(6). سبا/ 43.
ص: 324
رسیده، حقیقت امر بازنمایند. حضرت صاحبقران چون ساحت حالش از غبار آن افترا معرّا و مبرّا بود، هیچ اندیشه از آن ننمود و بیتوقف متوجه سمرقند شد. و امیر موسی و علی درویش و فرهاد چون از توجه آن حضرت خبر یافتند از بیم فضیحت و نكال و خوف خجالت و انفعال روی از آن هنگامه برتافتند و روان به جانب خجند شتافتند.
بیت
به هر جا كه روی آورد راستیفروغ دروغ آورد كاستی اما چون آن سخن، گوشزده امیر حسین شده بود و تحقیق ناكرده بماند، صاحبقران مؤید دانشور به رأی انور كه از تلقین الهام دولت بر دقایق امور و خفیّات اسرار اطلاع داشت، اندیشه كرد كه به حكم «من یسمع یخل» 108 اختر هر خبر كه از افق گوش برآمده، پرتوش از روزن صماخ به كاخ دماغ تابد، البته عكسش بر پیشگاه ضمیر افتد و دل از آن اثر یابد و اگر نیز جای گیر نیاید و نپاید، وساوس هواجس نفسانی، ترانه اگرومگر سراید؛ و امیر حسین را خود در اصل مزاج تلوّنی تمام هست شاید كه از آن معنی خرازهای در خاطر او مانده باشد و بیشك ریش را اگرچه سر فراهم آید اثرش بماند. بعد از این بر جانب او اعتماد كردن به فتوای حزم- كه امتثال امرش بر ارباب دول واجب است- حرام مینماید. بنابراین خاطر خطیرش در آن باب تأملی مینمود و به گام اندیشه فرازونشیب آن قضیه میپیمود، و شیر بهرام و بهرام جلایر خود بر امیر حسین اعتماد نداشتند و پیوسته در معامله او نقش چاره بر لوح تدبیر مینگاشتند. تا روزی حضرت صاحبقران «1»، مكنون ضمیر منیر با ایشان در میان نهاد «2» و در آرزوی، بر روی امید ایشان باز شد، و رازی كه پیشتر از خوف آن حضرت در سینه انتظار پنهان میداشتند بیحجاب به زبان آوردند، كه:
«امیر حسین را دل با هیچیك از ما راست نیست و رأی صواب در این باب بر مخالفت او منحصر است؛ هرچه زودتر به ترتیب لشكر اشتغال میباید نمود كه البته او بر قصد ما جازم است و بعد از فوت فرصت، پشیمانی سود ندارد «3»».
______________________________
(1). م: قرانی.
(2). م:- نهاد.
(3). الف، ع: چه سود.
ص: 325
نظم
آنكس كه پند عقل به سمع رضا شنیدپل پیش از آن ببست كه سیلاب دررسید و چون ایشان بر این معنی اصرار نمودند و مبالغه فزودند، دغدغهای كه حضرت صاحبقران را از خاطر مبارك سر برزده بود، اشتداد یافت و با ایشان در مخالفت امیر حسین اتفاق نموده، عهد بستند و قرار بر آن شد كه شیر بهرام به ختلان رود- كه یورت اصلی او بود- و به جمع سپاه مشغول گردد؛ و حضرت صاحبقران در این طرف به ترتیب و تجهیز لشكر قیام نماید. و شیر بهرام هنگام توجه ختلان، شخصی عادل نام، از نوكران صاحبقران گردون غلام، همراه ببرد و از مردم خود تا خواجه را بازداشت تا هرگاه كه عادل بیاید تا خواجه برود و سپاه طرفین از حال یكدیگر آگاهی یابند. و چون شیر بهرام به ختلان رسید لشكر خود را جمع كرد و به بالای ییلاق بس ترك برآمد و در آنجا متحصن شده، اظهار مخالفت امیر حسین آغاز نهاد.
امیر حسین با او طریق مكر و فریب پیش گرفت و او را به عهدی، از اساس دولت خود سستتر، از آن بالا فرود آورد و مطیع و منقاد ساخت. و چون حضرت صاحبقران از آن معنی خبر یافت به شیر بهرام مكتوبی نوشت. مخلصش «1» آنكه «بنیاد مخالفت، تو نهادی و یاغیگری آغاز كردی و اكنون به او پیوسته خود را نیكمرد میسازی؛ زود باشد كه جزای تو هم او دهد و پشیمانی فایده ندهد». و همچنان شد.
و از اینجانب حضرت صاحبقرانی بهرام جلایر و امیر جاكو و عباس بهادر را لشكر داد و بهطرف خجند فرستاد تا ایل جلایر ضبط كنند و امیر موسی و علی درویش پسر بایزید را- كه سبب این مخالفت افساد و تزویر ایشان بود- بگیرند.
و چون ایشان از این معنی آگاه شدند بگریختند و بهرام، الوس جلایر جمع آورد و بر ولایت خود حاكم شد و از خوف آنكه از عهده مخالفت خان و امیر حسین مشكل توان بیرون آمد، بیوقوف حضرت صاحبقران، با جماعتی كه یكجهت او بودند،
______________________________
(1). ع: محصلش؛ م: مخلص.
ص: 326
سوار شد و مردم علی درویش را به قتل آورده ایل خود را براند و بهطرف جته روان شد.
گفتار در رفتن صاحبقران فیروزی اثر به «1» سمرقند جهت جمع آوردن لشكر «2»
حضرت صاحبقران سعادتقرین به جانب سمرقند نهضت فرمود تا لشكر آن طرف جمع آورد. و در این اثنا امیر سلیمان و چاورچی- كه اول تحریك سلسله مخالفت با امیر حسین ایشان میكردند- گریخته پیش او رفتند؛ و چون امیر خضر یسوری وفات یافته بود، علی برادر او و الیاس و حاجی محمود شاه با مجموع یسوریان كمر اطاعت و انقیاد بسته در سلك بندگان حضرت صاحبقران انخراط یافتند و آن حضرت قرا و هندوكه برلاس را در سمرقند داروغه گذاشت و به عزم معاودت سوار گشته، به سعادت روان شد. هندوكه از بخت هندو صفت وارون بگریخت و پیش امیر حسین رفت و قرا، چون از ضبط و نسق كار عاجز بود خود را به دیوانگی داد.
مصراع
چارهای كو بهتر از دیوانگی
و در آنوقت كه حضرت صاحبقران به عزم جمع سپاه از دولتخانه روان میشد، مهد علیا اولجای تركان آغا عارضه مزاجی داشت و در این مدت مفارقت، جان نازنینش به موافقت آن حضرت از خانه تن غیبت نموده بود و به جوار رحمت آمرزگار پیوسته و زمانه در وصف حالش به هزار زبان به ادا رسانیده كه
بیت «3»
جای آن است كه حوران بهشت از دیدهبر سر او همه بادام سیاه اندازند
چون ببینند تن نازكش اندر تابوتسنبل زلف ببرّند و به راه اندازند
______________________________
(1). دستنویس شماره 4472، در چاپ عكسی اوربنایف: فیروزفر به جانب.
(2). الف:- عنوان.
(3). م:- بیت.
ص: 327
خاطر بزرگوار صاحبقران كامگار از وقوع آن حادثه اندوه آثار، بغایت پریشان گشت و دیده واقعه دیدهاش چون دست دریانوال گوهرافشان شد.
بیت «1»
از سیل اشك بر سر طوفان واقعهخونابه قطرهقطره به شكل حباب شد و چون تدبیر آن كار از حیّز اقتدار و اختیار اخیار و اشرار بیرون است دست وقار و اصطبار به حبل متین إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ «2» استوار داشت.
بیت «3»
به هر كاری از نیك و بد چاره هستبجز مرگ كش چاره ناید به دست و از اعقاب سلطنت انتساب صاحبقران كامیاب، درّ درج ابّهت و تمكین، سلطان بخت بیگم، از صدف «4» عفت و جلالت آن بانوی بلقیس آیین است.
بیت «5»
بهشت برین باد مأوای اودر آن روضه آراسته جای او و چون امیر حسین خبر این «6» واقعه پروحشت- كه فی الحقیقه مقدمه ماتم دولت و آغاز انهدام بنیان رفعت او بود- بشنید، هم از جهت میل و محبت طبیعی كه لازم قرابت نسبی است خار مصیبت «7» و اندوهش در جان غمگین نشست و هم از آن جهت كه علاقه خویشی سببی كه با حضرت صاحبقرانی داشت به كلی گسسته شد، پشت امیدواری و استظهارش بشكست. حال پریشانش به زبان تحسّر و درد به فحوای این نظم نوحهگری آغاز كرد.
[نظم]
خواهر به خاك رفت و برادر بر آذر استبادش به دست و دستش از این نوحه بر سر است
وان كس كه خویش بود و به او پشت و دل «8» قویبیگانه گشت و این غم ازان غصه بدتر است
______________________________
(1). م:- بیت؛ الف: نظم.
(2). بقره/ 156.
(3). م: بیت؛ ع: نظم.
(4). الف، ع: صدق.
(5). م:- بیت؛ ع: نظم.
(6). م:- این.
(7). م: معصیت.
(8). ع: پشت خود.
ص: 328
گفتار در لشكر كشیدن حضرت صاحبقرانی به عزم رزم امیر حسین «1»
در پاییز سنه سبع و ستین «2» و سبعمائه موافق ایتئیل، حضرت صاحبقران لشكری گران «3»
[بیت]
همه شیر در بیشه كارزارنبردآزمایان خنجرگزار ترتیب كرده به آهنگ جنگ امیر حسین سوار شد و امیر سیف الدین را با گروهی انبوه منغلای ساخته در مقدمه روان گردانید. و امیر حسین چون شیر بهرام را به مكر و حیله فریفته در دام تلبیس انداخت و مطیع و منقاد ساخت تصور میكرد كه با حضرت صاحبقران نیز همان منصوبه توان باخت. هیهات هیهات!
بیت «4»
جهان پهلوان شاه گردون غلامبه بازیچه سر درنیارد به دام در این ولا، ملك بهادر و عبد اللّه بیراو «5» را با عهدنامهای پیش آن حضرت فرستاد و سخنان فریبآمیز پیغام داد كه: «تا غایت به اتفاق یكدیگر به كلیات امور اشتغال نمودیم و از میامن اتفاق گوی تقدم از میدان اقران و امثال ربودیم، چنان سزد- كه فیما بعد- همان طریق سپرده شود و براین عهدنامه اعتماد كلی نموده، هیچگونه دغدغه به خاطر راه ندهد». و چون لشكر منصور از قهلغه گذشته، بایسون مخیّم نزول همایون گشت، ملك بهادر «6» و عبد اللّه برسیدند و به شرف بساط بوس استسعاد یافته، پیغام امیر حسین و عهدنامه او عرضه داشتند و درخواست صلح و آشتی آغاز نهادند. صاحبقران سعادتقرین از الهام دولت فرصت آیین دانست كه مصراع «7»
تكیه بر عهد وی و باد صبا نتوان كرد
109
______________________________
(1). الف:- عنوان.
(2). الف، ع: سبعین.
(3). الف، ع: بیكران.
(4). ع:- بیت.
(5). الف، ع: پسر او.
(6). الف، م:- بهادر.
(7). م:- مصراع.
ص: 329
آن عهدنامه را وقعی ننهاد و آن سخنان به سمع قبول راه نداد، اما یسوریان از بیم آنكه حكایت مصالحت شاید كه به جایی رسد اندیشناك شدند و خواستند كه از موكب ظفرپناه تخلف نمایند. در آن حال امیر جاكو و امیر عباس- كه با بهرام جلایر به خجند رفته بودند- برسیدند و به اتفاق «1» امرا مصلحت در آن دانستند- كه كلانتران یسوریان را- كه اندیشه مخالفت كرده بودند- بگیرند. رأی آفتاب اشراق حضرت صاحبقرانی- كه از تأیید آسمانی پرتو انوارش در هر كار جز بر بهبود نیفتادی- به آن معنی رضا نداد و زبان دولت به بیان حكمت برگشاد.
ملخصش «2» آنكه: «این قضیه در صبح نهار سعادت و اقبال و غرّه بهار سلطنت و استقلال ما واقع شده اگر به گرفتن ایشان گرد نسبت غدر بر دامن احوال ما نشیند دیگران پناه به این درگاه نیاورند و كار كشورستانی و جهانبانی چنانچه باید انتظام نیابد؛ كاخ دولت اگر براساس نیكوكاری بنا كنند، كنگره قدرش از طاق مقرنس گردون بگذرد و نهال اقبال اگر از جویبار عدل و احسان آب خورد، شاخ رفعتش میوه كامرانی بارآورد و سایه سعادت دو جهانی گسترد.» و بعد از ارشاد بندگان هواخواه، یسوریان را استمالت و نوازش فرمود، اجازت مراجعت ارزانی داشت و دیگر لشكریان را به بازگشتن رخصت داد و از آنجا به سعادت معاودت نموده، قرشی از فرّ نزول همایونش رتبت سپهر برین یافت. و امیر حسین لشكری انبوه جمع آورده، با شیر بهرام متوجه آنجانب شدند. مبارك شاه و شیخ محمد پسر بیان سلدوز روی دل به قبله اخلاص حضرت صاحبقرانی داشتند، اما چون سپاه امیر حسین به تعجیل دررسید «3» به ضرورت با ایشان پیوستند.
ذكر مكر و حیله امیر حسین و فرستادن خضر خزانهدار را به مصالحت جستن «4»
امیر حسین، خضر خزانهدار را با مصحفی- كه به آن سوگند خورده بود- پیش
______________________________
(1). ع:+ دیگر.
(2). ع: محصلش.
(3). ع: دررسیدند.
(4). الف:- عنوان.
ص: 330
حضرت صاحبقران فرستاد كه: «مخالفت میان ما موجب ویرانی مملكت و پریشانی رعیت است و یقین میدانم كه جبلّت تو بر نیكخواهی مسلمانان و مرحمت با زیردستان مفطور است و آن معنی روا ندارد. صلاح در آن میبینم كه لشكر اینجانب در چغانا توقف نمایند و از آن «1» آن طرف در خزار؛ و هریك با صد مرد در تنگ چكچك بههم رسیم و تجدید عهد مصادقت و موالات كرده، نوعی شود كه بعد از این مفسدان را میان ما مجال مداخلت و افساد نماند و تا ما به یكدیگر نمیرسیم، مملكت قرار نخواهد یافت».
صاحبقران صائب تدبیر به نور رأی منیر میدانست كه نقد آن عهد را بر محك امتحان، عیاری و بنیان آن پیمان را هنگام آزمایش، اعتباری نخواهد بود.
بیت
زبان میدهد مار در زینهارولی هست دندان او زهردار لیكن چون امرا متفق الكلمه برآن بودند كه مصلحت در مصالحت است و بهبود در موافقت، بر وفق رأی ایشان بنیاد معامله بر عهد و میعاد امیر حسین نهاد و لشكر را در خزار بگذاشت و سیصد مرد كاردیده مكمل را با اسبان اعتمادی اختیار فرموده، روان شد. به عزم آنكه دویست سوار از برای رعایت حزم به دیه نو بگذارد و با صد كس به تنگ چكچك رود كه وعدهگاه است. و از آن طرف امیر حسین «2» در نونداك، شیربهرام را بكشت و همان شد كه حضرت صاحبقران فرموده بود.
نظم
تفسیر قضاست قول ارباب دولدیگر نشود هرآنچه ایشان گویند و سه هزار سوار «3» گزیده به ایلغار روانه جانب صاحبقرانی گردانید. تاجیكی از غلامان آن حضرت در میان ایشان بود، بگریخت و به تعجیل تمام بشتافت كه صورت حال به عرض همایون رساند. و چون آن حضرت به دیه نو نزول فرمود، آن تاجیك شامگاهی برسید و اتفاقا بر در منزل مبارك، نوكری بهرام نام حاضر بود كه
______________________________
(1). ع:- آن.
(2). م:- نو بگذارد ... امیر حسین.
(3). م:- سوار.
ص: 331
در تجربه وقایع و حوادث ممارستی نداشت. چون صورت واقعه با او بگفت «1» از قلّت خرد و خبرت، آن را وقعی ننهاد و پنداشت كه چون امرا همه در صلح میكوشند و این خبر موجب وحشت است، نباید رسانید. آن شخص را بزد و براند و «2» دم دركشید. و سواران امیر حسین سحرگاه چون سیل شتابان دررسیدند.
حضرت صاحبقران از حسن اتفاق پیش از وصول ایشان، به عزم توجه وعدهگاه سوار شده بود. چون از رسیدن لشكر آگاه گشت روان براند و چون به تنگ حرم رسید، مردم خود را گذرانیده، راه بر دشمنان ببست و جنگ درپیوست.
نظم
برآمد خروش ده و دار و گیرچو باران ببارید زوبین و تیر
شد از آب گلرنگ شمشیر شاههمه لالهگون خاك آوردگاه «3» و چون به زخم تیغ آبدار و قوت بازوی كامگار آن لشكر غدّار را بازداشت از آنجا روان شد «4»؛ و باز دشمنان حمله آورده، جنگكنان میرفتند تا به موضع قاتلش- كه هردو آب جگدالیك آنجا بههم میرسید- و از آنجا مخالفان را یارای پیش آمدن نماند.
[مصراع]
خایبا خاسرا بایستادند
و چون خبر این غدر به خزار رسید، لشكر كه «5» آنجا بودند، مجموع متفرق شدند.
[نظم]
ندانم كه این چرخ گردنده راخم آورد پشت شتابنده را
چه شد كاین شتر گربهها درخور استخرف گشت یا خود به خواب اندر است حضرت صاحبقرانی با اندك مردمی كه پیش او مانده بودند از خزار گذشته به قرشی نزول فرمود و با امرا مشورت نموده، مصلحت در آن دانستند كه از برای محافظت حریم حرمت- كه مدار ناموس و حمیت بر آن است- كوچها را نقل كنند
______________________________
(1). م: بازگفت.
(2). ع:+ خود.
(3). م: ناور [د] گاه.
(4). م:- شد.
(5). الف، م:- كه.
ص: 332
به ماخان و در جوار سنجریان- كه ایشان با حضرت صاحبقران سوابق هواخواهی و خدمتكاری داشتند و بر اخلاص و یكجهتی ایشان وثوق حاصل بود- بگذارند و بعد از آن از سر فراغ خاطر روی همت به تدبیر كار دشمنان آرند. و چون رأی بر آن قرار گرفت، شب هنگام همان روز چاه اسحق را- كه در برون بوردالیغ «1» واقع است- وعدهگاه ساخته، هركس به محل و مأوای خود شتافت و مهمات ضروری را كفایت نموده، هم در آن شب با كوچ روان شده روز دیگر لشكر امیر حسین به قرشی رسیدند و امیر موسی و امیر هندو شاه به حصار درآمده، بساط اقامت بگستردند. و چون حضرت صاحبقرانی به چاه اسحق آمد، چندان توقف فرمود تا «2» خواص و خدم كه وعده داشتند جمع شدند و از آنجا كوچ كرده، بهطرف ماخان روان گشتند و از آب آمویه گذشته به چول درآمدند. حضرت صاحبقرانی پیش هریك، از ملك هرات و محمد بیگ جون قربانی ایلچی فرستاد تا بر احوال ایشان اطلاع یابد كه در چه مقاماند. و از رفتن ایلچیان تا بازآمدن دو ماه و نیم سر چاه شورآب را مخیّم نزول همایون ساخت و در آن مدت هر كاروان كه از خراسان متوجه ماوراء النهر بود و آنجا رسید، بازداشت و چون ایلچیان مراجعت نمودند از لطایف تدبیر كه در خاطر خطیر نقش بست، آوازه انداخت كه ملك هرات ما را طلب كرده است 110 و كاروانیان را اجازت رفتن داد؛ و هم در آن حال سوار شد و برابر ایشان روی توجه به صوب هرات نهاد. بازرگانان چون به قرشی رسیدند خبر دادند كه ایشان به هرات رفتند پیش ملك. امیر موسی بر آن خبر كه جماعتی بیغرض به اتفاق از دیده بازمیگفتند اعتماد نمود و از قلعه قرشی بیرون آمده لشكر را جمع آورد و با هفت هزار سوار به موضع بیمراغ «3» نزول كرد و عزم داشت كه به اوزكند رود. و ملك بهادر نیز با جمعی امرای قوشون و پنج هزار سوار قروناس از پیش امیر حسین آمده بودند و از خزار گذشته در قرغاشون توپه «4» و گنبد لولی نشسته.
______________________________
(1). ع: بوروالیغ.
(2). ع: كه.
(3). م: نیمراغ؛ ظاهرا: بیمرغ (بایمرغ).
(4). همه نسخ: تویه.
ص: 333
گفتار در توجه نمودن حضرت «1» صاحبقرانی به جانب قرشی «2»
قال اللّه سبحانه و تعالی وَ مَنْ یَتَوَكَّلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَیْءٍ قَدْراً «3». مجاری امور عالم و هرچه واقع میگردد از نیك و بد و بیشو كم، نتیجه تقدیر «4» ملك قدیر است و در حیّز تسخیر پادشاه بیوزیر وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ هُوَ الْحَكِیمُ الْخَبِیرُ «5».
[نظم]
اگر پای پیل است و گر پرّ مورازو یافت هریك ضعیفی و زور
چو نیرو فرستد به تقدیر پاكبه موری ز ماری برآرد هلاك گل هر مراد در گلزار امانی از نسیم عنایت ربانی شكفتن گیرد و دیگر اسباب در میانه بهانهای، و طغرای ظفر و نصرت [و] برنامه فتح «6» هردولت خامه تأیید یَنْصُرُ مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ «7» رقم زند و كثرت لشكر و وفور شوكت در این كارخانه افسانهای.
[نظم]
این مستی تو مستی مستی «8» دگر استوین هستی تو هستی «9» هستی دگر است
رو سر به گریبان تفكر دركشكاین دست تو آستین دستی «10» دگر است پس هركه را دیده بصیرت از سرمه توفیق روشنایی یابد و پرتو انوار این معانی بر جام فرجامنمای ضمیر منیر او تابد، بر هر كار كه پیش آید و به هر مهم خطیر كه رو نماید دست اعتصام در حبل متین توكل استوار سازد و رایت عزم به قوت بازوی وَ أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَی اللَّهِ «11» برفرازد.
[نظم]
به یزدان پناهد به هر نیكوبدبه درگاه او استعانت برد «12»
______________________________
(1). ع:- حضرت.
(2). الف:- عنوان.
(3). طلاق/ 3.
(4). ع:- تقدیر.
(5). انعام/ 18.
(6). الف، م:- فتح.
(7). روم/ 5. ظفرنامه ج1 333 گفتار در توجه نمودن حضرت صاحبقرانی به جانب قرشی ..... ص : 333
(8). ع: مست.
(9). ع: هست.
(10). ع: دست.
(11). مؤمن/ 44.
(12). الف:- نظم و شعر.
ص: 334
هرآینه برحسب «و هو حسب من یتوكّل علیه» «1» بر در هر مراد كه حلقه آرزو بجنباند بیتوقف بگشاید و روی امید به هر جانب كه آرد وفود مقصودش دو اسبه استقبال نماید.
[نظم]
نشد كس بر اسب توكل سواركه او را نشد صید دولت شكار دلیلی روشن بر درستی و راستی این سخن، صورت حال خجسته مآل حضرت صاحبقرانی است كه چون كاروانیان را كه توقیف نموده بود، اجازه رفتن فرمود و به حضور ایشان متوجه صوب هرات شد. بعد از روان گشتن ایشان به منزل مبارك مراجعت فرمود و چندان توقف نمود كه كاروان از آنجا به قرشی تواند رفت. و بعد از آن عزم انتقام دشمنان جزم كرده كمر كوشش و اجتهاد بر میان مردی بست و در آن حال زیاده از دویست و چهل و سه كس ملازم آن حضرت نبودند. برحسب اشارت فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَی اللَّهِ «2» از كمال اخلاص و صدق نیت توكل بر خدای نصرتبخش كرده، با آن نفر اندك متوجه قرشی شد كه در حوالی آن دو «3» هزار سوار با چندین امرا و سردار، در كمین كین آماده رزم و پیكار نشسته بودند و این امری است ورای طور شجاعت و دلاوری و بیش از اندازه پهلوانی و بهادری.
[نظم]
هست مخصوصان درگاه الهی را بسیحالهای بو العجب كان درنمییابد كسی و چون شبگیر كرده به كنار آب آمویه رسید، هم در آن شب به نفس مبارك، با چهل كس اسب در آب رانده به شناه بگذشتند و قریه خستار را در میان گرفتند، تا كسی خبر به جایی نبرد و از آنجا كشتیها گرفته، به آن طرف آب فرستاد تا بقیه لشكر به كشتی عبور نمودند؛ و از خواص دلاوران كه در آن یورش ظفر كردار ملازم بودند، سیورغتمش اغلان بود و امیر داود- كه اوماقش دوغلات بود و كلانتر خواهر حضرت صاحبقرانی، قتلغ تركانآغا در حباله داشت- و امیر جاكو برلاس و امیر
______________________________
(1). اشاره است به وَ مَنْ یَتَوَكَّلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ طلاق/ 3.
(2). آل عمران/ 159.
(3). الف، ع: دوازده.
ص: 335
مؤید ارلات- كه دیگر خواهر آن حضرت شیرین بیگ آغا در حباله او بود- و امیر ساربوغای جلایر و حسین بهادر و امیر سیف الدین نكوز و عباس بهادر قبچاق و آقبوغا بهادر نایمان «1» و محمود شاه بخاری.
و چون از آنجا روانه شدند شب به بوردالیغ رسیدند و ایلچیان امیر موسی آنجا بودند؛ ایشان را بگرفتند و آن شب بوردالیغ را مركزوار، احاطه كرده، آن شب آنجا توقف نمودند و روز دیگر ایوار كرده، روی جلادت به راه آوردند و در شب به موضع فزد كهنه «2» فرود آمدند. روز دیگر راهها ضبط نموده، كمین كردند و هركه آمد تا آب بردارد او را موقوف داشته، بازنگذاشتند و شب هنگام به سعادت سوار شده، به شیر «3» كنت آمدند. امیر جاكو در آنجا عرضه داشت كه: «مصلحت در آن میبینم كه متوكلانه بر سر «4» امیر موسی شبیخون بریم كه اگر او را به دست آریم ساحت مراد، به پای كامگاری سپریم».
حضرت صاحبقرانی به ترجمانی ملهم تأیید فرمود كه: «مردم ما بس اندكاند، اگر نعوذ باللّه، چشمزخمی رسد، باز جمع شدن مشكل باشد. شما همینجا توقف نمایید تا من به قرشی روم و جای درآمدن و برآمدن احتیاط نمایم و یراق كار اندیشیده بیایم». از هاتف دولت به گوش همت میشنید كه «5»
[بیت]
چون مهر به خود سپهشكن باشیاریده خویش خویشتن باش 111 فی الحال به سعادت و اقبال سوار شد و مبشر و عبد اللّه را ملازم خود ساخته چون برق خاطف به قرشی راند و به لب خندق قلعه فرود آمد و آب خندق بسیار بود. اسبان را به مبشر سپرد و از ممر ترناوی كه بر بالای خندق، آب به قلعه میرفت به نفس مبارك تا به زانو به آب درآمد و دریایی در مختصر آبی روان شده، به خاكریز برآمد و عبد اللّه نیز از عقب شتافته، دوم آن یگانه آفاق شد. و چون به دروازهای رسیدند كه در جانب خزار است، صاحبقران سرافراز دست بر در زد و معلوم شد
______________________________
(1). ع: تایمان.
(2). ع: فرد كنه؛ كلكته: قرد كهنه.
(3). ع: شهره.
(4). الف، ع:- سر.
(5). ع:- كه.
ص: 336
كه پشتش به خاك انباشتهاند. بازگشت و اطراف و جوانب بارو را به نظر احتیاط درآورده، جایی كه دیوارش پستتر بود، بازجست و عبد اللّه را نمود كه محل نردبان نهادن اینجاست و هم از آن ممر كه آمده بود معاودت نمود و به تعجیل هرچه تمامتر پیش لشكر شتافت و باز با ایشان هم در آن شب به قرشی راند و چهل و سه كس را به محافظت اسبان بازداشت و صد مرد را با نردبانها كه از بوردالیغ آورده بودند، از همان راه كه خود فرموده بود، به حصار فرستاد و با صد مرد دیگر دربهدر دروازه «1» مترصّد فتح الباب دولت بایستاد. دلاوران كه برحسب رأی اصابت شعار به خاكریز حصار برآمده بودند، در همان محل كه عبد اللّه را نموده بود، نردبانها بنهادند و به بالای بارو برآمدند و با شمشیرهای كشیده به صوب دروازه شتافتند و چون آنجا رسیدند، نگاهبانان را مانند چشم و دل معشوق و عاشق، مست و خراب یافتند، تیغ از ایشان دریغ نداشتند و یكی را زنده نگذاشتند و درویش بكّه بند دروازه را به تبر بشكست و حضرت صاحبقران فرمان داد كه برغو كشیدند.
[نظم]
بفرمود تا دل پر از كین كننددم اندر دم نای رویین كنند و بیتوقف با سپاه در قلعه تاختند و به غریو داروگیر، زلزله در آن حصار انداختند. اهالی قرشی را از نفیر برغو، خواب از چشم جسته، دود تحیر به سر برآمد و تیر تدبیر صاحبقران كشورگیر از گشاد دولت بر نشانه ظفر آمد. لشكر منصور به ضبط قلعه مشغول گشته، زن و فرزند امیر موسی و اتباع او را دستگیر كردند و مردان را در چاه و زندان مقیّد گردانیدند، و محمد بیگ پسر امیر موسی- كه حضرت صاحبقران او را بعد از این به شرف مصاهرت خویش سرافراز گردانید- خردسال بود. آن حضرت فرمود كه او را پوشیده مجال گریز دهند، تا چون به پدر رسد، لشكرش از بیم و هراس پراكنده شوند.
محمد بیگ در همان شب به پدر ملحق شد، اما ایشان از این معنی انهزام به خود
______________________________
(1). الف، ع:- به در دروازه.
ص: 337
راه ندادند و متفرق نشدند. امیر موسی در زمان، پیش ملك بهادر كس فرستاد و او را از صورت واقعه آگاهی داد و به یكدیگر پیوسته لشكرها جمع آوردند و به اتفاق روان گشته، چون روز به نیمه رسید با دوازده هزار سوار حصار را مركزوار در میان گرفته بودند. امیر موسی- كه اوماقش تایجوت بود- مقابل دروازه شهر فرود آمد و ملك با لشكر قروناس محاذی دروازه طرف خزار نزول كرد، و حضرت صاحبقران به نفس مبارك محافظت دروازه شهر را متصدی گشت، و امیر ساربوغا ملازم بود و امیر داود و امیر مؤید و امیر سیف الدین را به ضبط دروازه خزار فرمان داد، و سیورغتمش اغلن و امیر عباس و حسین بهادر و آقبوغا و دیگر امرا را در بارو و برجها بازداشت. امیر مؤید ارلات با سی مرد از دروازه بیرون رفت و بر آن سپاه كینهگزار زد و به تیغ آبدار آتشبار، داد مردی داده، كارنامه رستم و اسفندیار را در نظر روزگار خوار كرد و شصت سر اسب از ایشان گرفته به حصار درآورد.
[بیت]
به فرّ شاه برون رفت و رزمساز آمدسوار گشته و اسپان گرفته بازآمد در این اثنا دوركه بهادر چون از مخالفان روی برتافته به قلعه درآمد و در سلك بندگان سعادت قرین منتظم شد. حضرت صاحبقران عزم كرد كه همان روز بیرون فرماید و به قوت بازوی كامگار و زخم شمشیر ظفرنگار دشمنان را به روز ستاره بنماید.
امیر سیف الدین را از قواعد نجومی و احكام رمل وقوفی بود، عرضه داشت كه:
«امروز توقف نمودن اولی مینماید، فردا وقت چاشت ساعتی بغایت مسعود است». آن سخن محل قبول یافت و عزم بیرون رفتن موقوف ماند و از جانب مخالف تیزكجی بهادر با دویست كس همه درءها و سپرها برداشته به نزدیك دروازه آمدند و رعایت حزم را شب آنجا ببودند. و چون رایت صبح از كمینگاه افق برافراختند ایلچی بوغا بهادر و آقتمور بهادر، پول دروازه را بینداختند و با پنجاه مرد از قلعه بیرون آمده بیخبر بر سر دشمنان ریختند و به تیغ سرافشان و خنجر جانستان خاك معركه با خون برآمیختند.
ص: 338
[بیت]
چكاچاك خنجر به گردون رسیدز قرشی روان خون به جیحون رسید به فرمان حضرت صاحبقران علی شاه و درویشك برغوچی با بیست سوار به معاونت پیادگان سوارافگن از حصار بیرون تاختند و آتش كین و رایت فتح مبین برافروختند و برافراختند.
از مخالفان، طغایبوغا بهادر با شمشیر كشیده حمله كرد و آقتمور بهادر راه او گرفته به یك ضربش از پا درآورد. و در سپاه امیر موسی جوانی اوزبكی بود بغایت متهوّر و دلاور، پندار پهلوانی در دماغ و غرور جوانی در سر، گرزی- كه كوه البرز از تاب زخمش بلرزیدی- در چنگ، آهنگ جنگ كرد. قزانبوغا از سر «1» تهوّر پیش رفته، هردو دست او را چنان بگرفت، كه پای از جای برنتوانست داشت تا یكی «2» در رسید و او را به شمشیر هلاك بگذرانید.
[نظم]
هر آن كاو به مردیّ خود دل نهادز ناگه غرورش دهد سر به باد و امیر ساربوغا و ایلچی بهادر كمان كین به زه درآوردند و از بالای دروازه تیرباران كردند.
[نظم]
ز شست خدنگ افكنان خاست جوشكمان گوشهها گشت همراز گوش
هوا پر ز زنبور شد دال «3» پرخدنگین تن و آهنین نیشتر تیر بهادران از بالای حصار چون كار دشمنان رو به نشیب آورد و جان مخالفان از نقبی كه پیكان میزد بیرون جسته، عزم عالم بالا میكرد.
[نظم]
ز پیكان دل جنگجویان بخستز انبوه جان راه گردون ببست سپاه دشمن از بیم، توراها انداخته كپنكها در سر كشیده، بجستند و به خندقی-
______________________________
(1). الف، ع:- سر.
(2). الف: بنكی.
(3). ع: تیر؛ الف: تیز.
ص: 339
كه از برای حزم و احتیاط كنده بودند- پناه جستند. لشكر منصور ایشان را از آنجا نیز رانده از خیمههایشان بگذرانیدند «1» و در كوچههای شهر دوانیدند.
[نظم]
گریزان شدند از دلیران همهچو از شیر غرّنده آهو رمه باز از سپاه دشمن، توكل با صد مرد از طرفی دیگر حمله آورد و پیادگان مخالف دست جلادت به تیرباران گشاده، لشكر ظفرقرین را برگردانیدند. صاحبقران كامگار با پانزده سوار از حصار بیرون تاخت و سپهر از بیم بلرزید و فرّ دولتش بهادران را قوّتی تازه و شوكتی از نو بخشید. ایلچی بوغا و بهرام، متوكلانه روی به توكل نهادند، و او پاره دیوار را پناه ساخته بود و نشسته. ایلچی بوغا از بالای دیوار شمشیر بر او حواله كرد و او سپر در سر كشیده «2» رو به گریز نهاد و در آنحال از جمله دلاوران لشكر، منصور خراسانی نادانسته شمشیر فرود آورد و روز حیات بهرام از آسیب حسام او به شام رسیده كارش تمام شد- «و لا مردّ لقضاء اللّه».
[نظم]
گر نیست اجل دشمن جان یار ملكخوستچون وعده رسد دوست، چو دشمن بكشد دوست آخر الامر از فرّ دولت روزافزون، امیر موسی با هفت هزار سوار كه در اینجانب به باد حمله پیاپی، آتش پیكار برافروخته «3» بودند، آب روی ناموس ریخته و خاك عار بر فرق روزگار خود «4» بیخته، از پیش اندك نفری از عساكر گردون مآثر پشت دادند و رو به گریز نهادند و مجموع پراگنده و متفرق گشتند، اما ملك بهادر با پنج هزار مرد از لشكر قروناس از طرف دروازه خزار هنوز ایستاده بود. حضرت صاحبقران، آن مؤید مظفر گیتیستان، با شصت كس روی شجاعت به سوی ایشان آورد. و ملك چون دید كه آن حضرت متوجه انتقام اوست، پای قرارش از جای رفته دست عجز
______________________________
(1). بگذرانیدن.
(2). الف: او سركشیده؛ م: او شمشیر كشیده.
(3). الف، ع: افروخته.
(4). الف:- خود.
ص: 340
در دامن فرار آویخت، و بیآنكه شمشیر بركشد سپر انداخته روان بگریخت «1»، و به قیتول خود شتافت كه در گنبد لولی بود. حضرت صاحبقران عنان دولت به آن صوب تافت و چون شیر غران از عقب او روان شد.- ایشان چون سیاهی سپاه آن حضرت «2» از دور بدیدند در آنجا هم نتوانستند ایستاد، متفرق و پریشان گشته، رو به گریز نهادند «3».
زهی عنایت بینهایت الهی و زهی فیض فضل و رحمت نامتناهی كه یك كس را به مزید لطف مخصوص گردانیده آن مایه قوت و شجاعت ارزانی دارد كه با دویست و چهل و سه مرد به اختیار- نه بر سبیل اضطرار- روی مقابله و مقاتله به دوازده هزار سوار خونخوار، همه دشمنان كینهدار نهد و چون برسد به دو شبانهروز شهر و حصار از ایشان بستاند و اهلوعیال اسیر كرده مال و منال بتالاند و همه را به زخم تیغ آبدار آتشبار متفرق و پراكنده گرداند و همچنان به نفس مبارك در پی ایشان تازد و بهادران را اندازد و اسیر سازد؛ و این حكایتی است واقعی كه صحتش به تواتر پیوسته و در مجلس تحریر بعضی از آن مردم كه به رأی العین این احوال مشاهده كردهاند بیمداهنه تقریر میكنند، نه از قبیل لاف و گزاف كه فردوسی در شاهنامه برای سخنوری و فصاحتگستری بر بعضی مردم بسته و در نظم قصه یوسف- علی نبینا و علیه الصلوة و السلام- خود معترف شده و انصاف داده كه
[نظم]
ز هرگونهای نظم آراستمبگفتم در آن هرچه خود خواستم
[اگرچه دلم بود از آن بامزههمی كاشتم تخم و بیخ بزه]
[از آن تخم كشتن پشیمان شدمزبان را و دل را گره برزدم «4»]
كه آن داستانها دروغ است پاكدوصد زان نیرزد به یك مشت خاك
بدین میسزد گر بخندد خردز من خود كجا كی پسندد خرد
كه یك نیمه عمر خود گم كنمجهانی پر از نام رستم كنم
چه باشد سخنهای برساختهشبوروز ز اندیشه پرداخته
______________________________
(1). م: رو به گریز نهاد.
(2). م: سپاه ایشان.
(3). م: روان بگریختند.
(4). الف، ع:- ابیات داخل [].
ص: 341
و الحق این معذرت و انصاف از آن بدیع مقال بیهمال هم از دلایل وفور فضل و كمال اوست.
[نظم]
كه جاوید فردوسی آسوده بادبه جایی كه نامش به آن مژده داد القصه، چون به نیروی اقبال فرخندهفال، رایت شوكت و اقتدار معاندان كه به اوج تجبّر و استكبار افراشته بودند، نگونسار شد و نقوش مباهات و افتخار معارضان كه به استظهار كثرت اعوان و انصار، بر لوح تصور و پندار نگاشته داشتند، به آب تیغ آتشبار به كلی شسته گشت. لشكر مخالف به یكبارگی پشت عجز به هزیمت داد و امیر و نوكر و سردار و لشكر روی اضطرار به صوب فرار نهاد. حضرت صاحبقران امیر جاكو و امیر سیف الدین را فرمود كه تا تنگ چكچك تكامشی كرده، از گریختگان
[مصراع]
آنچه توانند به دست آورند
ایشان در آن باب اندك توقفی رواداشتند. صاحبقران كامیاب چون آفتاب كه بیلشكر بر حشر اختر زند و چون شیر كه به سرپنجه قوت خویش، شكار افكند، بیدرنگ از پی مخالفان تاخت كرد، و امیر داود چون ظفر در مقدمه روان شد و از طرف یاغی، صد «1» سوار دلاور كه قفای لشكر خود را نگاه میداشتند از آمدن ایشان آگاه گشتند و دو قوشون شده، جوانغار «2» ایشان ایلچیبوغا را رانده برگردانیدند و برانغار بر صاحبقران كامگار حمله آورد، نهنگ مردمخوار یعنی شمشیر آبدار آتش كردار در دریای دست حضرت صاحبقرانی آغاز سرافشانی كرد. ایشان چون پشه از پیش باد صرصر چنان گریزان شدند كه از مشاهده آن سپاه جوانغار نیز كه جلادتی نموده بودند و ایلچیبوغا را رانده، از بیم فی الحال بگریختند و كوتلها و اسبان ایشان همه به دیگر غنایم عساكر منصور، مضاف شد.
______________________________
(1). الف، ع: چند.
(2). ع: جرانغار.
ص: 342
[نظم]
به هرجا كه رو كرد صاحبقرانظفر تافت با او عنان در عنان و آرزو ملكآغا- كه دختر امیر بایزید جلایر و خاتون امیر موسی بود- با ملك بهادر همراه گشته، گریخته میرفتند. صاحبقران فلك اقتدار از عقب ایشان روان شد و ملك را آواز داد كه: «از سر خون تو- اگرچه ریختنی است- گذشتم، عورات را از خود جدا گردان» ملك چون مژده امان جان شنید به امتثال فرمان مبادرت نمود و قضیه «من نجا برأسه فقد ربح» 112 را غنیمت شمرده از ایشان جدا گشت و چون باد به شتاب برفت. عورات همچنان میتاختند و صاحبقران سپهراقتدار یكتنه، آفتابوار از پی ایشان میرفت و با ایشان نوكری بود عاشقتاز نام، كمان و تیر در دست، و اگرچه در آن كار دستی نداشت و چون حضرت صاحبقران نزدیك میشد، تیر در كمان نهاده میكشید و نمیانداخت. آن حضرت از اندیشه آنكه او تیراندازی نیك باشد و اگر زخمی رسد، محل ملامت و سرزنش بود- كه از برای طمع در زن و مال زخم خورد- احتراز میكرد و بسیار پیش نمیراند؛ ناگاه از قضا بارگیر جهاننوردش را جو گرفت 114 و برجای بماند، و در آن حال دولتشاه بخشی برسید و سپر در سر كشیده از پی عورات بدوانید، آن شخص كه كمان داشت به ضرورت تیری بینداخت و عیب و عوارش «1» در آن كار ظاهر شد، دست از كوشش بازداشت و با زنان روی به گریز نهاد؛ و دولتشاه هرچند از عقب ایشان بتاخت نرسید، و در آنوقت آرزو ملكآغا حامله بود، نه ماهه به تومانآغا و همانا سعادت آن فرزند ارجمند بود كه و «السّعید من سعد فی بطن امّه» 113 كه دست تعرّض قاصدان به ایشان نرسید، چه در محكمه قضا عقد ازدواج آن بانوی عالیشأن با حضرت صاحبقران رقم تقدیر یافته بود،- چنانچه مشروح به وضوح خواهد پیوست- و آن حضرت از آقوبی- كه قریب قزلقاق است- مراجعت فرموده، معسكر ظفرپناه را از فرّ نزول همایون بیاراست و امیر جاكو و امیر سیف الدین از آن توقف كه در امتثال
______________________________
(1). ع: عارش.
ص: 343
امر نموده بودند، خجلتزده پشیمان شدند و تا فرمان قضا جریان بجای آورده باشند به بالای آب جگدالیك در عقب دشمنان تا تنگ چكچك بتاختند و هزاره جلایر و جمعی دیگر را كه گریخته میرفتند، بازگردانیده بیاوردند.
[بیت]
بر هر طرف كه چشم نهی جلوه ظفروز هر جهت كه گوش كنی مژده سرور حضرت صاحبقران، آن زمستان قرشی را به سعادت و سلامت محل توقف و اقامت ساخت و سایه مرحمت و احسان بر حال اهالی و سكّان آن دیار انداخت، رعایا را استمالت نمود و به سعی در باب عمارت و زراعت ولایات اشارت فرمود و محمود شاه را به حكومت بخارا فرستاد، تا آن طرف را ضبط كرده معمور گرداند و خراج و اموال آن به خزانه عامره رساند و نیكپی شاه را- كه در خراسان پریشان میگردید- نشان فرستاده، طلب نمود و آمویه را با توابع به او ارزانی داشت و از میامن تربیت آن حضرت، حاكم جای خود گشته به ضبط آن مشغول شد. و علی یسوری كه با یسوریان سرگردان میگشت در بخارا به محمود شاه- كه داماد او بود- پیوست. حضرت صاحبقران چند نوبت علی و یسوریان را تفقّد فرموده طلب داشت و ایشان به سعادت امتثال فرمان «1» مستسعد نگشتند و امیر مویّد حرم خود را- شیرین بیگ آغا- بهطرف ماخان روان كرد و ترمچی بخشی نیز كوچ خود را با ایشان بفرستاد و در اثنای طریق راه غلط كردند و بسی اسب و الاغ از آن سبب تلف شد، تا كسی را كه خبیر بود در آن راه بفرستادند و ایشان را سركرده در ماخان به آغرق همایون رسانید.
______________________________
(1). ع:- فرمان.
ص: 345
(768 ه. ق) «1» ذكر لشكر كشیدن امیر حسین به جانب حضرت صاحبقرانی
اشاره
چون امیر موسی از صدمه جلادت بهادران حضرت صاحبقران هزیمت یافت با سپاه شكسته به سوی امیر حسین شتافت و صورت واقعه را درست بازراند.
امیر حسین از آن معنی متعجب بماند و به غایت هراسان و اندیشناك شد و به تعجیل هرچه تمامتر لشكر خود را جمع آورده از سالیسرای متوجه آن حضرت گشت و امیر اولجایتو اپردی و جهانشاه پسر تایغو و پولادبوغا و ده هزار مرد قروناس با امیر موسی از پیش روان ساخت و ایشان از قهلغه به نزدیك تنگ «2» چكچك فرود آمدند و به ترتیب كار رزم و پیكار مشغول شدند. حضرت صاحبقران چون بر آن حال اطلاع یافت به عزم شبیخون متوجه ایشان گشت و از راه یلغوزباغ كه در دشت و راغ در فرازونشیب آن
[مصرع]
گفتی كه لقمهای است جهان در دهان برف
به آهن نعل اسبان خاره سم، سیم برف بر سندان زمین كوفته، سكه چستی و چالاكی زدند، و چندكس را از راه بالا به زبانگیری ارسال فرمود تا كیفیت احوال دشمنان به تحقیق بازدانند، ایشان بیست مرد از طرف یاغی گرفته بیاوردند و بعد از
______________________________
(1). مطابق با مطلع سعدین.
(2). ع:- تنگ.
ص: 346
استكشاف خبر لشكر، چنان معلوم شد كه ایشان در شب از تنگ چكچك عبور كرده، در جگدالیك فرود آمدهاند، حضرت صاحبقران كامگار رعایت حزم را، باز كسی فرستاد و بعد از تحقیق به یقین پیوست كه امیر موسی و امیر اولجایتو و دیگر امرا ده هزار سوار مكمل را ترتیب دادهاند و بر بالای آققیا صفها كشیده، ایستادهاند، حضرت صاحبقران را در آنوقت زیاده از دویست كس ملازم نبود، به نیروی شجاعت صف لشكر برآراست و روی توكل بر ایشان نهاد؛ و چون لشكر یكدیگر را بدیدند از طرفین سورن انداختند، حضرت صاحبقرانی از الهام تأیید آسمانی اندیشه فرمود كه
[بیت]
كس از آزمایش نیابد جوازنشیب آیدش چون رود برفراز بعد از چنان فتحی نامدار كه تا انقراض عالم، طغرای كارنامه پادشاهان گردون اقتدار و دیباچه مناقب جهانداران در هر روزگار خواهد بود، اقدام بر چنین جنگی نمودن مصلحت نیست، علی الخصوص در مبادی حال، چه به تجربه، كه آیینه یقیننمای عقل است روشن شده، كه هردولت عظیم كه آستین مآثرش به طراز ثبات مزیّن و نامه مفاخرش به رقم دوام معنون خواهد بود، مبادی آن را از تقلبات گوناگون چاره نباشد، بدر عالمافروز فتح بدر را در عقب هلال واقعه جگرسوز احد از كوه برآمد و آفتاب جهانتاب سلطنت سلیمانی را ابر استیلای دیو كبر به پیش درآمد.
[بیت]
دولت آن به، كه افت و خیز بوددولت تیز رستخیز بود لاجرم آن حضرت در آن حال چون دشمن آگاه شده بود و مجال شبیخون نمانده، مراجعت اولی دانست، از راه كوردنگ روانه شد و لشكر مخالف به آن غلبه و كثرت اگرچه معاینه دیدند كه ایشان اندك نفری بیش نیستند، اصلا از جای خویش پیش نیامدند و كس از عقب ایشان نرفت.
ص: 347
حضرت صاحبقران به قرشی معاودت فرمود و از آنجا متوجه بخارا گشت.
علی یسوری و محمود شاه اقامت رسم استقبال واجب دانستند و به قدم عبودیت پیش آمده وظیفه خدمتكاری بجای آوردند و موكب همایون به سلامت و سعادت به شهر بخارا نزول فرمود. امیر جاكو به سبب آنكه پیش از این محمود شاه را بر دم اسب بسته دوانیده بود و پیش و پس چوب زده، ادبی بلیغ كرده، بر جانب او اعتماد نداشت و به صورت دولتخواهی بر خاطر خطیر حضرت صاحبقرانی مینگاشت كه مصلحت وقت توجه به صوب خراسان است و هرچند مبالغه نمود، آن حضرت قبول نفرمود. امیر جاكو و امیر سیف الدین و عباس بهادر متفق شدند و بیاستجازه بهطرف خراسان به ماخان رفتند. بعد از چند روز خبر به بخارا رسید كه منغلای امیر حسین و امیر موسی و امیر اولجایتو با لشكر گران نزدیك رسیدهاند. حضرت صاحبقران با علی یسوری و محمود شاه فرمود كه صلاح دولت و مملكت و مقتضای شجاعت و جلادت آن است
[بیت]
كه ما لشكر از شهر بیرون بریمبر آن جنگجویان شبیخون بریم ایشان را قوت «1» ارتكاب آن امر خطیر نبود، اتفاق ننمودند و عرضه داشتند كه ما بندگان مصلحت در آن میبینیم كه جای را نگاه داریم و چون دشمن برسد به دفع و معارضه ایشان قیام نماییم حضرت صاحبقران چون آثار خوف و بددلی از ایشان مشاهده فرمود و بر ثبات قدم ایشان نیز وثوقی نداشت، از آنجا نهضت نمود و عازم خراسان شد؛ و چون به لب آب آمویه رسید، از اتفاقات حسنه ده كشتی از بالای آب میآمد، فرمان داد تا آن كشتیها بگرفتند و از آب عبور كردند و به چول درآمده و از مرو گذشته در ماخان به سعادت و اقبال به آغرق همایون پیوست.
ذكر محاصره كردن امیر حسین بخارا را
چون امیر حسین با لشكر به بخارا رسید، علی و محمود شاه به استظهار معاونت
______________________________
(1). الف: وقت.
ص: 348
اهالی شهر، به ضبط و محافظت حصار مشغول شدند، و لشكر بیرون حصار را در میان گرفته جنگ درانداختند؛ و مردم شهر جلادت نموده، از دروازه كلاباد بیرون آمدند و روی جسارت به محاربه ایشان نهادند. امیر حسین از راه خداع و مكر با لشكر هزیمت نمود و تا مزار شیخ عالم سیف الدین باخرزی- قدس سره- بازگشتند.
مردم تاجیك به تصور آنكه لشكر گریخته میرود، بیتحاشی با اسلحه و تبر و فلاخن از پی ایشان بشتافتند، لشكر بازگردید و به یك حمله همه را تا دروازه رانده، بسیاری از آن زیاده سران را به دست قهر از پا درآوردند، و بقیة السیف كه به هزار حیله جان از آن ورطه بیرون بردند تیر و كمان انداخته به سوراخها و كاهدانها خزیدند و دم دركشیدند.
[بیت]
هر سر سبك كه او ننشیند بهجای خویشاز دست روزگار ببیند سزای خویش علی و محمود شاه خواستند كه باز حشری جمع آورند و به محافظت شهر قیام نمایند، هرچند در آن باب سعی نمودند و مردم را طلب داشتند كسی به سخن ایشان التفات نكرد، شب به ضرورت دروازه بازكرده بیرون جستند و راه ماخان پیش گرفتند، آستین دولت از دست فرصت داده بودند، دامن عجز به دندان اضطرار گرفته از پی میبایست دوید.
[بیت]
شوربختی كه دهد دامن اقبال ز دستزود باشد كه ازان غصه گریبان بدرد امیر حسین، بكاول از عقب ایشان روان كرد و تا كنار آب تاخته، بیشتر نوكران ایشان را فرود آوردند و تمام اموال و چهارپایان بازگرفتند. علی و محمود شاه سوار و جمعی نوكران پیاده به بسی مشقت جان بیرون بردند و از آب عبور نموده به چول درآمدند و از مرو گذشته، در ماخان به سعادت بساطبوس حضرت صاحبقران مستسعد گشتند، از هرگونه تقصیرات خویش منفعل و شرمسار و به لطف و مرحمت آن حضرت خوشدل و امیدوار. مراحم خسروانه جرایم ایشان را رقم عفو
ص: 349
كشیده، نوازش بسیار فرمود و به اسب و جامه سرافراز گردانید و به عزم شكار سوار شده ایشان را در سلك ملازمان انتظام بخشید. و امیر حسین را چون بخارا مسخّر شد، چند روز در آنجا توقف نمود و بعد از آن امیر خلیل را با دیگر امرا و لشكری غلبه، به محافظت آنجا بازداشت و به سالیسرای مراجعت نمود. و حضرت صاحبقرانی فرمان داد تا نیستانهای ماخان را آتش زده بسوختند، و چون باز از نو سبز شد اسبان را فربه گردانیدند.
گفتار در عبور نمودن حضرت صاحبقران از آب آمویه و گرفتن نیكپی شاه و تاخت فرمودن بر لشكر قروناس و شكستن ایشان
در این اثنا به مسامع علیّه آن حضرت رسید كه نیكپی شاه از میامن التفات بندگان حضرت از ذلّ آوارگی خلاص شده و در آمویه و توابع- كه جای اصلی اوست- به عزّ حكومت تمكّن یافته، به حكم إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغی أَنْ رَآهُ اسْتَغْنی «1» پای از جاده اطاعت بیرون نهاده و سر به طغیان و عصیان برآورده و هركه را میداند كه احرام توجه این حضرت بسته، از نوكران آن حضرت و غیرهم میگیرد و محبوس داشته نمیگذارد كه بگذرد. و حضرت صاحبقران را از استماع این خبر، نایره غضب اشتعال یافت و از راه تورتكول با ششصد مرد، شبگیر كرده، روان شد و چون به لب جیحون رسید هنگام آبخیز بود و سیلی بغایت بسیار و تیز.
[نظم]
به دیدار كه موج و دریا نشیببه تك چرخ كردار و طوفان نهیب
چو باد از شتاب و چو آتش ز جوشچو مار از شكنج و چو شیر از خروش آن حضرت به نفس مبارك محل گذر طلب كرد و نظر احتیاط به هر طرف آورده و برده، از پایان بوردالیغ، جای گذار اختیار فرمود و امرا را فرمان داد كه با چهارصد
______________________________
(1). علق/ 6 و 7.
ص: 350
سوار بهطرف نشیب آب روان گردند و خود با دویست كس چاشتگاه بر آب زده آخر پیشین از آنجانب به شناه بیرون آمدند و از آنجا شبگیر كرده، سحرگاه اطراف و جوانب آمویه كه نیكپی شاه آنجا بود فروگرفتند؛ و او مردی دلیر بود، پهلوان و چابكسوار تیرانداز سخت كمان، دست جلادت از آستین كوشش برآورد، اما شآمت كفران نعمتش دامن دولت گرفت و سعادت یاری نكرد. اول تیر كه بینداخت، زه كمانش بگسست و تیرش بر سپر ختای بهادر آمد و دوركه و ختای بهادر دررسیدند و او را دستگیر كردند. سبحان اللّه، زه كمان گویی از تار پیمان خود تافته بود كه بس زود بگسست، و تیر مكر از چوبه تدبیر خود تراشیده بود كه به سپر خطا باز خورد.
حضرت صاحبقران فرمان داد تا كشتیها به آن طرف روان كردند و امرا با چهارصد مرد كه برحسب فرمان به آن طرف آب بودند، به كشتی بگذشتند.
حضرت صاحبقران را در اثنای این احوال معلوم شد كه لشكر قروناس در نواحی بخارا نشستهاند و همت عالی اقتضای آن كرد كه به عطفه عنانی، خرمن جمعیت ایشان به باد تفرقه بردهد. به نیروی تأیید شبگیر كرد و به موضع پیرمس به ایشان رسید.
[نظم]
دو لشكر چنان درهم آویختندكه از آهن آتش فروریختند
تو گفتی هوا لاله كارد همیز پولاد بیجاده بارد همی باد حمله سپاه نصرتپناه از گرد راه، خاك ادبار، بر دیده شوكت مخالفان پاشید و نسیم فتح، از مهب عنایت الهی، بر رایت ظفر پیكر وزید. امیر خلیل كه مقدّم لشكر قروناس بود مقهور و مغلوب شد و تمام لشكر متفرق و پراكنده شدند.
[بیت]
دولتش بسیار ازینها كرد و تا باشد كندكاین هنوز از پرتو صبح جمالش لمعهایست موكب همایون از آنجا مظفّر و منصور در كنف ملك غفور به سعادت معاودت
ص: 351
فرمود، و از آب گذشته مدت یك ماه بر سر چاههای موضع قراول توپه توقف نمود و از آنجا عازم ماخان گشت و نیكپی شاه نقد روان جان به حواله دیوان قهر و انتقام، از وجه جنایت كفران نعمت «1» به قابض ارواح فرود آورد.
[مصراع]
هركس كه چنان كرد چنینش آید پیش «2»
و هرآینه
[بیت]
هر كاو ز ولینعمت خود روی بتابدروزی بكشد كیفرش و چاره نیابد
گفتار در فرستادن صاحبقران گردون جلالت امیر جاكو را پیش ملك حسین به رسالت
چون حضرت صاحبقرانی از مرو گذشته، ماخان مضرب خیام نزول همایون گشت، امیر جاكو را به رسالت پیش والی هرات، ملك حسین فرستاد. ملك، مقدم او را به اعزاز و احترام تمام تلقی نموده، از شرایط مراعات و محافظت جانب او هیچ دقیقه فرونگذاشت و نسبت با حضرت صاحبقرانی اظهار هواداری و محبت جانی كرده، در باب موافقت و مظاهرت مبالغهها نمود و استدعا فرمود كه من به سرخس میآیم، اگر ایشان از آن طرف تشریف دهند «3» بنیاد مودّت و موالات استحكام پذیرد و عقد موافقت و اركان معاضدت به عهد و پیمان مؤكّد و مشیّد گردد. و چون امیر جاكو مراجعت نموده، آن سخنان را به عرض رسانید و حضرت صاحبقران پیش از آن مصاحب امیر حاجی برلاس به آنطرف رسیده بود و بر عادت ناپسندیده و شیمه غدر، كه از آن دودمان در هرزمان به ظهور آمده اطلاع یافته، چه امیر نوروز پسر ارغونآغا كه در زمان سلطنت قزان خان كه صاحب حلّ و عقد ممالك خراسان بود، عم ملك حسین، ملك فخر الدین [را]- كه پدرش ملك
______________________________
(1). الف، ع:- نعمت.
(2). وزن این مصرع مخدوش است. شاید: ... چنین آید پیش.
(3). ع: آرند.
ص: 352
شمس الدین كرت او را در قلعه خیستار غور، بند كرده بود- از پدرش طلب داشت و از قلعه خلاص كرده، تربیت فرمود و دختر برادر خود را امیر حاجی به او داد و حكومت هرات به او تفویض فرمود و كار او از آن تربیت بالا گرفت.
و چون مزاج قزان خان به افساد بدگویان بر امیر نوروز متغیر شد و برادر و خویشان او را در آذربایجان به قتل آورد و امیر قتلق شاه منكغوت و دیگر امرا را به قصد امیر نوروز به خراسان فرستاد. او بنابر حقوق بسیار كه بر ملك فخر الدین داشت و پیوند كه با او كرده بود، از طوس پناه به هرات برد و ملك فخر الدین با او تجدید عهد كرده، به غلاظ ایمان مؤكّد گردانید و با این همه چون امیر قتلق شاه، به در هرات رسید، ملك فخر الدین غدر ورزید و امیر نوروز را بدو سپرد و به قتل آوردند؛ و برادر ملك فخر الدین، ملك غیاث الدین- كه پدر ملك حسین بود- در عهد سلطان ابو سعید با امیر چوپان سلدوز- كه مربی او بود- همان طریقه سپرد و او را و پسرش را چلاو خان كه از سلطان ابو سعید گریخته، پناه بدو برده بودند و با ایشان عهد كرده، به بیداد بكشت. و عجبتر آنكه امیر چوپان پیوسته نكوهش رأی امیر نوروز كردی كه به طایفه غدار پناه برد، وسعت پشت اسب به ضیق چهار دیوار حصار بدل كرد و خود عاقبت همان كرد كه او كرد، بعینه همان دید كه او دید «إذا جاء القضا عمی البصر» 115.
[بیت]
قضا چون ز گردون فروهشت پرهمه زیركان كور گشتند و كر 116 و این حكایت در مقدمه به تفصیل گزارش پذیرفته. غرض آنكه حزم و كاردانی حضرت صاحبقرانی بعد از اطلاع براین معانی رخصت ملاقات و مخالطت با ملك نمیداد و محاسن خصال خسروانه روانمیداشت كه مباسطت و تودّد او به عدم التفات و اعراض «1» كلی مقابل گردد و بنابراین فرزند ارجمند، نور حدقه سلطنت و جهانداری، و نور حدیقه ابّهت و كامگاری، امیرزاده جهانگیر را،
______________________________
(1). ع: اغراض.
ص: 353
مبارك شاه سنجری ملازم كرده پیش ملك فرستاد و بر وفق وَ إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها «1»، سخنان محبتآمیز مهرانگیز او را جوابی مناسب آن پیغام داد كه: «چون بر دینداری و نیكوكاری ملك وثوق و اعتماد حاصل است فرزند را پیش او فرستادیم و متعلقان را با آغرق در این مملكت خواهیم گذاشت و در خاطر چنان است كه عنان عزیمت به صوب دیار اصلی معطوف گردد، یقین كه در رعایت و محافظت ایشان، آنچه مقتضای مكارم ملكانه باشد به ظهور خواهد پیوست».
[مصرع]
نیاید از بزرگان جز بزرگی
گفتار در نهضت همایون حضرت صاحبقرانی به ماوراء النهر و شكستن لشكر امیر حسین
چون سابقه عنایت ربّانی منشور سعادت حضرت صاحبقرانی را به طغرای فحوای بهجتافزای و جَعَلْناكُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ «2» موشّح گردانیده بود، همت بلند جناب آن حضرت، سر نهمت به آن فرونمیآورد كه همچون سلامتجویان به مأمنی قرار گرفته، به مجرد انتظام اسباب دولت و كامرانی قناعت نماید و مانند آسایشپرستان، فرصت عیش غنیمت شمرده، لذّات جسمانی طلبد و بزم عشرت و شادمانی آراید.
شعر
نحن اناس نعشق المكارمالسنا نحبّ الثغر «3» و المباسما در اینوقت باوجود آنكه تمامت ممالك ماوراء النهر در حوزه تصرف و تسلط مخالفان و معاندان بود و در هر موضعی گروهی انبوه از لشكر دشمن تمكّن یافته، هركس جای خود را به جدّ تمام محافظت مینمود، صاحبقران سپهر اقتدار، عزم آن دیار جزم كرد و به استظهار عون پروردگار سوار شد و با ششصد كس شبگیر
______________________________
(1). نساء/ 86.
(2). یونس/ 14.
(3). ع: الشعر.
ص: 354
كرده روی توكل به راه آورد و چون از آب جیحون بگذشتند شبگیر كرده، نزدیك صبح به نیستان رسیدند و آن روز در اندرون چهارباغی كمین كرده، توقف نمودند تا اسبان از رنج راه برآسودند و از موضع جویباری شبگیر كردند و از طرف خزار، قرشی را در میان گرفتند. و جمعی از نوكران امیر موسی آنجا بودند، همه را دستگیر كرده در قید اسار درآوردند. خویشان قیصر و انانجك و كوده و اردو شاه با قوم خود بگریختند و دوركه و شیخ علی بهادر با بازرگانان- به تصور آنكه از یاغیانند- جنگ كردند و غالب شده، چهار تنگ كمخا غنیمت گرفته، پیش حضرت صاحبقران آوردند. آن حضرت فرمان داد تا تمام آن را به صاحبانش بازگردانیدند، و به كم و بیش در آن تصرفی نرفت. و از لشكر قروناس پنجهزار مرد در موضع قوزیمنداق نشسته بودند و امیر سلیمان یسوری به ایشان ملحق شد و برات «1» خواجه و هندو شاه نیز با لشكر به ایشان پیوستند؛ و انانجك و كوده از نزدیك خزار گذشته پیش ایشان رفتند. و حضرت صاحبقرانی از این احوال آگاهی نداشت، آفتاب زردی، از قرشی به سعادت سوار شد و نیمهشب، به نوقت رسید و در آنجا خبر لشكر قروناس و كثرتی كه پیش ایشان جمع آمده بشنید و جانب حزم رعایت نموده، فی الحال از میان عمارات و دیوارها بیرون فرمود و آن شب در ظاهر نوقت به صحرا توقف نمود.
[بیت]
دگر روز كاین «2» گنبد لاجوردبرآورد و بنمود یاقوت زرد رایت نصرت شعار از آنجا به سعادت روان گشت. در این اثنا امیر جاكو از اسب بیفتاد و چنان آزرده و مجروح شد كه مزاجش از نهج استقامت انحراف یافت.
حضرت صاحبقران سی سوار مكمّل همراه او كرده به ماخان فرستاد و روی همّت راسخ اساس به جنگ قروناس آورد. امرا و بهادران همه در آن عزم متفق و یكدل شدند، مگر علی یسوری كه آن رأی را مستصوب نبود و مصلحت نمیدانست.
______________________________
(1). ع: بیان.
(2). كلكته، م: چون.
ص: 355
خویشانش این معنی به عرض حضرت صاحبقرانی رسانیدند و آن حضرت او را به جبر تكلیف كرده، سوار ساخت. و شیخ علی بهادر و آقبوغا بهادر را با شصت مرد به رسم منغلای روان گردانید. و از جانب مخالف، هندو شاه با سیصد سوار مقدمه لشكر بود، منغلای جانبین بههم رسیده در یكدیگر آویختند و به باد حمله، آتش پیكار افروخته، به آب تیغ خاك معركه با خون برآمیختند.
[نظم]
چو ابر و هوا درهم آویختندچو باران ز تن خون فروریختند
ز خون دلیران و گرد سپاهزمین گشت لعلی، هوا شد سیاه تأیید آسمانی سپاه حضرت صاحبقرانی را با قلّت عدد فتح و فیروزی كرامت فرمود، و منغلای دشمن را رانده به قول ایشان رسانیدند. و چون این فتح روی نمود آن حضرت فرود آمد و اسبان را آسایش دادند و در همان روز، وقت پیشین به سعادت سوار شد و ششصد مرد را هفت قوشون ساخت. و چون سپاه ظفرپناه از معارضان به عدد بسیار كم بودند، لشكریان را دل داده، استمالت نمود و جهت ترغیب ایشان به كوشش و نبرد به لفظ گوهربار درآورد كه: «امروز روز بزم و عشرت مردان است».
[بیت]
بزم مردان عرصه رزم است و عشرت داروگیرباده خون دشمن و جام دمادم تیغ و تیر و امیر داود و امیر ساربوغا و حسین برلاس و امیر سیف الدین و عباس بهادر و آقبوغا بهادر و هندو و ایلچی و دوركه و شیخ علی بهادر و علی یسوری و چوبین و محمود شاه هریك را بهجای خود بازداشت و به نفس مبارك به قراولی پیش رفت.
و چون یاغی نزدیك رسید، جوانغار «1» و برانغار ترتیب داده قول را به فرّ شكوه خودش بیاراست و فرمود كه: «هنگام جنگ باید كه سه جوق شده، حمله بریم «2»».
و چون سپاه طرفین دستادست شدند، مولانا بدر الدین و پسرش بگریختند و
______________________________
(1). ع: جرانغار.
(2). الف، ع: برند.
ص: 356
علی یسوری با دو نوكر رو به گریز نهاد. حضرت صاحبقرانی به تائید ربانی حمله كرده
[نظم]
درافگند خود را در آن كارزارچو شیری كه گور افكند در شكار
چو خورشید تیغش درخشنده «1» شدعدو چون ستاره پراكنده شد
شكست آن جهانجوی نصرتپناهچنان لشكری را به اندك سپاه
كسی را كه ایزد بود كارسازز یاری لشكر بود بینیاز لشكری به آن كثرت و شوكت ساعتی داد مقاومت ندادند و از یك حمله صاحبقران گیتیستان پشت به فرار نموده رو به هزیمت نهادند. سپاه ظفرپناه تكامشی كرده تا جگدالیك برفتند و كلانتران ایشان را به دست آورده، بسی غنایم از چهارپای و جبا و غیر آن بگرفتند.
[بیت]
چو آن بدسگالان هزیمت شدندسپه بینیاز از غنیمت شدند از آن جمله اولجایتو طایخانی و پولاد- كه با حضرت صاحبقرانی سوابق دوستی و اخلاص داشتند- در این ولا با مخالفان موافقت نموده، آمده بودند و لشكریان ظفرقرین ایشان را به تیغ كین بگذرانیدند و سرهای بریده، پیش حضرت صاحبقران آوردند و وقوع این حال از كمال مرحمت و افضال بر خاطر همایونش گران آمد و فرمان داد تا جسد ایشان را به شهر كش نقل كنند و علما و صلحای آنجا بر ایشان نماز گزارند و باوجود عداوت و عصیان كه از ایشان به ظهور انجامیده بود، حقوق دوستی سابق به این مرتبه رعایت كرده شد.
[بیت]
به روزگار همایون او محقّق شدكه چیست معنی لفظ مكارم اخلاق و بعد از آن فتح ارجمند همت عالی عزم آن كرد كه دشمنان را مجال نداده، برانند و به جلگای حصار رسانند و لشكر آنجا جمع كرده رو به جنگ امیر حسین
______________________________
(1). الف، ع: درفشنده.
ص: 357
آورند، قوت قلب امرا به رفعت همت آن حضرت وفا نمیكرد به اتفاق زانو زده، عرضه داشتند كه: «درخواست هواداران دولتخواه و صوابدید بندگان درگاه آن است كه این عزیمت فسخ پذیرد و عنان توجه به صوب سمرقند معطوف گردد».
عواطف خسروانه سخن ایشان را به سمع رضا اصغا نمود.
گفتار در توجه حضرت صاحبقرانی به جانب سمرقند به سعادت و كامرانی
صاحبقران كامگار، لشكر كش و نواحی آن جمع آورده متوجه سمرقند شد و ترماجوق ایغور «1» و طغای شاه را در ولایت كش بازداشت تا به ضبط دیوانی قیام نموده، به سویّت و راستی از رعایا مستخلص گرداند. و چون رایت نصرت شعار به حوالی سمرقند رسید، اوچ قرا بهادر با سپاه امیر موسی بیرون آمد و كنار آب رحمت گرفته باستاد. حضرت صاحبقران لشكر ظفرقرین را مرتب داشته، میمنه و میسره بیاراست و به نیروی دولت قاهره، به یك حمله، همه را متفرق گردانید و آق تمور بهادر از عقب اوچقرا شتافته، شمشیری زد او را كه تمام تیرهاش قلم شد، و اوچقرا بهادر «2» از بالای زین خود را پیچیده، شمشیر حمایلوار فرود آورد و بر اسب آق تمور بهادر زد، چنانچه اسب از پای درآمد و سوار پیاده ماند «3»، و اوچ قرا گریخته، به شهر درآمد. صاحبقران نصرتقرین به موضع رتین نزول فرمود و اوچ قرا یكهزار و پانصد مرد مرتّب و مكمّل ساخته به آهنگ جنگ بیرون آمد. سپاه ظفرپناه صاحبقران گردون اقتدار، چون شیر غرّان به بوی شكار روی «4» جلادت به ایشان نهادند و ایشان از غایت خوف و هراس پیش از جنگ بگریختند.
[بیت]
نیارست دشمن توقّف نمودرخ از دور بنمود و برگشت زود و چون لشكر گریخته به محلههای شهر رسیدند و دربندها را تنگ كرده بودند
______________________________
(1). الف، ع:- ایغور.
(2). ع:- شتافته ... اوچ بهادر.
(3). ع:- ماند.
(4). ع:- روی.
ص: 358
و كوچهها را چوب انداخته، چنانچه سوار را مجال گذار نبود، از غایت دهشت و ترس، اسبان را با زین به تعجیل میكشیدند و تمام زینها شكسته شد و نكبتزده و مقهور به شهر درآمدند
[بیت]
چو نكبای نكبت به ایشان وزیدگریزنده هركس به كنجی خزید حضرت صاحبقران به سعادت و اقبال چند روزی در سغد جنّت مثال به موضع فرینكنت و ساغرج توقف نمود. در این اثنا استماع افتاد كه اولجایتو و پولادبوغا با لشكر قروناس متوجه شده میآیند، و بعد از این فتح «1» طغای شاه از كش گریخته، برسید و تقریر كرد كه: «جمعی بیخبر بر سر ترماجوق تاخته او را گرفتهاند و به قتل آورده». حضرت صاحبقران از آنجا نهضت نمود و با لشكر بهرام انتقام، به كنار آب یام فرود آمد و ارغون شاه بوردالیغی كه او را به خبرگیری فرستاده بود، بیامد و یكی را گرفته بیاورد؛ و چون از او خبر پرسیدند، زانو زده جواب داد كه:
«اولجایتو و پولادبوغا به آب توم نشستهاند. و امیر حسین با لشكری گران به قرشی رسیده». در آیینه رای صوابنمای حضرت صاحبقران- كه به صیقل توفیق جلا یافته بود- مصلحت وقت چنان روی نمود كه به حكم «الأمور مرهونة بأوقاتها» 117، چند روزی با روزگار سازگاری كرده شود تا هنگام آن دررسد كه دشمنان را به حسام انتقام، سزای لایق در كنار توان نهاد؛ وَ ما ذلِكَ عَلَی اللَّهِ بِعَزِیزٍ «2».
[بیت]
یاقوت همی قیمت ازان افزایدكز سنگ به روزگار بیرون آید بنابراین لشكری را كه از كش و آن نواحی جمع آورده بود، رخصت مراجعت ارزانی داشت و با ششصد سوار كه از آن سوی آب باز «3» ملازم ركاب نصرت انتساب بودند بهطرف پایان آب سمرقند روان شد. و امیر حسین پیش از این به امیر موسی پیغام كرده «4» بود كه سر راه حضرت صاحبقرانی بگیرد. و امیر موسی و
______________________________
(1). م: خبر.
(2). ابراهیم/ 20.
(3). الف، ع:- باز.
(4). ع: داده.
ص: 359
اوچ قرا بهادر با لشكر «1» در كلوكلدر آچیغی فرود آمده بودند و جنگ را آماده گشته. و چون آن حضرت برسید، لشكر فیروزی اثر حمله كردند و ایشان چون پشه از پیش باد صرصر جسته رو به گریز نهادند و به هزار حیله خود را به سمرقند انداختند.
حضرت صاحبقران از آنجا به سعادت شبگیر كرده، به ساغرج راند و سحرگاه اسبان را آسایش داده سوار شد و شب هنگام در قرجق «2» فرود آمده، زمانی برآسود، و از آنجا كوچ كرده به وقت صبح در موضع توهبوینی نزول فرمود و چاشتگاه ایوار كرده، شب در میان بهكوكنك رسید و از آب خجند گذشته شب آنجا توقف فرمود.
و چون كیخسرو و بهرام جلایر كه پیش خان جته رفته بودند، از آنجا كوچون تمور و شیراول را سركرده، با هفتهزار مرد جته آورده بودند و در تاشكنت نشسته، حضرت صاحبقران روی توجه به آن صوب آورد و چون فرمان خان نفاذ یافته بود كه لشكر و ایل آن ولایت پیش بهرام جمع شوند، و او به حكم یرلیغ در آن ولایت مستولی شده بود و چون هوای تاشكنت از غبار موكب همایون حضرت صاحبقرانی «3» عطرسا گشت و بهرام پیش از این نسبت با حضرت صاحبقرانی دم از موافقت و هواداری میزد و بر مخالفت امیر حسین با آن حضرت عهد بسته بود و به تقویت و معاونت بندگان حضرت صاحبقران بر ایل و تومان خود حاكم شده و بر معارضان غالب آمده، در این ولا تصوّر بندگان حضرت آن بود كه او حقوق سابق مرعی دارد و به عهد خود وفا نموده، در معامله معارضه و مقابله با امیر حسین به جان بكوشد و او خود اصلا از آن در درنیامد و نسبت با حضرت صاحبقران رسم خدمتی لایق به تقدیم نرسانید و با این همه مواضعی كه در آن نواحی به خاصه شریفه آن حضرت تعلّق داشت- به علت آنكه مال از برای خزانه خان جمع میكنم- تصرف مینمود.
[بیت]
گفتم كه لب تو جانفزایی كندمافسوس كه طرّه تو دل نیز ببرد
______________________________
(1). ع:- با لشكر.
(2). م: خرچق.
(3). ع: آن حضرت.
ص: 360
لاجرم غیرت حضرت صاحبقران، زبان عتاب به او برگشود و فرمود كه: «من به سبب موافقت تو مخالفت با خان و امیر حسین آغاز كردم و بسی خرابی از آن ممر به ولایت راه یافت و رعایت جانب دوستی نموده تو را از آن حال كه خود میدانی به حكومت رسانیدم و بر معارضان غالب بر تو «1» مسلط گردانیدم و امروز كه اندك قوتی داری به اعتماد عهد و پیمان تو اینجا آمدم و مروّت و مردی تو این است؛ امید به كرم خدای مرادبخش دارم كه تو را دگرباره بر در خود خوار و محتاج ببینم». و عن قریب چنان شد.
[مصرع]
و ان خود چه مراد بود كو جست و نیافت
و امیر كیخسرو از مقدم حضرت صاحبقران مبتهج و شادمان گشته آن حضرت را به خانه برد و طوی داد و آنچه از وظایف هواخواهی و جانبداری تواند بود، بجای آورد. و امیر كیخسرو در آنوقت كه پیش توغلق تمور خان رفته بود، خان او را به دامادی خود گرامی گردانیده بود و تومان قتلق دختر عمزاده خود ییسون تمور خان بن ابو كن را به او داده و او را از آن حرم محترم صبیهای بود رقیه خانیكه نام؛ حضرت صاحبقران در این ولا او را از برای فرزند ارجمند امیرزاده جهانگیر خواستاری فرمود و بساط عیش و كامرانی گسترده مدت یك ماه به عشرت و شادمانی گذرانیدند.
______________________________
(1). ع:- بر تو؛ الف: ترا.
ص: 361
(769 ه. ق) «1» ذكر لشكر فرستادن امیر حسین به جانب حضرت صاحبقران و شكسته بازگشتن ایشان «2»
اشاره
در اینوقت خان و امیر حسین با لشكری بیقیاس از قروناس از شهر سبز گذشته سالار بلاق را مخیّم نزول ساخته بودند و امرای معتبر مثل امیر موسی و شیخ محمد پسر بیان سلدوز و اولجایتو پسر اپردی و دیگر بهادران را با بیست هزار سوار به عزم رزم حضرت صاحبقران از پیش فرستاده و ایشان از سمرقند عبور نموده در كنار آب بلنغور فرود آمده بودند، و چون امیر موسی و دیگر امرا و بهادران آن سپاه به كرّات از حضرت صاحبقران دستبردها دیده بودند و هراس لشكر منصور در دل ایشان جای گرفته، سه فوج لشكر از پیش روان كرده بودند تا هر گروهی بر سر راهی نشسته به محافظت آن طریق قیام نمایند. ملك بهادر با سه هزار مرد به موضع سوزنگران آمده بود و آن را نگاه میداشت؛ و جهانشاه با هزار و پانصد سوار در رباط ملك بود؛ و خرمن با هزار مرد در موضع دزق، راه ینیقدق «3» محافظت مینمود. صاحبقران گردون اقتدار چون همگی استظهار به عون عنایت پروردگار داشت از بسیاری سپاه دشمن اندیشه نمیكرد.
______________________________
(1). مطابق با مطلع سعدین.
(2). الف:- عنوان.
(3). م: پئیقدق.
ص: 362
[نظم]
چو سرسبزیش داد یزدان پاكورا از سیاهی دشمن چه باك
یكی تن كه با او بود كردگارنباید كه اندیشد از صدهزار در اینحال به اتفاق كیخسرو دوهزار مرد جته همراه «1»، روی توكل به دفع مخالفان نهادند. و آن حضرت با پانصد مرد از پیش روان شد و از موضع خاوص بیرون آمد و از آب خجند گذشته، شبگیر كرد و بر جهانشاه و سپاه او شبیخون آورد و ایشان را متفرق و پریشان گردانید. و هم در آن روز به موضع دزق تاخت و خرمن را رانده و كوفته تمامی اموال ایشان را به باد تاراج برداد، و در آنجا زمانی توقف فرمود تا اسبان بیاسایند و سیصد مرد جته با غنیمتها كه فتوح روزگار شده بود همانجا بگذاشت و به یاری تأیید باری «2» پای عزم در ركاب توكل آورد و با دویست كس روی همت ملكانه به سوی ملك بهادر نهاد و سی مرد جلد كار دیده از پیش روان ساخت و دو كس را از طرف دست راست و دو كس بهطرف چپ به قراولی بفرستاد و به نفس مبارك با صد و شصت و شش سوار در عقب ایشان براند، مخالفان چون آن «3» سی مرد آراسته «4» دیدند كه بیاندیشه میآیند، اندیشناك شدند و گمان بردند كه مگر لشكر مغول رسید و غلبه در عقب است؛ سپاه ملك بههم برآمد و روی به گریز نهاد. لشكر منصور از پی ایشان تاخته در آن چول، بسیاری از ایشان را فرود آوردند.
و از هر طرف «5» گریختگان به امیر موسی و شیخ محمد و اولجایتو رسیدند، ایشان را بیم و هراس صاحبقران در دلوجان قرار گرفته بود.
[مصرع]
گل نم دیده را آبی تمام است
118 باوجود آنكه بیستهزار مرد مكمل داشتند خوف بر ایشان غالب گشت. و هم در آن شب بیتوقف شبگیر كردند و حالت یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ «6» صورت حال ایشان شده كس به كس نایستاد و هریك از بیم جان بیخود و لرزان میتاختند، تا
______________________________
(1). م:+ كرده بود.
(2). ع: ربانی.
(3). ع:- آن.
(4). م: سوار مكمل.
(5). م، كلكته: و چون
(6). عبس/ 34.
ص: 363
پیش امیر حسین.
در این ولا، امیر كیخسرو از عقب حضرت صاحبقرانی كس فرستاد كه: «لشكر جته، مسلمانان را غارت كرده و برده، گرفته از دزق بازگردیدند، و من با صد مرد در رباط منتظر شما نشستهام». از وصول این خبر، گرد ملال بر خاطر مبارك آن حضرت نشست و روان بازگشته به امیر كیخسرو پیوست و فرمود كه مسلمانان «1» را در دست كافران اسیر گذاشتن روا نباشد و چون رأی عقدهگشای را بر تدارك آن واقعه گماشت، صلاح در آن دید كه شصت مرد گزیده كاردان را بفرستند تا از طرف كوه خود را به لشكر جته نمایند، باشد كه ایشان متوهم شده به شتاب بگریزند و اسیران را به آسانتر وجهی از ربقه تسلط كفّار خلاص توان كرد. آن تدبیر صورت تقدیر بود كه خامه عنایت پروردگار بر لوح ضمیر آن مؤیّد كامگار نگاشت، همانكه آن شصت مرد روان شده، سیاهی خود را از جانب كوه بنمودند، لشكر جته اسیران را با هرچه غارت كرده بودند بگذاشتند و بیتوقف به تاخت بگریختند. سپاه منصور اسیران را با غنایم بیزحمتی به دست آورده مراجعت نمودند و بدان تدبیر لطیف، اسیران مسلمانان «2» از تعرض استیلای كافران خلاص یافتند.
[بیت]
نه بر «3» حدیقه رایش وزیده باد غلطنه بر صحیفه عزمش نشسته گرد فتور حضرت صاحبقران بعد از آن، از آنجا نهضت فرمود و از آب سیحون عبور كرده، در موضع خمرك نزول فرمود. و چون امرا و لشكریان امیر حسین شكسته و به رسوایی جسته «4»، پریشان و تازان پیش او رسیدند، آتش خشمش برافروخته رایت ملامت و زجر برافراخت و ایشان را سرزنشها كرده، گناهكار ساخت و خود از سر كین چون شیر عرین با خان روان شد و چون به آق كوتل رسید از تمام لشكر ده هزار مرد نامدار كه در شجاعت و مردانگی هریك خود را ثالث رستم و اسفندیار میدانستند به تعیین برگزید و ایشان را بر جنگ تیز كرده، سخن «5» گسترید:
______________________________
(1). ع: مسلمان.
(2). ع: مسلمان.
(3). الف، ع: در.
(4). ع: خسته و.
(5). ع: این سخن.
ص: 364
[بیت]
كه باید كه مردانه جنگ آوریدجهان بر جهانجوی تنگ آورید و به رسم منغلای روان ساخته، مبالغه كرد كه به تعجیل «1» از آب خجند بگذرید و آتش كین را به باد حمله افروخته با دشمن نبرد آورید.
[بیت]
سراسر همه دل پر از كین كنیدز كین ابروان را پر از چین كنید
گفتار در گریختن لشكر امیر حسین از هیبت حضرت صاحبقرانی و بازگشتن امیر حسین
چون خبر توجه لشكر امیر حسین به حضرت صاحبقرانی رسید، شامگاهی بود؛ جهان از فراق آفتاب و تراكم حجاب «2» سحاب چنان تاریك، كه فلك با چراغ ماه راه نمیدید و سحاب از دیده مردم «3» حسود دولت روزافزون مایه گرفته، برفی عظیم میبارید، هوا چون رأی مخالفان تیرهتر از قار و ابر چون دست دریانوال صاحبقران سیمبار.
[بیت]
هوا پر ز میغ و زمین پر ز برفز لب ره نبردی سوی گوش حرف عالی حضرت گردون صولت
[بیت]
در آنحال شد بیتوقف سواربه نیروی تأیید پروردگار و امیر كیخسرو چون دولت در این كار یار، و به اتفاق با پانصد مرد روی توكّل به راه آورده، نیمشب به گذار پارسین رسیدند و گذارها را گرفته، فرمان شد تا برغو كشیدند و چون قوت دولت آسمانی، هیبت حضرت صاحبقرانی در دلها انداخته بود، چنان لشكری به آن كثرت و شوكت چون رمه وحش به مجرد آوازی
______________________________
(1). م:- به تعجیل.
(2). الف، ع:- حجاب.
(3). م: از دیده و دم.
ص: 365
بههم برآمدند؛ و هم در آنشب از كنار آب شبگیر كرده، بازگشتند و پیش امیر حسین رفتند.
[بیت]
سپه گشته پیش سپهبد خجلسپهبد هم از بخت خود منفعل در این اثنا، بهرام جلایر بیاشارت و استصواب حضرت صاحبقران كامیاب و كیخسرو، از تاشكنت با لشكر جته بازگشت و به جانب سیرام رفت و چون آغرق صاحبقران و از آن كیخسرو پیش بهرام بود، ایشان نیز از عقب با مردم خود عنان عزیمت به آن صوب تافتند و چون به سیرام رسیدند در قریه چمیكنت آغرق خود را یافتند و بهرام پیش از وصول حضرت صاحبقران از آنجا رفته بود. آن حضرت ساربوغا و آقبوغا بهادر را به جانب جته پیش امیر شمس الدین و حاجی بیگ فرستاد به طلب لشكر و بعد از تأمل و استشاره در اختیار موضع قشلاق، كیخسرو به اترار رفت و حضرت صاحبقران با ششصد مرد خاصّه بازگشته، زمستان به سعادت و اقبال در تاشكنت- كه آن را چاچ و شاش نیز گویند- بگذرانید. خان و امیر حسین چون در این مدت هرچند كوشیدند، دست سعیشان به دامن مراد نرسید و در عرصه معارضه هر منصوبه كه از وفور شوكت و كثرت سپاه بنشاندند به بیدق تدبیری كه دولت حضرت صاحبقرانی فروكرد، از هم برشد؛ در اینهنگام «1» كه لشكر زمستان هجوم كرد و بساط كافوری برف در بسیط گیتی «2» بگسترد به ضرورت بازگشتند و در سمرقند، پولادبوغا را با جمعی بهادران به ضبط آنجا بگذاشتند و خود با خان به ارهنگسرای رفتند و فصل زمستان در آنجا به سر بردند.
گفتار در مصالحت جستن «3» امیر حسین و حضرت صاحبقرانی «4»
چون فصل شتا به آخر انجامید و رسولان صبا و شمال آوازه رسیدن لشكر بهار درانداختند و نصیحتگویان قمری و هزار، در باب مصالحت گل با خار،
______________________________
(1). م: هنگامه.
(2). ع: زمین.
(3). ع:- جستن.
(4). الف:- عنوان.
ص: 366
فصلها پرداختند «1»، ساربوغا و آقبوغا بهادر كه حضرت صاحبقران ایشان را به جانب جته فرستاده بود بازآمدند و خبر آوردند كه از جته لشكری انبوه میرسد و چون آن حضرت به حقیقت صاحبقران بود و مؤید من عند اللّه، و در هروقت به اندك سپاهی لشكرهای گران میشكست و بیكثرتی كارهای بزرگ از پیش میبرد و امور غریب از دولتش به ظهور میپیوست، امیر حسین را دائما دل در تدارك خاطر او بود و در باب مصالحت با او سعی مینمود، و چون اوّل بهار شد و خبر شنید كه لشكر جته به معاونت آن حضرت خواهد آمد، اندیشه كرد كه اگر از جانب جته لشكری به سپاه او پیوندد، كوه آهنین به مثل پیش باد حملهاش پر كاهی نسنجد «2» و ما را به كلی دست از جان «3» بباید شست و دل از جهان برگرفت.
[بیت]
آنكه بیلشكر ازینگونه جهان برهم زدچون سپاهش برسد خود كه تواند دم زد و صلاح در آن دانست كه به علما و مشایخ خجند و تاشكنت توسل جسته، از ایشان استدعا نمود كه به اتفاق با حضرت صاحبقرانی از در دینداری و مسلمانی درآمده معارضه و مجادلهای كه در میان ایشان است، به موافقت و مصالحت رسانند و غبار وحشت و آتش فتنه كه در میان برخاسته و برافروخته است به زلال موعظت و نصیحت فرونشانند. اصحاب درس و فتوی و ارباب زهد و تقوی، به مقتضای نص وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما «4» درّاعه موافقت پوشیده، دست صلاح از آستین صدق برآوردند و به پای اخلاص، پیش آن سرور صاحبقران آمدند و بعد از تقدیم مراسم دعا و ثنا، عرضه داشتند كه چون بندگان را كمال دانش و دینداری و مرحمت و نیكوكاری حضرت صاحبقرانی به یقین معلوم است، به درخواست حاجتی كه متضمّن خیر و صلاح دنیوی و اخروی مسلمانان میدانند جسارت مینماید، حال آنكه مخاصمت و «5» مخالفت میان شما و امیر حسین خود موجب ویرانی مملكت و پریشانی رعیت است و چون ستیزه به
______________________________
(1). م: پر انداختند.
(2). الف:- پرّ كاهی نسنجد.
(3). الف، ع: جهان.
(4). حجرات/ 9.
(5). الف، ع:- مخاصمت و.
ص: 367
جایی رسد كه شما لشكر بیگانه را در این دیار راه دهید، دست تعرض كفّار به خون و مال مسلمانان دراز شود و اگر ایشان را غلبه و استیلایی- كه مبادا هرگز- دست دهد، با شما هم وفا نكنند.
[بیت]
ستیزه به جایی رساند سخنكه ویران كند خاندان كهن امید به توفیق الهی كه پیوسته رفیق حال شما بوده و خواهد بود، چنان است كه برحسب فرموده وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ «1» زنگ كدورتی كه بر آیینه مصادقت و دوستی طرفین نشسته، به مصقل مصالحت جلا پذیرد تا عرایس مصالح ملك و ملت و سلامت و امن لشكری و رعیت در صفای آن چهره بنماید؛ و از حسن اتفاق در آن نزدیكی حضرت صاحبقرانی به خواب دیده بود كه در آب خجند سیل بسیار درآمده بود و او در میان آب بر سر چوب پارهای نشسته بودی و به سجده درافتاده و از فریادرس درماندگان، خلاص و نجات طلبیدی و از غایت دهشت از خود غایب شده و چون چشم بازكردی، خود را به ساحل آب «2» دیدی از طرف سمرقند و در عقب نظر كردی، دریا همچنان جوشان مشاهده نمودی.
و چون از خواب برآمد، رأی مباركش به الهام دولت آن سیل جوشان را به لشكر تعبیر فرمود و صورت نجات كه در جانب سمرقند دیده بود، دانست كه آنچه مراد است هم از آن طرف به حصول خواهد پیوست، در خاطر خویش روی توسل و امیدواری از جانب جته به كلی بگردانید. چون در این هنگام آن گروه گزیده مصالحت التماس نمودند و در آن باب مبالغه فرمودند، در محكمه رأی صوابنمای آن حضرت، به دو گواه عدل ثابت شد كه خیر در سلوك جاده موافقت و مصالحت است، و چون خاطر شریف بر آن نهاد، اندیشه فرمود كه اگر جمعی در میان، آمد و شد نمایند و گفتوگو كنند، این كار مدتی در حیّز توقف و تأخیر بماند، همان به كه خود پیش امیر حسین روم و بحثی كه باشد رودررو گفته و شنیده «3»، هرچه زودتر غبار كدورت از میان برخیزد.
______________________________
(1). نساء/ 128.
(2). م: دریا.
(3). ع:- و شنیده.
ص: 368
[بیت]
هژبرانی كه شیران شكارندپیام خود به پای خود گزارند لاجرم نوكری پنجشنبه نام را جهت اعلام قصدی كه فرموده بود، پیش امیر حسین فرستاد و به نفس مبارك چنانكه شیمه و وار آن مؤید كامگار بود كه كارهای كلی همه به نفس همایون خود ساختی، روی صدق به سوی كعبه صفا نهاده، بیتوقف و اندیشه روان شد و از سیحون عبور كرده متوجه سمرقند گشت. و چون به آنجا رسید و آفتاب غرّه مباركش ظاهر شهر سمرقند را منوّر گردانید، وقت طلوع آفتاب بود؛ خواست كه به شهر درآید، شخصی از شهر بیرون آمد و خبری غیرواقع رسانید كه امیر حسین وفات یافته است. حضرت صاحبقران بعد از استماع آن سخن به شهر درآمدن مصلحت ندانست، عنان توجه به صوب شادمان تافت و چون به شادمانی به شادمان رسید با چند قوشون از لشكر امیر حسین كه از مقابل میآمدند دوچار خورد و چون روی قصد به آن حضرت نهادند دفع صایل را به نیروی تأیید، حمله كرد و ایشان را رانده منهزم و متفرق گردانید، و از آنجا به آب یام آمده نزول فرمود، و زمانی توقف نمود تا اسبان چریده، سیر شدند و به سعادت سوار شد و چون به موضع نیازی رسید، امیر موسی هزاره غانچی كه تعلق به خاصّه او میداشت و دیگر سپاه جمع آورده با لشكری پیش آمد. بهادران این طرف او را از قصد و نیّت حضرت صاحبقرانی خبر دادند كه عزم ملاقات امیر حسین دارد تا كدورت كه در میان آمده به صفا مبدل شود. امیر موسی به كثرت لشكر مستظهر بود «1»، آن سخن مسموع نداشت، غافل از آنكه عمده در باب محاربه و جنگ، مردی و مردانگی سردار است نه بسیاری لشكر جرار
[مصراع]
پشت سپه گران، سواری دارد
و با آنكه چندبار خود را آزموده بود، باز لشكر را برآراسته آهنگ جنگ كرد.
______________________________
(1). م:- بود.
ص: 369
حضرت صاحبقران، امیر سیف الدین و ختای بهادر را با پنجاه مرد فرستاد كه از عقب ایشان درآمده حمله آورند و به نفس مبارك با هفتاد كس پیش ایشان بگرفت.
لشكر امیر موسی چون دیدند كه سپاه از پسوپیش ایشان درآمد و دستبرد این سپاه به كرّات دیده بودند و مرارتش چشیده، فی الحال منهزم شده كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ «1» متفرق و پریشان گشتند. لشكر منصور از پی ایشان روان شده، بسیاری را به تیغ قهر بگذرانیدند؛ بسی را فرود آورده، از قتل درگذرانیدند. و در این اثنا حضرت صاحبقرانی جهت تفقد دولتخانه، ارغون شاه بوردالیغی را با بیلاكات لایق به جانب ماخان روان فرمود. و دراینحال از پیش خبر آمد كه لشكر امیر حسین رسید. حضرت صاحبقرانی مراجعت نمود و همان ششصد مرد را مرتب داشته بر بلندی بایستاد. و لشكر قروناس سی قوشون سواران گزیده میمنه و میسره آراسته دررسیدند و در مقابل صفها بركشیدند و از جانبین سورن انداختند.
[بیت]
خروشی برآمد ز هردو طرفكه لعلی شد از بیم درّ در صدف حضرت صاحبقران با سپاه ظفرپناه زمانها توقف نمودند تا آن بهادران به كاری كه این «2» راه از برای آن پیمودهاند و زحمت كشیده درآیند و دست بگشایند.
كسی سر برنیاورد و پای پیش ننهاد. آن حضرت ایشان را بگذاشت و با دلاوران خویش مراجعت نموده و شبگیر كرده، از آب كوهك بگذشت و سحرگاه به قینارشقشار نزول فرمود. چون پیش از این نوكری پنجشنبه نام به سالیسرای پیش امیر حسین فرستاده بود كه سخن مصالحت برساند، در آن موضع به انتظار معاودت او توقف نمود. چون پنجشنبه به امیر حسین رسید و خبری كه پیوسته گوش امید او به راه انتظار آن بود برسانید، آن معنی را غنیمت شمرد و بر التزام موافقت و ترك مخالفت سوگند یاد كرده عهد بست، و توران شاه را با پنجشنبه بفرستاد تا عهد از اینجانب نیز مستحكم شود.
______________________________
(1). قیامه/ 50، 51.
(2). الف، ع:- این.
ص: 370
حضرت صاحبقران عباس بهادر را با توران شاه روان كرد و امیر حسین با عباس بهادر تجدید عهد كرده، پیمان را به ایمان مؤكّد گردانید و امیر موسی و اولجایتو را با دههزار مرد بفرستاد و با ایشان مبالغه كرد كه: «خاطر فلانكس- یعنی حضرت صاحبقران- به دست آورده با او صلح كنید و سعی نموده، البته نوعی سازید كه میان ما ملاقات افتد «1»». و چون ایشان از قهلغه و كش گذشته در پایان سمرقند به قریه كمشكنت- كه مزار متبرك علیاتا، قدس سره آنجاست- فرود آمدند. حضرت صاحبقران به علیآباد سغد نزول فرموده بود، ایشان به درخواست مصالحت، كس فرستادند؛ و آنكس از آب كوهك عبور كرده، پیش حضرت صاحبقران آمد و به شرف بساطبوس استسعاد یافته، حكایت درخواست امرا در باب مصالحت به عرض رسانید و قرار برآن شد كه آن حضرت با صد كس و امیر موسی و امیر اولجایتو با صد كس بههم رسند و ملتمس ایشان مبذول افتاده صلح كنند. و چون این سخن به امرا رسید، فی الحال سوار شده، با صد مرد متوجه شدند «2» و حضرت صاحبقران با دویست مرد توجه نمود؛ و چون به یكدیگر نزدیك شدند، ملازمان آن حضرت عرضه داشتند كه: «امرای صاحب وجود امیر حسین اینهایند كه به پای خود به دام آمدهاند، اگر اینها را به دست آوریم، دیگر او را قوت مقاومت با ما نماند و به كلی ویران و مستأصل شود. گردش چرخ، نقشی موافق نموده فرصت غنیمت میباید شمرد». همت عالی آن حضرت آن سخن را تمكین نكرد و فرمود كه: «عهد شكستن از مردی نیست».
[بیت]
از عهده عهد اگر برون آید مرداز هرچه گمان بری فزون آید مرد و چون امیر موسی و امیر اولجایتو به حضرت صاحبقران رسیدند، زبان انصاف به عذرخواهی برگشادند و از جانبین عهد مودّت و دوستی تازه كرده، وحشت و كدورت به كلی از میان برخاست و حضرت صاحبقران- تسلّی خاطر ایشان را- به
______________________________
(1). ع: شود.
(2). الف، ع: گشتند.
ص: 371
وثاق امیر موسی فرود آمد و به قاعده سابق، بساط انبساط و یگانگی مبسوط گشت و بعد از آن ایشان لشكر خود را اجازت داده بازگردانیدند و خود نیز به خانههای خویش معاودت نمودند. و آن حضرت به جانب كش توجه نموده، به سعادت و اقبال در آن خطّه جنّت مثال نزول فرمود. اصول و اهالی آنجا به احراز دولت پایبوس مبادرت نموده به انواع عنایت و نوازش سرافراز گشتند.
[بیت]
به اقبال بنشست صاحبقرانبه فرّش همه مملكت شادمان
ذكر لشكر كشیدن امیر حسین به جانب بدخشان
در آنوقت شاهان بدخشان با خان و امیر حسین یاغی بودند. امیر حسین لشكر كشیده به سر ایشان رفت؛ و شاهان نیز سپاه خود جمع آورده پیش آمدند و لشكر طرفین در مقابل یكدیگر بنشستند. و چون ملك حسین والی هرات از مخالفت شاهان بدخشان و توجه امیر حسین به جانب ایشان «1» آگاه شد، لشكری گران به طرف بلخ روانه كرد تا ایل و اولوس آنجا را غارت كنند. حضرت صاحبقران را بر آن حال اطلاع افتاد، از كش با سپاه ظفرپناه روی توجه به دفع ایشان نهاد. لشكر ملك را چون از توجه آن حضرت خبر شد شبورغان و بلخ را تا خلم تاخت كرده، به تعجیل بازگشتند. حضرت صاحبقران از معبر ترمد عبور فرمود و چون خراسانیان بازگشته بودند، عزم دیدن خان و امیر حسین كرد. و چون امیر حسین را از توجه آن حضرت آگاهی دادند، با شاهان بدخشان صلح كرده، روان بازگردید و در قندز اتفاق ملاقات افتاد، و یكدیگر را كنار گرفته غبار وحشتی كه در میان بود به كلی مرتفع شد و چند روز متصل طویها كرده به عیش و عشرت مشغول شدند و از آنجا نهضت فرموده به ییلاق اشكمش رفتند و حضرت صاحبقران به ماخان كس فرستاد تا امیرزاده جهانگیر با آغرق به خطّه دلكش كش توجه «2» فرماید.
______________________________
(1). ع:- به جانب ایشان.
(2). الف، م:- توجه.
ص: 372
[بیت]
روان گشت فرمان صاحبقرانكه اغرق به سوی كش آید روان
گفتار در لشكر كشیدن امیر حسین و حضرت صاحبقرانی به كابلستان
چون در آنوقت پولاد و آقبوغا بیسودی پشت استظهار به حصار كابل بازگذاشته پای از جاده انقیاد بیرون نهاده بودند و سر از ربقه اذعان كشیده، دم از مخالفت میزدند، امیر حسین و حضرت صاحبقرانی لشكر گران مرتب داشته، به عزم توجه آنجانب، سوار شدند و چون از عقبه هند و كش گذشته به كابل رسیدند، پولاد و آقبوغا مقابله و معارضه را آماده گشته، به حصار تحصن جستند و لشكر اینجانب حصار را مركزوار در میان گرفته جنگ درپیوستند.
[نظم]
چو باران نیسان به هنگام جنگببارید از آن باره سنگ و خدنگ
تو گفتی شد آن باره ابری مطیرتگرگش همه سنگ و بارانش تیر حضرت صاحبقران روی همت عالی به قهر دشمنان آورده، ایشان را عاجز و مضطر گردانید و بهادران نصرتپناهش، داد مردی و مردانگی داده، ختای بهادر و شیخ علی بهادر «1» با بسی دلاوران در آن جنگ زخمدار شدند، و چون آن حضرت به نفس مبارك متصدی كارزار شده بود، مخالفان را به ضرورت، كارزار گشت و لشكر ظفرقرین حصار را به حرب و ضرب بگشادند و پولاد و آقبوغا را دستگیر كرده ببستند «2».
[نظم]
سپه را چو صاحبقران پشت بودنگین سعادت در انگشت بود
خدا دادشان از عنایت ظفربر اعدای بیسود كوتهنظر و بعد از فتح حصار و قهر مخالفان و ضبط دیار، مظفر و كامگار بازگشتند. و در این اثنا امیر حسین با حضرت صاحبقرانی بر سبیل مشورت سخن راند كه: «داعیه
______________________________
(1). ع:- بهادر.
(2). الف، ع: كردند.
ص: 373
دارم كه بلخ را نشستن جای سازم و قلعه هندوان را كه در وقت معموری پاسبان بامش با هندوی فلك همراز بودی و از ترشّح آب خندق عمیقش، گاو زمین در شناوری با ماهی همباز.
[بیت]
گردون چو خاك و خاك چو گردون همی نموداز پستی و بلندی آن خندق و حصار به حال عمارت بازآورم».
حضرت صاحبقران به حكم «المستشار مؤتمن» 119 او را از امضای آن رأی منع فرمود و قصه عمّش امیر عبد اللّه یاد داد، كه: «بعد از واقعه امیر قزغن عزم توطّن سمرقند جزم كرد و امرا و دولتخواهانش عرضه داشتند كه ولایت خود را گذاشتن و در میان بیگانگان وطن ساختن از طریق حزم دور است؛ چه اگر كاری افتد مردم بیگانه به كار نیایند و مددكاری ننمایند و او نصیحت نیكخواهان را نشنید و عاقبت به سخن ایشان برسید و دید آنچه دید.
[بیت]
هركس كه نصیحت ز عزیزان نكند گوشبسیار بخاید سر انگشت ندامت و این اندیشه كه «1» به خاطر آوردهای بعینه همان حكم دارد و عاقل بعد از چنان تجربه چنین فكرها در خیال نیارد».
[مصراع]
مكن مكن كه پشیمان شوی و سود ندارد
120 امیر حسین این سخنان را مسلّم داشت و معترف شد كه: «منشأ نصیحت محض شفقت و نیكخواهی است». اما توفیق قبولش رفیق نگشت و فحوای
[بیت]
با شمع روشن كه دودی نداشتنمودم به دارا و «2» سودی نداشت «3» وصف الحال آمد و به عزم آن كار ناكردنی كه از جمله اسباب نكبت و ادبار او بود روی توجه به بلخ نهاد و باوجود آنكه مقرر چنان بود كه بعد از مراجعت كابل
______________________________
(1). م: كه تو.
(2). ع: بداور او.
(3). م:- نمودم به دارا و سودی نداشت؛ شاید: نمودم مدارا.
ص: 374
حضرت صاحبقران به مستقر دولت خویش فرماید، از آن حضرت التماس موافقت كرد و همراه به بلخ برد و همینكه آنجا رسید، عمارت حصار هندوان و حفر خندق آن پیش گرفت و یساق انداخته، تمامت رعایا و لشكری به جدّی هرچه تمامتر مشغول گشتند و اهالی و متوطنان شهر بلخ را مجموع به قلعه درآورد و شهر خراب بماند؛ و این قضیه به تاریخ «1» سنه تسع و ستین و سبعمایه موافق بیچینئیل بود. در این اثنا خبر آمد كه لشكر جته باز متوجه این طرف شده میآیند. امیر حسین میدانست كه ظلمت امثال این واقعه به انوار آثار شهامت و صرامت حضرت صاحبقرانی انكشاف یابد، توجه او را به صوب ماوراء النهر ضروری دانست و گفت:
[بیت]
كی به جایی رسد چنین كاریبیزد و گیر چون تو سرداری
گفتار در لشكر كشیدن حضرت صاحبقرانی به محاربه سپاه جته
چون توجه سپاه جته متحقق «2» شد، حضرت صاحبقرانی متوجه ماوراء النهر گشت و با امیر موسی از جیحون عبور نموده روی جلادت به دفع دشمنان آوردند و لشكر جته به تاشكنت رسیده بودند. و چون زمستان دررسید همانجا توقف نمودند. و حضرت صاحبقران با امیر موسی از سمرقند گذشته، در مقرقرا قشلاق كردند، و امیر حسین نیز با باقی لشكر از عقب آمده، در جلگایكش بنشستند. و از اتفاقات حسنه، میان امرای جته اختلاف افتاد؛ قمر الدین كه اوماقش دوغلات است و كپكتمور و شیراول با بعضی لشكر به قصد حاجی بیگ اركنوك متفق گشتند و حاجی بیگ بر آن اطلاع یافته، به آهنگ جنگ ایشان برنشست و ایشان نیز سوار شدند. و چون نزدیك به یكدیگر رسیدند باهم، همسخن شده بازگردیدند و
______________________________
(1). ع: در شهور.
(2). الف: محقق.
ص: 375
قمر الدین و كپكتمور حیله كردند و با اتباع خود بازگشته بگریختند و حاجی بیگ به سر شیراول رفت و او را به قتل آورد و از این جهت لشكر جته بههم برآمده و متفرق شده بازگشتند و آن مهم خطیر از میامن دولت حضرت صاحبقران بیكلفت زحمتی كفایت شد كه
[بیت]
چو در لشكر دشمن افتد خلافتو بگذار شمشیر خود در غلاف بعد از آن حضرت صاحبقران و امیر موسی، پیش خان و امیر حسین كس فرستادند كه چون لشكر جته پریشان و پراكنده بازگشتند، مصلحت آن است كه از عقب ایشان بشتابیم، و چون در آن زمستان شاهان بدخشان تاخت آورده بودند و قندز را غارت كرده و بازگشته، امیر حسین عزیمت صوب بدخشان و سرانجام معامله ایشان كردن، اولی دانست.
[بیت]
چو داریم در كشور خود عدوبه دیگر دیار از چه آریم رو
گفتار در نهضت امیر حسین و حضرت صاحبقران به جانب بدخشان
چون به نیروی دولت از اندیشه سپاه جته فراغت حاصل شد، امیر حسین و حضرت صاحبقران لشكر از نو مرتّب داشته متوجه صوب بدخشان شدند و چون از جیحون عبور نموده و قول و منغلای آراسته، از طایخان و كلاوكان بگذشتند و كشم- كه از توابع بدخشان است- مضرب خیام نزول گشت. حضرت صاحبقران چنانچه مقتضای تقدم ذاتی آن حضرت بود، از پیش به ایلغار روان شد، و امیر حسین پسر خود جهان ملك را همراه آن حضرت بفرستاد و خود با خان در كشم توقف نمود. و از آنجانب بدخشانیان عقبه كركس را گرفته پیاده شدند و بایستادند، به تصور آنكه به عقاب تیر، مرغ را نگذارند كه از آنجا گذار یابد؛ و به مجرد آنكه سیاهی سپاه حضرت صاحبقران بدیدند، وهم بر ایشان غالب شد و رو به گریز نهاد.
ص: 376
[بیت]
غبار موكب منصورش از دورشكست آرد به خصم ار هست فغفور و باز در عقبه جرم، جلادتی نموده بایستادند؛ و چون رایت ظفر پیكر به نزدیك رسید، آنجا هم توقف نیارستند كرد، فرار اختیار كردند و از آب جرم گذشته پول را خراب كردند و گدارهای آب را گرفته بایستادند؛ حضرت صاحبقرانی از دگر جای محل گدار جست و فوجی از مردم خود را پنهانی بگذرانید. و چون ایشان را از گذشتن لشكر خبر شد، پای قرارشان از جای برفت و بهطرف بالای بدخشان گریختند و در دره ارتنج- كه جایی بود بغایت تنگ «1» و دو آب عظیم آنجا بههم میپیوندند- چپرها بستند و مجموع شاهان در آن محل بایستادند. و چون عساكر گردون مآثر، روی شجاعت به آنجا نهادند، ایشان پشت داده، از آن محل نیز بگریختند و بهطرف قنغر النگ رفته، از سر آب جیحون بگذشتند و گدارهای آب را گرفته بایستادند. منغلای لشكر ظفرقرین از عقب ایشان بشتافتند و چنگ جلادت به جنگ یازیده، آن سراسیمگان را از آنجا هم براندند و شاه شیخ علی بدخشانی را دستگیر كردند و گلههای اسب و گوسفند ایشان را گرفته، مفصّل آن را به عرض نواب حضرت صاحبقرانی رسانیدند و جماعتی از بدخشانیان گریخته بودند و در درهای جمع شده، آن حضرت، جهان ملك را با انبوهی از لشكر بفرستاد و ایشان را غارت كرده، اولجه بسیار گرفتند، و چون بازگشتند، بدخشانیان در تنگنایی، سر راه ایشان گرفته، جنگ درپیوستند «2» و نیران قتال اشتعال یافت؛ جهان ملك بگریخت و مخالفان چیره گشته، هرچه ایشان غارت كرده بودند، بازگرفتند و بعضی را به قتل آوردند و ششصد و سی سوار را فرود آورده، اسب و جبا از همه بستدند و چون بلخیای به شتاب تاخته، صورت اینحال به عرض صاحبقران رسانید، نایره حمیت خسروانه برافروخت و بیتوقف به نفس مبارك سوار شد و به بالای كوه برآمد و از هول خبر آن واقعه هایله بیشتر لشكر منهزم گشته، از موافقت كردن در آن امر خطیر تخلف نمودند. صاحبقران مؤیّد كامگار با سیزده كس سر راهی تنگ كه
______________________________
(1). الف، ع: كه جایی بغایت تنگ است.
(2). م: درپیوست.
ص: 377
ممر ایشان بود بگرفت و دست شجاعت از آستین تأیید آسمانی برآورده، دستبردی نمود كه فلك دوّار حیران و مریخ خنجرگذار را انگشت تعجب در دندان بماند.
[شعر]
گر آن جنگ، رستم بدیدی به خوابشدی از نهیب ویش زهره آب
خدا هركه را سرفرازی دهدمپندار كان را به بازی دهد و بعد از كوشش بسیار به زخم تیغ ظفرنگار لشكریان را از آسیب استیلای مخالفان چیره گشته، بازرهانید و از زبان مبارك آن حضرت- كه ترجمان ملهم دولت بود- منقول است، كه: «این همه جنگ كه من كردهام و كارها كه مرا پیش آمده است، به سختی آن جنگ ندیدهام». و از آنجانب دگرباره پنجاه پیاده سپرها بر سر كشیده رو به آن حضرت نهادند و به نزدیك آمده، تیرباران كه بر جان مخالفان میبایست، سوی صاحبقران روان كردند، و دویست مرد دیگر به امداد ایشان از عقب میآمدند، قوت طالع صاحبقران، ایلچیبوغا را نیرو بخشید و پیاده در میان ایشان دوید و چند تاجیك را سیلی بر گردن زد و به نكتهدانی و چربزبانی به ایشان گفت:
«آن شخص را كه میبینید فلانكس است- یعنی صاحبقرانی- و اسیران شما را خلاص كرده باز میدهد، این همه جنگ بیهوده چرا میكنید؟ اگر كشته شوید یا اسیر گردید گناه در گردن شما خواهد بود، تا دانید».
پیادگان چون نام همایون آن حضرت بشنیدند دست جسارت از جنگ بازداشتند و سر مسكنت فرود آورده، لب ادب را به اقامت رسم زمینبوس بیاراستند. دو كس از ایشان به پای بیچارگی پیش آمده، به تضرع و زاری از حضرت صاحبقرانی امان جان طلبیدند، اشارت علیّه نفاذ یافت كه: «آنچه از اسب و جبای لشكریان گرفتهاید، همه را جمع كرده علی الصباح بیاورید و بسپارید تا اسیران شما را به شما بخشیم». ایشان اطاعت فرمان را انگشت قبول بر دیده تسلیم نهادند.
[بیت]
كه ما بندگانیم و فرمان تراستسخن در سر و حكم بر جان تراست
ص: 378
وظیفه دعا و ثنا بجای آورده، بازگشتند و صاحبقران گردون اقتدار مظفّر و كامگار
[بیت]
فتح و ظفر ملازم و اقبال و بخت یاردر سایه محافظت لطف كردگار به معسكر همایون نزول فرمود. بدخشانیان تمام آنچه از سپاه اینجانب ستده بودند، جمع كردند و بسی پیشكش از تغوزهای اسب مرتب ساختند و روز دیگر همه را برداشته
[مصرع]
جگر از نهیب خونین و لب «1» از امید خندان
متوجه آستان نصرتآشیان حضرت صاحبقران شدند و بعد از آنكه مراسم بندگی اقامت كرده، غنایم را باز رسانیدند و پیشكشها بكشیدند. مرحمت خسروانه به خلاص اسیران ایشان فرمان داد و آنچه لشكری غلبه «2»، كه بغیر از كشته و خسته ششصد و سی سوار از ایشان اسیر گشته، به باد كمناموسی داده بودند آن مؤیّد كامگار به سیزده كس از مخالفان ظفر یافته، چیره شده به ضرب شمشیر بازستد و پیشكشها به غرامت بر سر.
[نظم]
چه گویم ازان خسرو و كار اوكه بیش از شمار است آثار او
سعادت كه اقبال را رهبر استعنانش به دست عنایت دَراست
به لشكر نبسته است فتح و ظفركه هست آن عطیّه ز جای دگر و بعد از آن به سعادت و فیروزی از آنجا مراجعت نمود و چون در ظلّ حفظ و حمایت رحیم رحمان در شهر بدخشان نزول فرمود، تیزكجی جلایر و بعضی مردم كه گریخته بودند و آنجا رسیده، در معرض خطاب و عتاب افتادند. امرا خواستند كه یرغوی ایشان موقوف مانده، بعد از معاودت پرسیده شود. غیرت خسروانه تحمل
______________________________
(1). م: دل.
(2). الف: علیه.
ص: 379
نفرمود و به احضار ایشان فرمان داد. بعد از پرسش گناه، همه را پسوپیش چوب یاساق زدند.
[مصراع]
وان گنه را این عقوبت همچنان بسیار نیست
در اثنای توقف حضرت صاحبقرانی در بدخشان امیر حسین پیش او كس فرستاد كه: «شیخ محمد سلدوز و كیخسرو آمده و اتباع و اشیاع خود را جمع آوردهاند و رایت مخالفت برافراشته؛ و فرونشاندن آتش این فتنه
[بیت]
كار شمشیر آبدار تو استشیوه بخت كامگار تو است امیدوار كه در این كار توقف روا نداری و به تعجیل بیایی». و خود با خان به سالیسرای بازگشت.
گفتار در مراجعت صاحبقران از بدخشان «1»
چون خبر جسارت و مخالفت شیخ محمد بیان سلدوز و كیخسرو به حضرت صاحبقران رسید به عزم مراجعت از بدخشان سوار شد و به سعادت و اقبال روان گشت و چون همه میدانستند كه مركز مدار دولت و ظفر، رایت فتح آیت حضرت صاحبقرانی است
[مصراع]
به هر جانب كه باشد نصرت آنجاست
شیخ محمد بیان «2» و كیخسرو نیز دست امید به دامن دولتش دراز كرده مكتوبی به آن حضرت نوشته بودند، و اندیشه خود را عرضه داشته، درخواست مدد و معاونت كرده، و آن مكتوب در راه به دست امیر حسین افتاده بود، و حضرت صاحبقران را از آن معنی آگاهی دادند. و چون به ارهنگ رسید و در كنار آب با امیر حسین ملاقات فرمود، امیر حسین اظهار بشاشت و شادمانی كرد و از وظایف
______________________________
(1). الف:- عنوان.
(2). ع:+ سلدوز.
ص: 380
تعظیم و تكریم هیچ دقیقهای فرونگذاشت، اما حضرت صاحبقرانی را در خاطر آنچنان بود كه چون بنای مصادقت و مصافات به عهد و پیمان موكّد شده، امیر حسین آن مكتوب در میان آرد و ما فی الضمیر خود را پنهان ندارد، كه از نشانه صفای خاطر بازنمودن راز است.
[شعر]
الخلّ كالماء یبدو لی ما فی ضمائرهمع الصّفاء و یخفیها مع الكدر [بیت]
دوست چون آب است اگر صافی بود اسرار خویشمینماید روشن و چون تیره شد پنهان كند امیر حسین اصلا اظهار آن نكرد و هیچ از آن به زبان نیاورد و حضرت صاحبقران را از این معنی خرازهای در خاطر مبارك پدید آمد و چون به منزل فرخنده بازگشت، سه كس درآمدند و به اتفاق عرضه داشتند كه امیر حسین غدری به خاطر آورده قصد گرفتن شما دارد؛ هرچند این سخن موجب زیادتی خرازه شده، اما از آنجا كه كمال تمكّن و قوت نفس آن مؤید صاحب دولت بود، هیچگونه تغییر به خود راه نداد و آن حكایت را وقعی ننهاد؛ و از عقب آن شخصی بیامد و مكتوبی رسانید- كه عادل سلطان كه در آنوقت خان او بود، به حضرت صاحبقران نوشته بود- مضمونش آنكه امیر حسین با امیر موسی گفته است كه فرصت نگاه داشته، هنگام مجال تو را بگیرد، و باوجود امارات و علامات سست عهدی و غدراندیشی امیر حسین كه از چندین وجه به ظهور رسید، همچنان حضرت صاحبقرانی از قوت تأیید آسمانی اضطراب به حال خود راه نداد و آن مكتوب را پنهان داشته، خاطر مبارك را تسلّی فرمود كه اگر امیر حسین را غدری در خاطر بودی، هم در مجلس اول به نفس خود اقدام نمودی، امثال امیر موسی را كجا قدرت آن باشد كه مرا تواند گرفت.
[بیت]
روبه چگونه شیر عرین را كند شكارزنهار از این حدیث، دل خود دژم مدار
ص: 381
و بعد از این اندیشه به عزم ملاقات امیر حسین سوار شد تا حقیقت آن سخن را به مشافهه از او بازداند و بیحجاب از كیفیت آن استفسار نموده، دغدغه مرتفع گرداند. و چون به امیر حسین رسید، او هم سوار بود و به كنار آب جیحون ایستاده. و مقارن وصول آن حضرت از آنطرف آب، كشتی رسید و شخصی به تعجیل بیرون آمده، آهسته به امیر حسین گفت كه: «یاغی نزدیك رسیده، لشكر آماده میباید داشت». امیر حسین چون آن سخن بشنید غیر از روان كردن حضرت صاحبقران چارهای ندید. صورت واقعه به آن حضرت در میان نهاد و گفت: «تدبیر این قضیه «1» همان است كه بیتوقف با سپاه خود از آب بگذری و لشكر منغلای را مرتب داشته، به دفع دشمنان قیام نمایی كه زنده حشم و دیگر سرداران كه از پیش رفتهاند از عهده آن كار چنانچه باید تفصّی نمیتوانند نمود».
[بیت]
نه هركسی كه كله كج نهاد و تند نشستكلاهداری و آیین سروری داند 121 حضرت صاحبقران با لشكر خود از آب بگذشت و آنچه دلخواه او بود به حصول پیوست و چون به زنده حشم و سپاه منغلای رسید، لشكر آراسته و صفها مرتب داشته، روی همّت به دفع و قهر دشمنان نهاد. ایشان چون از توجه آن حضرت واقف شدند روان روی گردانیده، پشت به هزیمت دادند.
[بیت]
گور چندان زند ترانه دلیركه نبالد به قهر پنجه شیر كیخسرو گریخته به راه قیرتكین بهطرف آلای رفت و زنده حشم در عقب او تكامشی نموده، روان شد و شیخ محمد بیان سلدوز، به راه دزی «2» به جانب خجند گریخت و حضرت صاحبقران تكامشی فرموده، او را تا خجند براند و او از سیحون گذشته بهطرف تاشكنت و اترار شتافت و رایت فتح آیت آن حضرت از آنجا به سعادت معاودت نموده، مظفر و منصور در كش نزول فرمود و به عون تأیید الهی در مستقر دولت روزافزون قرار گرفت.
______________________________
(1). م: قصّه.
(2). ع: راه روی؛ الف، م: درزی.
ص: 382
[بیت]
امید تازه و دولت قوی و بخت جوانمراد حاصل و دشمن ز بیم در غم جان و امیر حسین چون از آثار دولت و یمن مساعدت حضرت صاحبقرانی از شرّ استیلای دشمنان امان یافت، از ارهنگ به بلخ آمد و حصار هندوان را مركز رایت دولت خویش ساخته ساكن شد.
ص: 383
(770 ه. ق) «1» گفتار در سبب مخالفت حضرت صاحبقرانی با امیر حسین نوبت ثانی «2»
اشاره
طوطی «3» وحیپرداز همراز فَأَوْحی إِلی عَبْدِهِ ما أَوْحی «4»- علیه افضل الصلوات و اكمل التحیات- از مصر إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحی «5» شكر این گفتار هدایت آثار در كام جان امّت بلند رتبت نهاده، كه «اذا اراد اللّه شئیا هیّأ اسبابه» 123 یعنی چون ارادت باری- تعالی و تقدّس- به بودن چیزی و پیدا شدن حالی تعلق گیرد اسباب وقوع آن آماده و مهیا گرداند و مقدمات حصولش مرتب و پرداخته سازد.
[نظم]
هرآن كار كان را درآید زمانمهیا شود جمله اسباب آن
به راه ار بود نوعی از بستگیگشایش «6» پذیرد به شایستگی و چون در دار السلطنه و جَعَلْناكُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ «7» منشی «جفّ القلم بما هو كائن» 122 به پروانچه نُصِیبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ «8» منشور خلافت روی زمین به اسم همایون رسم حضرت صاحبقران سعادتقرین نوشته بود و به نشان ما یَفْتَحِ اللَّهُ
______________________________
(1). مطابق با مطلع سعدین؛ البته در این كتاب در سر صفحه به اشتباه 771 آمده است.
(2). الف:- عنوان.
(3). م:+ نطق.
(4). نجم/ 10.
(5). نجم/ 4.
(6). ع: كشاكش.
(7). یونس/ 14.
(8). یوسف/ 56.
ص: 384
لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ لَها «1» رسیده و به قانون قویم «2» ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ «3» مقرر شده كه از میامن سلطنت و جهانبانی خانواده بزرگوارش جهان و جهانیان در سایه عدل و احسان و ضمان امنوامان تا دامن آخر الزمان آسوده و شادمان روزگار گذرانند، اسباب پادشاهی و استقلال آن حضرت از مكمن غیب به نوعی روی مینمود كه دیده بصیرت عقل در آن حیران و اندیشه عقلای عالم در فهم حكمت آن سرگردان میماند.
[نظم]
به نوعی شدی كار او ساختهمرادش ز هرگونه پرداخته
كز اندیشهاش عقل حیران شدیچه هرچیز كاو خواستی آن شدی و چون برحسب فرموده، «السّلطان ظلّ اللّه فی الأرض» 124 منزلت عظیم الشأن سلطنت، سایه مرتبه الهی است و «لا اله الّا اللّه وحده لا شریك له» اقتضای سرّ این معنی چنان است كه شغل خطیر سلطنت اصلا شركت برنتابد «4» و منصب جلیل جهانداری به انبازی تمشّی نیابد.
[نظم]
بزم دو جمشید مقامی كه دیدجای دو شمشیر نیامی كه دید
تنگ بود مملكتی بر دو شاهكس نشنیده فلكی با دو ماه بنابراین سنة اللّه جاری شده كه چون فیّاض موهبت إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ «5» ارادت فرماید كه رایت دولت صاحب شوكتی به اوج شاهی برافرازد و میدان ربع مسكون جولانگاه یكران فرمان او سازد، نخست هر سر كه در او مجال سودای سروری باشد به تیغ فنا بردارند و هركس را كه اندیشه سركشی و برتری به خاطر راه یابد زنده نگذارند.
[نظم]
سر نكشد شاخ نو از سر و بنتا نزنی گردن شاخ كهن
تا نشود رهگذر چشمه پاكآب نزاید ز دل چشمه خاك
______________________________
(1). فاطر/ 2.
(2). م:- قویم.
(3). آل عمران/ 34.
(4). الف:- و لا اله الّا الله وحده ... شركت برنتابد.
(5). كهف/ 84.
ص: 385
و در هنگام طلوع تباشیر صبح سلطنت و مبدأ ظهور ابّهت و جلالت حضرت صاحبقرانی قویتر كسی در آن اطراف و اكناف كه داعیه حكومت و سروری «1» داشت امیر حسین بود، لاجرم اسباب زوال او هم از اخلاق و افعال او به اندك مدتی، دست فراهم داد، اولا حرص مال و امساكی بغایت كمال بر مزاج او غالب بود و تندخویی و درشتگویی با غرور و پندار و نخوت و استكبار جمع كرد.
[بیت]
ره مردمی نزد او خوار شددلش بنده گنج و دینار شد و به این واسطه خاطر مردم به كلی از او متنفر گشت و روی دلها از راه مودت و موالات او برگشت.
[بیت]
كمر بسته آز و جویای كینبه گیتی ز كس نشنود آفرین و تاركن شوكتش به موافقت حضرت صاحبقرانی قوی بود مردم را سازگاری با او ضروری بود؛ چه هركه اظهار مخالفت او كرده، پای جلادت پیش نهاد، سر از دست انتقام آن حضرت جز از راه گریز بیرون نتوانست برد و در هر كار كه او را پیش آمد و هر حال كه رو نمود آن حضرت با او طریق موافقت و معاونت حسب الامكان به پایمردی و مردانگی میسپرد، تا غایتی كه چون عادل سلطان خان از امیر حسین متوهم شده میگریخت و او را گذار بر حوالی كش بود. حضرت صاحبقران از عقب او شتافته و جنگ كرده او را بگرفت و پیش امیر حسین فرستاد و میان ایشان نسبت صداقت و دوستی به علاقه قرابت و خویشی مؤكّد شده بود، اما باطن امیر حسین از غایله مكر و غدراندیشی خالی نبود باوجود آنكه از مخالفتی كه پیش از این میان او و حضرت صاحبقرانی واقع شده بود، بسی پشیمانی كشید و به چندین وسیله باز «2» به مصالحت رسانید و عهد و پیمان به غلاظ ایمان مؤكّد گردانیده در این هنگام دگرباره از تلوّن مزاج خویش و افساد پولادبوغا
______________________________
(1). م: سرداری.
(2). الف، ع:- باز.
ص: 386
كه خویش او بود و امیر خلیل عهد و سوگند را یكسو نهاده مكر و حیله آغاز كرد و كس فرستاد كه از ایل و الوس آن حضرت هركه را اسمی باشد از كش و آن نواحی كوچانیده، به بلخ نقل كنند و به علت آنكه امیر مؤید ارلات در سر شراب، پسر چاورچی را زده، هلاك گردانید و بگریخت، كسی را فرستاد تا حرم او شیرین بیگ آغا را- كه خواهر صاحبقرانی بود- به بلخ برد و امیرزاده جهانگیر را كه حضرت صاحبقرانی پیش او گذاشته بود، بفرستاد و به آن حضرت پیغام داد كه:
«امیر موسی را با كوچ پیش ما فرست».
حضرت صاحبقرانی را خود از حكایات قصد او كه هم به مشافهه و هم به كتابت «1» رسانیده بودند و نهان داشتن مكتوب كیخسرو و شیخ محمد بیان سلدوز كه مصدّق آن سخن بود، خرازهای به خاطر مبارك راه یافته بود و چون این حركات با امارات و علامات سابق جمع گشت، رأی عالی را روشن و محقق شد كه امیر حسین خاطر گردانیده است و اندیشه قصد و غدر دارد و بیش از این مساهله «2» و مدارا كردن مصلحت ندانست.
[نظم]
نباید غنودن چنان بیخبركه ناگاه سیلی درآید به سر
به جایی نخسپد عقاب دلیركه آبی توان هشت او را به زیر سنّت سنیّه مشاورت را رعایت نموده با امیر موسی و خواص محرمان و دولتخواهان خویش در میان نهاد كه: «امیر حسین باز آغاز مكر و حیله كرده، فكرهای عجب میاندیشد و از او غافل بودن مقتضای حزم نیست». حاضران چون این سخن بشنیدند، و امیر موسی و امرا و اركان دولت آن حضرت مثل امیر داود و امیر ساربوغا و امیر جاكو و امیر مؤیّد و حسین بهادر و امیر سیف الدین و عباس بهادر و امیر آق بوغا و ایلچی بهادر و شیخ علی بهادر و دولتشاه بخشی ایغور، همه به اتفاق زبان برگشادند كه: «بر عهد امیر حسین اصلا اعتماد نیست و او در بند قصد و غدر است و مبادا كه چون فرصت فوت شود، تدارك آن نتوان كرد و ندامت
______________________________
(1). م: كنایت.
(2). م: مشاهده.
ص: 387
فایده ندهد، البته در مخالفت با او یكدل و یكجهت میباید شد و به همگی همت متوجه تدبیر كار او بود».
[نظم]
به پاسخ گشادند یكسر زباندعا و ثنا كرده زیب بیان
كه چون غدر جوشد دل كینهخواهچه و خار خشكش برآید به راه
تو نیز آتش كینه را برفروزكه فرخ بود آتش كینهسوز
بداندیش تو هست بیدادگربپیچد رعیت ز بیداد سر
قلم دركش آیین بیداد راكفایت كن از خلق فریاد را و امیر جاكو و دولتشاه بخشی در آن معنی مبالغه از حد درگذرانیدند.
حضرت صاحبقرانی سخن ایشان مسموع داشت و امیر موسی با آن حضرت عهد هواداری و یكجهتی تازه كرد. مجموع دل بر مخالفت امیر حسین نهادند و به حكم اقتضای وقت، علی برادر خضر یسوری را به یاساق رسانیدند- «و الخیرة فیما یقضی اللّه» 125.
ص: 389
گفتار در مراجعت حضرت صاحبقران مؤیّد ارجمند از بلخ و انشاء فرمودن قلعه و حصار سمرقند «2»
رأی عالمآرای حضرت صاحبقرانی، مراد پسر جوغام برلاس را به حكومت بلخ و توابع نصب فرمود و عزم مراجعت جزم كرده در ضمان حفظ الهی
[مصراع]
روشندل و دادگستر و شاد
روی توجه به صوب كش نهاد و بر لب آب جیحون كه از بلخ تا بدانجا هشت فرسخ است به كشتی پول بسته به سعادت بگذشت و در جلگای دلكش كش بر لب آب خشكا، مرغزار خشمش را مخیّم نزول همایون ساخت. دیده اولیای دولت را نور بهجت و سرور افزوده و سینه اعدای مملكت را نیران ویل و ثبور فرسوده، شاه عالمپناه مدت دو ماه
[نظم]
به عزّ و ناز در آن منزل بهشت آیینكه هست غیرت نزهتسرای خلد برین توقف فرموده بساط عیش و عشرت چون سماط فضل و مكرمت علی الدوام به كام گسترده و گوهر هر مراد كه در بحر امید گنجد در صدف دولت برحسب آرزو پرورده.
[نظم]
به فرّختر زمان شاه جوانبختبه دار الملك خود شد بر سر تخت
جهان را از عمارت داد یاریولایت را ز فتنه رستگاری
______________________________
(1). ع: گردانید و منزلت.
(2). الف:- عنوان.
ص: 407
و در اثنای آن، خواص بندگان و هواداران- كه در این مدت به وظایف خدمتكاری و جانسپاری قیام نموده بودند، و اسامی ایشان مكررا ذكر كرده شد- همه را به عواطف و مراحم پادشاهانه اختصاص بخشید و به صنوف مواهب سنیّه گرامی داشته به مراتب و مناصب علیّه رسانید.
[نظم]
ز دریا دلی شاه گردون شكوهنوازش بسی كرد با آن گروه
سران سپه را كه بردند رنجبه خروارها داد دینار و گنج
غنی كردشان از زر انداختنز نو هرزمان خلعتی ساختن و هركسی را برحسب حال تومان و هزاره مقرر گردانید و به قدر قابلیت و استعداد خلعت، منصبی بر قامت استحقاق برید، از آن جمله امیر داود را ضبط و داروغگی سمرقند علاوه امارت و منصب دیوان و دیگر تربیتها فرمود. و امیر جاكو و امیر سیف الدین و امیر عباس و اسكندر و عالم شیخ و علقه قوچین و اردشیر قوچین و قماری ایناق برادر تموكه قوچین را امارت لشكر و تواچیگری- كه تالی منصب سلطنت است پیش اتراك- تفویض فرمود و امیر ساربوغا و حسین برلاس و امیر آقبوغا و حاجی محمود شاه و ایلچی بهادر و دولتشاه بخشی را میر دیوان ساخت و ختای بهادر و شیخ علی بهادر و آقتمور بهادر و تابان بهادر و دكنه و بختی شاه و قراهند و تكنك و اپاچی كلته و قزانبوغا ارسلان و دورا بهادر را مقدم سپاه گردانید و ختای بهادر «1» و شیخ علی و آق تمور را بزرگ و كلانتر بهادران ساخت «2»؛ و براین منوال هركسی به اندازه رتبت و استیهال به شغلی لایق و راهی مناسب مخصوص گشت.
[نظم]
تأیید الهیش چو یاریها كردعالم بگرفت و كامگاریها كرد
هر بنده كه در ركاب او روزی رفتبر مركب سروری سواریها كرد
______________________________
(1). م:- بهادر.
(2). م: بزرگ ایشان و كلانتران در آن ساخت.
ص: 408
و هم در خلال آن احوال به سعادت و اقبال روی ابّهت و جلال و سلطنت و استقلال به خطّه فرخندهفال فردوس مثال سمرقند آورد و آن شهر گزیده را- كه از شهرت نزاهت دشت و طراوت اشجار و حصانت عمارات و سلاست انهار، طیره هر دیار و غیرتفزای سایر بلاد و امصار است- مركز رایت دولت گردانیده، پایتخت ساخت و به بنای قلعه و حصار و انشای عمارات عالی و قصور زرنگار فرمان داد، و سر كارها بر امرا بخش فرموده، امیر آقبوغا را به صرف اهتمام در اتمام آن شغل نصب فرمود.
و چون مجاری امور سلطنت بر وفق مرام انتظام یافت، همت كیوان رفعت آن حضرت به تدارك خللها كه در ایام سابق به واسطه تركتاز حوادث روزگار، به احوال آن دیار راه یافته بود، التفات نموده، نسیم مرحمت و رأفت از مهبّ نصفت و عدالت وزیدن گرفت و سحاب انعامش كه چون انعام سحاب عام بود «1» بر كشتزار امید همگنان باریدن آغاز نهاد و به اندك مدتی سمرقند به میامن مكرمت و معدلت آن جهاندار دینپرور، از غایت آبادانی و كثرت اهالی و سكّان و بسیاری صادر و وارد از اطراف و اكناف گیهان، به مرتبهای رسید كه از آوازه آن مصر با منقبت اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَكُمْ ما سَأَلْتُمْ «2» جامه رشك در نیل زد و بغداد را هرچند به دار السلام- كه لقب بهشت است- مرسوم شده، از سرشك حسد و غیرت پیوسته سیلی بر چهره روان است.
[بیت]
از پی رشك بر سمرقندشدجله اشكیست بر رخ بغداد و امیر موسی كه هنگام توجه حضرت صاحبقران به جانب بلخ در راه چون نكبت از موكب همایون تخلف نموده بازگشت، چون خبر فتح آن حضرت بشنید گریخته بهطرف تركستان رفته بود. در اثنای این احوال حضرت صاحبقران چنگی قوچین را به طلب او فرستاد؛ و چون به او رسید، قضیه به جنگ انجامید و امیر موسی شكست یافته بگریخت و به ینگیبالا رفته، در ییلاق و كوهستان
______________________________
(1). ع:- بود.
(2). بقره/ 61.
ص: 409
سرگردان میگشت تا دگرباره امیر قزلغاج، برادر حسین، برحسب فرمان قضا جریان با جماعتی متوجه او شد. و چون امیر موسی سیاهی ایشان بدید بیتوقف بگریخت و امیر قزلغاج در پی او شتافت، اما بدو نرسید. و امیر موسی با دو حرم خود از آب جیحون گذشته، به شبورغان پیش زنده حشم رفت و آغاز اغوا و افساد نهاد و به آنجا رسانید كه زنده حشم عنقریب زنده نماند و حشمش در تحت تصرف دیگران درآمد.
[نظم]
از صحبت بد بدتر، همصحبت بد باشدوین نكته یقین داند «1» آن را كه خرد باشد 131
گفتار در قرلتای حضرت صاحبقرانی در عین اقبال و كامرانی «2»
در تیرماه همین سال حضرت صاحبقران جهانگشای جهت قرلتای به جمع آمدن امرای تومانات و هزارجات مثال داد، مجموع برحسب فرمان چون اقبال و دولت و ظفر و نصرت روی به درگاه عالمپناه آورد، جمع آمدند.
[نظم]
ز اطراف شاهان و گردنكشانرسیده به درگاه صاحبقران مگر زنده حشم پسر محمد خواجه اپردی كه چون دولتش برگشته بود، چون نكبت تخلف نمود، آن حضرت ایلچی فرستاد تا او را از وبال عصیان ترسانیده به قرلتای طلب دارد و چون ایلچی بدو رسید و سخن بدو برسانید كه اگر در مقام اطاعت و انقیادی، بیتوقف به آستان سلطنت آشیان میباید شتافت. زنده حشم زبان تملق به اظهار «3» ایلی برگشاد كه
[بیت]
من بنده فرمانم، گر خواند و گر راندشمشیر و كفن بر كف، گر میكشد او داند و ایلچی را اعزاز و اكرام تمام كرده بازگردانید، قرار برآنكه او نیز از عقب روان شود و
______________________________
(1). ع: باشد.
(2). الف:- عنوان.
(3). الف، ع:- اظهار.
ص: 410
اما به آن وعده وفا نكرد و از آنجانب كسی آمد و از سر وقوف به مسامع علیه رسانید كه زنده حشم به تحقیق از جاده انقیاد برگشته، و پیشتر از این امیر بیرم شاه ارلات و پسرش تیلانجی كه با امیر حسین در مقام یاغیگری بودند، چون خبر فتح حضرت صاحبقرانی شنیدند مبتهج و شادمان گشته، از طرف خراسان روی اطاعت و هواداری به درگاه سلطنتپناه نهادند. و چون زنده حشم از آن معنی آگاه گشت، از طریق مكر و غدر، با اسباب صحبت و عشرت از ساوری و شراب و ما یتعلق بهذا الباب به سر راه ایشان آمد و در موضع دلبه ییلاق «1» ایشان را طوی داد و در حال استیلای سورت شراب، پدر و پسر را بگرفت و بند بر پای نهاده، به دست برادر خود پیر محمد سپرد و به حضور مردم با او گفت كه: «ایشان را به بارگاه حضرت صاحبقران رسان». و در خفیه با برادر مواضعه داشت كه ایشان را نیست سازد. پیرمحمد هردو را نیمروزه راه ببرد و در شب كار ایشان ساخته، همان شب بازگردید و پیش برادر آمد. چون رأی حضرت صاحبقرانی براین احوال اطلاع یافت، امیر اولجایتو را فرمود كه: «برو و خویش خود را ملامت و سرزنش كرده، نصیحت كن و بیاور، تا نهال حیاتش به جنبش صرصر قهر از بیخ برنیاید». پیر كاردیده قماش خود را میشناخت، به زبان معذرت عرضه داشت كه: «من از آن میاندیشم كه نصیحت با او سودمند نیفتد و مرا در میان خجالت باید برد؛ اگر رأی عالی مصلحت فرماید «2»، پسرم خواجه یوسف به كفایت این مهم، كمر بندگی بندد».
حضرت صاحبقران عذر او را مسموع داشته تابان بهادر و خواجه یوسف را بفرستاد، تا زنده حشم را طریق صواب ارشاد كرده بیاورند. و چون ایشان به شبورغان رسیدند آن خودرأی عاقبت نااندیش ایشان را بگرفت و مقید گردانید.
گفتار در لشكر كشیدن حضرت صاحبقران به جانب شبورغان «3»
چون حضرت صاحبقران از جسارت نمودن زنده حشم، در آن قضیه و بیباكی
______________________________
(1). م: ولبه ییلاق.
(2). ع: صواب بیند.
(3). الف:- عنوان.
ص: 411
او آگاهی یافت، آتش خشم از كانون حمیّت پادشاهانه زبانه زدن گرفت و با تمام لشكر از كش متوجه او شد. پرچم رایت همایون را مشاطه عون ربّانی پیراسته و بازوی دولت روزافزون به تعویذ تأییدات آسمانی آراسته؛ و چون از آب جیحون عبور نموده، خاك شبورغان از شرف بوسیدن نعل بادپایان لشكر منصور، سر به گردون كشید، زنده حشم به قلعه آنجا- كه در شاهنامه به سفید دز مذكور است- تحصن جست و روی رأی خطا از صوب صواب گردانیده پشت تمنع به آن حصن حصین بازگذاشت.
[نظم]
زان حصاری كه طرف باره اودر علوّ از ستاره دارد عار
صحن «1» او حصن اختر ثابتبوم او بام گنبد دوار عساكر گرون مآثر، غران و جوشان گرد قلعه برآمده، گورگه فروكوفتند و از غریو كوس و كرّنای و نعره و خروش بهاداران نبردآزمای، زمین و زمان چون بید از تندباد وزان بلرزیده. زنده حشم را از مشاهده آن حال دود تحیّر به سر برآمد و آتش خوف و هراس در خرمن تمكّن «2» و ثبات افتاد، چاره همان دید كه دست عجز و مسكنت در دامن تضرع و زاری آویخت و به امیر اولجایتو توسل نموده، او را شفیع انگیخت؛ و الحق «3»
[بیت]
عذر به آنرا كه خطایی رسیدكآدم ازان عذر به جایی رسید امیر اولجایتو به پایه سریر سلطنت مصیر آمد و در موقف اعتذار و استغفار ایستاده به گریه و زاری درخواست كرد كه جریده جریمه زنده حشم، چون قدم در دایره ندم نهاده و از نادانی و تبهكاری خویش پشیمان شده، مرقوم رقم عفو و اغماض گردد و سپاه ظفرپناه به سعادت معاودت نمایند تا بعد از تسكین غلبه حیرت و دهشت به قدم خدمتكاری و طاعتگزاری با شمشیر و كفن به درگاه
______________________________
(1). م: حصن.
(2). ع:- تمكّن.
(3). ع:- و الحق.
ص: 412
گردون اشتباه آید و در سلك دیگر بندگان انتظام یابد. حضرت صاحبقران فرموده «البركة فی مشایخكم» 132 ملاحظه نموده شفاعت و درخواست امیر اولجایتو را به قبول تلقی فرمود و از خون زنده حشم درگذشت. و زنده حشم امیر موسی را- كه تیغ مخالفتش تیز كرده فسان و افسون او بود- بیرون آورد و به بندگان حضرت سپرد و اسلام، برادر كوچك خود را، به ملازمت موكب همایون فرستاد. و حضرت صاحبقران پای عزم به ركاب معاودت درآورد و لشكریان را اجازت مراجعت به مواضع خویش ارزانی داشت. و چون به فتح و فیروزی به شهر سبز بازآمده، به مستقر دولت و اقبال نزول فرمود، نقوش جرایم و زلّات امیر موسی را به زلال عفو گناهسوز فروشسته، حامی لطف پادشاهانه به مراسم استمالت و اعزاز او قیام نمود و او را طوی داده، به خلعتهای فاخر سرافراز گردانید و ایالت ایل او را به او تفویض فرموده به منتهای امید رسانید؛ و لا غرو.
بیت
ز ابتدای عهد عالم تا به دور «1» پادشاهاز بزرگان عفو بودهست از فرودستان گناه
گفتار در فرستادن حضرت صاحبقران لشكر را به جانب ترمذ و بلخ «2»
چون زنده حشم را سابقه قضا، رقم وخامت عاقبت بر صحیفه قسمت كشیده بود باوجود چنان مرحمتی- كه حضرت صاحبقران نسبت با او كرامت فرمود- باز وسوسه دیو غرورش از راه موافقت ببرد و پای جسارت از جاده مطاوعت بیرون نهاده، عنان آرزو از سر بیهوشی به دست پندار سپرد و العجب كه خانزاده ابو المعالی در آن كار كه روزگار به هزار زبان هرزمان «3» به ادا میرسانید كه
[مصراع]
مكن مكن كه پشیمانیت «4» ندارد سود
133 با او متفق شد و نه عجب «5».
______________________________
(1). الف، ع: عهد.
(2). الف:- عنوان.
(3). م:- هرزمان.
(4). الف: پشیمان شوی.
(5). الف، ع:- و نه عجب.
ص: 413